eitaa logo
♡مدافعان حرم♡
136 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
سلام به کانال ♡مدافعان حرم♡ خوش آمدید. کپی تمامی مطالب به شرط صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان آزاد🌿 آیدی بنده جهت تبادلات و...... @Manan_313 متحدین👇 @moghavemat_news313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 همیشه می‌گفت: ✍ در زندگی؛ آدمی موفـق‌تر است که، در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و کار بی‌ منطق (فحش،ناسزا،غیبت،تهمت‌و...) انجام ندهد و این، رمز موفقیت او در برخورد هایش بود… 🌸
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می‌طلبد دیده تو را می‌جوید😢💔 ‌ 🌸
🌹می گفت: آدمی که ساکن نجف شده نمی تواند جای دیگری برود.شما نمی دانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد. شیخ هادی به مدت سه سال جهت ادامه ی تحصیلات حوزوی در شهر نجف اشرف سکونت داشت. از زمانی که ساکن نجف شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد. مراقب بود که کارهای مکروه انجام ندهد. 🌹هادی آن قدر زندگی در نجف را دوست داشت که می گفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم. آنجا به آدم آرامش واقعی می دهد. می گفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر می شود. "شهید محمدهادی ذوالفقاری" 🌸
💠 زندگی به سبک شهید علی اکبر جوادی 🔹به‌ غیبت‌ کردن‌ خیلی‌ حساس‌ بود میگفت‌: هر صبح‌ در جیبتان‌ مقداری‌ سنگ‌ بگذارید و برای‌ هر‌ غیبت‌ یک‌ سنگ‌ بردارید و در جیب‌ دیگرتان‌ بگذارید شب‌ این‌ سنگ‌ها را بشمارید اینطور‌ی‌ تعداد غیبت‌ها یادمان‌ نمیرود و سعی‌ میکنیم‌ تعداد سنگ‌ها‌ را‌ کم‌ کنیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸
「🕊♥️」 اگرچه جسم سالمی نداشت،اما روح بلندی داشت🕊 هر چی از عمر زندگیمون میگذشت🦋 بیشتر باورم میشد که در "بله" گفتن به ایشون اشتباه نکردم😊 کلاسم که تموم شد دیدم دم در ایستاده🚶‍♂ واسم دست تکون داد👋🏿 اخمام رفت تو هم "بازم اومدی از وضع درسیم بپرسی؟😒 مگه من بچه ام که هر روز میای با استادم حرف میزنی؟"🤨 زد زیر خنده و گفت:😂 "حالا بیا و خوبی کن آخه کدوم مرد انقد به فکر عیالشه که من به فکرتم...؟"🤗 استادم ما رو با هم دید به هم سلام کردن از خجالت سرخ شده بودم... 🤭 وقتی تو جمع صحبت میکرد فقط نگاهش به من بود👀 انگار که تو اون جمع فقط منم... یه بار گفتم: " ایوب...حرف که میزنی به بقیه هم نگاه کن😐 ناراحت میشن آخه...💔" گفت:"چشم خانوم...😍" اما باز فراموش میکرد🙄 •همسرشهیدایوب‌بلندی💍• •عاشقانهـ شهداییـ🎈• 🌸
🦋 🍃روز خواستگاری صحبت های ما خیلی کوتاه بود،اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید می‌کرد! او بارها گفت که یک همسنگر میخواهد شاید کسی که به خواستگاری می‌رود بگوید یک همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد بعد از چند سال به او گفتم: ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته،چه بوده است؟ او گفت: جنگ‌ ما،جنگ نظامی نیست جنگ الان ما جنگ فرهنگی است اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می دهم همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند... ✍راوی: همسر شهید
🔹 سردار پورجعفری کجا و چطور جانباز شدند؟ ▫️سال ۶۴ در هورالعظیم جانباز شد. خودش تعریف می‌کرد که روی یک پل با چند نفر دیگر، سنگر داشتند. بعد از دوازده روز که روی آب بوده‌اند، به سمت مقر راه می‌افتند. دو قایق خودی به هم برخورد می‌کنند و حاج‌آقا که جلوی یکی از قایق‌ها بوده از ناحیه‌ی سر آسیب می‌بیند و پرت می‌شود توی آب. بعد قایق از روی او رد می‌شود و کمرش می‌شکند. ▫️ شهید میرحسینی و چند نفر دیگر فکر می‌کنند حاج‌آقا شهید شده و جنازه‌اش را از آب بیرون می‌کشند. به خشکی که می‌رسند، او را روی برانکارد می‌گذارند تا به سردخانه ببرند. حاج‌آقا می‌شنیده که می‌گویند «تمام کرده!»، ولی نمی‌توانسته حرف بزند. با دست اشاره می‌کند که زنده است. سه ماه تمام کمرش توی گچ بود و یک ماه استراحت مطلق داشت. 🔸 راوی : همسر گرامی شهید 🌸
✅خاطره ✍همین روزهای ماه مبارک رمضان بود و حلب به شدت درگیر هجوم سخت تروریست‌ها در محورهای جنوبی، حاجی هم تو‌ منطقه بود. حاجی برای نماز و افطار برگشت قرارگاه. آشپز کباب برگ آماده کرده بود با مخلفات. جمعی از رزمنده ها هم در قرارگاه بودن و منتظر دیدن حاجی. بعد از نماز آمد سر سفره، غذا را که دید چهره در هم کرد ولی حرف نزد، همه مشغول افطاری خوردن بودن. همش نگاهم به نگاه حاجی بود، جز سه دونه خرما و چایی و یک قاشق از ظرف یک رزمنده که تعارف کرد لب به غذا نزد و رفت با بچه های فاطمیون افطاری خورد. البته ساعت ۱۲ شب ... 🌸
🔺من فقط یک حق داشتم! 🔹وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود ۱.۴۵ بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. (زندگی به سبک شهید عبدالحمید دیالمه) 🌸
جاےشهید آوینی خالی که😔 میگفت: جان .. امانتی ست ... کہ باید بہ جانان رساند اگرخود ندهی .. می ستانند فاصلہ ی هـلاڪت و ... هـمین ، خیانت در امانت است 🌸
🕊 🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: ماه رمضان بود،رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد. 🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند... 🍃محمودرضا ميگفت:من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود... 🌸