📸 در لباس سربازی
💢مجموعه لوح «در لباس سربازی» یک روایت تصویری ویژه از حضور حضرت آیتالله خامنهای در جبههها و ملاقات با فرماندهان و شهدای دفاع مقدس است که براساس خاطرات خودگفتهی رهبر انقلاب مخاطبان را با گوشههایی از روایت آن روزهای حساس آشنا میکند.
💢«در لباس سربازی» روایتی از ملاقات رهبر انقلاب با شهیدان «حاج احمد متوسلیان، حسن باقری، سیّدمحمدحسین علمالهدی، مجید حدادعادل و محسن وزوایی، شهید سپهبد محمدولی قرنی و شهید سرلشکر ولیالله فلاحی» است.
🆔 @ JamejamDaily
#دفاع_مقدس
@modafeanharmim
🔴ترکش خمپاره پیشونیش را چاک داده بود،خون ازسرش جاری و از دستش می آمد روی زمین،ازش پرسیدم چه حرفی برای مردم داری؟
با لبخند گفت:از مردم کشورم می خواهم وقتی برای خط کمپوت می فرستند،عکس روی کمپوتها را نکنن! گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو باهمون طنازی گفت: اخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده!
"سید ابوطالب نجاتی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار رسانهای یمنیها در رژه روز گذشته را با کارگردانی تلویزیون آقای جبلی مقایسه کنید!؟ آن از بازی النصر و پرسپولیس بود که آبرو حیثیت برای ما نماند و این هم از رژه ۳۱ شهریور که قرار بود مظهر اقتدار کشور باشد و نشان دهنده قابلیتهای دفاعی نیروهای مسلح که به یک شوی بچه گانه و مسخره پیش پا افتاده مربوط به چند دهه پیش تبدیل شد. این ویدیوی یک دقیقهای را اعلام الحربی از رژه یگان موشکی ارتش یمن که در سالروز انقلاب این کشور به نمایش عمومی درآمد تهیه کرده است آن را با نمایش موشکهای نیروی هوافضای سپاه در رژه تهران مقایسه کنید...
متاسفانه سالهاست که تلویزیون اعتقادی به در نظر گرفتن سلیقه مخاطب او ندارد. با توجه به اینکه صدا و سیما در کشور انحصار دارد و هیچ رقیبی هم ندارد، تا کیفیتها را بالا ببرد مشخص است که به جای آن پیشرفت کنیم هر سال پسرفت کرده و شاهد ضعیفتر شدن کیفیت تصویربرداری و کارگردانی هستیم. ای کاش یمنیها یا حتی بخش رسانهای حزب الله و مقاومت فلسطین یا همین طالبان چند دوره آموزشی برای کارکنان رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی برگزار میکردند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥باز هم ضرب و شتم شدید امر به معروف توسط هنجارشکنان شاسی بلند سوار/عدم بازداشت هنجارشکنان!
پیام آمر به معروف:
شب تاسوعا ۴/۵/۱۴۰۲
چهارشنبه
حدوداً ساعت ۱۹:۴۵ در استان قزوین شهرستان آبیک در بعثت فرهنگیان در طبیعت ۲ اتفاق افتاد
من و دختر۹سالم در حال خارج شدن از منزل به
خانمی که در همسایگی ما یکساله با وضع نامناسب و بیحجاب هستش تذکر دادم که ایشون شروع به توهین کردن که بنده برگشتم و درحال تماس با۱۱۰ بودم که ناگهان خواهر ایشون شروع به ضرب و شتم وفحاشی و تهدید نمودن.
بنده بعد ۱۰ روز با بینی خردشده از پاسگاه و شکایت و....تونستم در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۱۶ در بیمارستان ولیعصر(عج) آبیک عمل کنم. دکتر گفت کلا پیوند زده من تا دو روز خونریزی داشتم و تا الانم خانم ها آزادند
متاسفانه دادستان و مسئولین اصلا جنبه عمومی جُرم رو درنظر نگرفتن درحالی که من کتک بخاطر بیحجابی خوردم دیه برام مهم نیست...
▪️پ.ن: لعنت خدا بر آن مسئول و دستگاه و تشکیلاتی که به بهانه مشکلات اقتصادی، افسار هنجارشکن شاسی بلند سوار را نمیکشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | یک پیام تاریخی در ساعات اول جنگ
ساعاتی پس از بمباران فرودگاه مهرآباد توسط رژیم صدام، #حضرت_آیت_الله_خامنه ای به عنوان نماینده #حضرت_امام_خمینی پیامی را خطاب به ملت ایران بصورت رادیویی تلفنی صادر میکنند.
ایشان در این پیام تاریخی ملت را رسما از تهاجم صدام به کشور باخبر کرده و آنان را به حفظ آرامش و رد شایعات دعوت می کنند و به مردم اطمینان میدهند که ارتش جمهوری اسلامی در برابر تجاوزکنندگان خواهد ایستاد.
#دفاع_مقدس
@modafeanharmim
مرحوم آیت الله فاطمی نیا (ره): فرد وارد قیامت میشود ، فکر میکند خبری است، تعجب میکند! میگوید خدایا پس این همه نماز و عمره و روزه و زيارت چه شد؟میگویند تو دل شکستی! ریا کردی! زهر زبان ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی! جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند، اما وقتی در مورد او سوال می کنی، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل میشکند! به راحتي ديگري را تمسخر و تحقير ميكند! در خانه بداخلاقی میکند! عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟! چرا درس اخلاق رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را اصلاح نمیکنی، استاد دیگر چه فایده دارد!
💠 حاج قاسمی ها( ایران حرم است) 🇮🇷
ببینید | عاقبت وطن فروشی و بیگانه پرستی مسیح علی نژاد
تاریخ نشان داده دوران سرخوشی مزدوران وطن فروشی مانند مسیح علی نژاد کوتاه است و مرگ فیزیکی، شخصیتی، سیاسی و بدتر از همه مرگ هویتی سراغشان خواهد آمد.
جام جم آنلاین، هادی ابراهیمی کیاپی دانشیار علوم سیاسی دانشگاه در یادداشتی نوشت: درست در سالروز مرگ مهسا و در آستانه سالگرد اغتشاشات پائیز ۱۴۰۱ و تکاپوی گسترده رسانههای غربب برای فعالسازی مجدد موتور فرسوده و از کار افتاده اغتشاشات و در ماهها و روزهایی که مذاکرات قطری-عمانی ایران و امریکا برای تبادل ۵ زندانی و در اصل جاسوس امریکایی، فضای ابررسانههای ماهوارهای که به تعبیر ترامپ، آمریکا سنگینترین هزینهها و تعهدات مالی و سیاسی را متحمل شد تا نظر ایران را برای این تبادل و البته ادامه تبادل جلب کند، ناگهان خبری توسط مزدور وطن فروشی بنام معصومه علی نژاد قمی کلایی معروف به مصی یا مسیح علی نژاد رسانهای شد که طی آن ظاهرا امریکاییها و مشخصا سازمان سیا از این مزدور وطن فروش خواست که هویت شناسنامهای خود را تغییر داده و انزوا پیشه کند و بپذیرد که با هویت ناشناس و چهره تغییر یافته، از فعالیتهای سیاسی و رسانهای کنار کشیده و در شهری دوردست به حصر خانگی رضایت داده و امریکا تنها کاری که میتواند برایش انجام دهد این است که برایش حقوق مادام العمر در نظر بگیرد
دلایلی که امریکاییها به او ابلاغ کرده اند این است که اولا وی ادبیات رسانهای ندارد و حساسیت برانگیز و دردسرساز است و ثانیا هزینه حفاظت از ایشان سنگین است و با توجه به افزایش تهدیدها (۳۱ تهدید)، امریکا نمیتواند چنین هزینههای سنگینی را برایش پذیرفته و ادامه دهد و مجبور است که برنامه اش را تغییر دهد
جالب اینجاست که او در این صحبتها اصرار میکند که من مسیح علی نژادم و چگونه میتوانم از امروز تا پایان عمرم وارد لیست بی نام و نشانها شده و در اصل مرگ زودرس خودم را بپذیرم؟!
سیاست دوگانه امریکاییها در خصوص شهروندان جاسوس خود و بیگانگان خائن و وطن فروش، همان سرنوشت شوم ومحتومی است که همه وطن فروشها را انتظار میکشد سرنوشت علی نژادی که با ورود به امریکا دوران خوش خوشانش آغاز شد و با توجه به سابقه بازیگری در تئاتر، برای افکار عمومی ادا و اطوار در آورده و با لطائف الحیل فیلم بازی کرده و در چهارشنبههای سفید موقعیت خوبی برای خود دست و پا کرده و به دیدارش با وزیرخارجه وقت امریکا و دیگر مقامات مباهات کرده و یکی یکی سیاستهای سازمان سیا را دیکته کرده و تعداد فالورهایش را به رخ کشیده و به جمع رهبران اپوزوسیون پیوسته و حتی رضا پهلوی و دیگر افراد را همراهی و سخنگویی کرده و خلاصه حتی کارش به دستبرد به پولهای بلوکه شده ایران در امریکا کشانده شد و دردسرسازیهای سریالی اش همچنان رو به اوج بود، ناگهان با چنین تصمیم محیرالعقولی مواجه شد که تاریخ مصرفش تمام شد و مثل یک خلط متعفن و بدبو و میکروبی، باید به زباله دان تاریخ پرتاب شود، همانگونه که قبلتر از او برای بعضی دیگر از مزدوران به انحاء مختلف تکرار شد
سرنوشت تلخی که این مزدور تاریخ مصرف گذشته سعی میکند با فحاشی به نظام جمهوری اسلامی، رهبر معظم و سردار دلها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و اهانت به دیگر چهرههای منتسب به نظام جمهوری اسلامی، آن را برگرداند و روند مزدوری و وطن فروشی اش را تمدید کرده و در اوج باقی بماند، اما زهی خیال باطل!
سرنوشتی که در گذشته برای رضاخان قلدر و پسرش محمدرضا و در سالهای اخیر برای مزدورانی مثل صدام در عراق، حسنی مبارک در مصر، زین العابدین بن علی در تونس و نیز در ماههای اخیر برای مقر منافقین موسوم به مقر اشرف ۳ در آلبانی و پاریس رقم خورد و آنها هم جزع و فزع میکردند که امریکاییها به ما قول داده اند و شما حق برخورد با ما را ندارید و باید با امریکا صحبت کنید، اما امریکاییها گفتند که مقامات آلمانی به ما قول دادند که بجز قانون مبارزه با تروریسم کار دیگری نخواهند کرد و پس از آن دو سه بار دیگر هم به این مقر تروریستی هجوم بردند وتمام سرورها و لب تابها و همه هویت سیاسی و سازمانی آنها را به صفر رسانده و مقر مذکور را به زندانی بزرگ تغییر کاربری داده اند و قطعا” این سریال ادامه خواهد یافت
آیا این سرنوشت عبرت انگیز برای این مزدوران نباید موجب تأمل بیشتر دلباختگان به غرب، غرب گراها و غرب پرستان شود که همچنان اصرار دارند پای در راهی بگذارند که مصی علی نژادها اینگونه به پایان خط رسیده اند؟!
آیا در مخیله کسی میگنجید که آن همه خوش رقصیهای بچه اردک زشتی مثل علی نژاد به چنین سرانجامی ختم شود که امروز او باید این سقوط آزاد به قعر درههای هولناک بی هویتی و انزوای مادام العمری را مثل جام زهر بنوشد و از صحنه کنار رود؟ و سرنوشت مسعود رجوی، روح الله جم، حبیب اسیود و دیگر مزدوران هم نباید از یادها برود که چگونه به
💠 حاج قاسمی ها( ایران حرم است) 🇮🇷
پایان خط رسیده بودند
در فراز پایانی باید تأکید کنم که بار کج هرگز به منزل نمیرسد و دوران سرخوشی مزدوران وطن فروش، مثل جولان پایانی مگس کوتاهست و مرگ اعم از مرگ فیزیکی و یا مرگ شخصیتی و مرگ سیاسی و بدتر از همه مرگ هویتی سراغشان خواهد آمد، کافی است که قبل از آغاز مزدوری، کتاب از سوادکوه تا ژوهانسبورگ مطالعه شود تا بر آنها مسجل گردد که پایان آن همه ابهت افرادی مثل رضاخان قلدر و نیز صدام و دیگران به کجا رسیده و این جوجه مزدورها ره به کجا خواهند برد؟!
آیا این پیشنهاد مقدمه فراموش شدن مسیح علی نژادها و با توجه به حذف محافظ ها، فراهمکردن شرایط برای سر به نیست کردن آنها نیست؟! بنظر شما آیا امریکا حاضر میشود تا پایان عمر به کسی حقوق بدهد و هزینه کند که دیگر در ادامه این سناریو نقشی به او سپرده نخواهد شد؟!ای مگس، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری!
در پایان بسیار بیشتر از ایشان برای کسانی متأسفم که در عنفوان جوانی و نوجوانی در داخل کشور، متأثر از اراجیف امثال علی نژادها، تحریک شده و رفتارهای مورد تقاضای چنین مزدوری که با دروغهای پروپاگاندایی، هویت دینی و باورهای دینی مخاطبانش را در مسیر استحاله قرار داده و حتی از آنها معترض و آشوبگر ساخته و پایشان را به اغتشاشات خیابانی سالهای اخیر کشانده است
کسانی که تدین خانوادگی خود را نادیده گرفته و در فرایند بی تجربگی، بهانه جویانه و لجوجانه علی نژادها را الگو قرار داده بودند و یا آنانی که هنوز هم دنبال کسب رزومههای غرب پسند، در تکاپوی مهاجرت دائم از کشور و اقامت در مدینه فاضلههایی هستند که ساخته و پرداخته ذهنهای علیل خودفروختگانی مانند مسیح علی نژاد است که متأسفانه خودش با رسانهای کردن زندگینامه خود به مشکلات اخلاقی و ارتباطات نامشروع و حتی بارداری قبل از ازدواج و زایمان ساختگی اش اعتراف کرد و وقیحانه به تمامی این لکههای ننگین بالید و افتخار کرد
امید آنکه با عبرت آموزی از سرنوشت شوم علی نژادها که خودش به زبان آورده و رسانهای هم شده، هر چه زودتر بخود آیند و ضمن جبران مافات، راه درستی را پیشه کرده و اشتباهات و انحرافات و به تبع آن اغتشاشات گذشته را تکرار نکنند
هر کسی آن دِرُوَد عاقبت کار که کشت!
💠 حاج قاسمی ها( ایران حرم است) 🇮🇷
روایت یکی از خواهران بسیجی از خاطراتش در دهه۶۰
میخواستیم مهریههایمان را خرج بسیج کنیم
اصرار دارد نام و عکسی از او منتشر نشود. علتش را نمیدانم، اما میشود حدس زد که نمیخواهد هیچ کدام از خدماتی که به عنوان یک بسیجی جانبرکف در دوران جنگ ارائه داده، رنگ ریا به خود بگیرد. پایگاه مقداد از جمله مراکز مهمی بود که در روزهای جنگ تحمیلی، نیروهای زیادی را روانه جبهههای نبرد کرد و خواهران بسیجی این پایگاه هم ضمن دیدن آموزشهای نظامی، همواره در پشت جبههها پشتیبان پدران، پسران و همسران خود بودند.
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - دبیر گروه پایداری

این هفته پای سخنان یکی از خواهران بسیجی و پیشکسوت ناحیه مقاومت مقداد نشستیم تا از خاطراتش در دهه۶۰ برای ما بگوید.
ماجرای عقربگزیدگی یک دختر
بهترین دوران خدمت من در پایگاه مقداد بود به خاطر این که هم دوران جنگ بود و هم همدلی و همراهی در بین نیروها بود که واقعا عاشقانه در کنار هم کار میکردند. یعنی اصلا «زمان» در آن موقع مطرح و کسی در بند ساعت کاری نبود. انرژی خاصی بین افراد بود و همه عاشقانه کار میکردند. چرا ما در اول انقلاب مادرها و بچهها را در آن وضعیت میدیدیم؟ شاید بیش از ۹۰ درصد افرادی که در اردوها شرکت میکردند، جوان بودند. خاطرم هست در یکی از اردوها یکی از دخترهای ما را عقرب گزید و آوردیمش به انستیتو پاستور و کارهای مداوایش را انجام دادیم. التماس میکرد که به خانواده من نگویید. دوباره ما او را به اردوگاه آوردیم و استراحت کرد و بعدش زنگ زدیم و، چون اصرار داشت، به مادرش گفتیم که ما ایشان را نیاز داریم و باید مدتی پیش ما بماند.
مشکل مالی، مانع فعالیتهایمان نشد
متاسفانه اتفاقاتی که میافتد به خاطر کمکاریهای خود ماست. آن زمان هیچ چیزی سد راه ما نبود و هر طور که فکر میکردیم میتواند به جذب آدمها کمک کند و روحیه رزمندگان را بالا ببرد، عمل میکردیم. هر چیزی را هم که میخواستیم به دست میآوردیم. وقتی در جمع به این نتیجه میرسیدیم، آن اتفاق حتما رخ میداد. اتفاقا همه فکر میکردند ما خیلی ثروتمند هستیم، اما واقعا هیچ وقت مشکل مالی، مانع فعالیتهایمان نشد. حتی به این فکر میکردیم که مهریههایمان را به اجرا بگذاریم! و خرج فعالیتهایمان کنیم. ولی واقعا نمیفهمیدیم و لطف خدا بود که کمکها به ما میرسید.
شیشه مار و رتیل و عقرب
آقای فخرالدین حجازی یک بار به اردوی ما آمد و شرایط سخت خانمها را دید که البته برای ما سخت نبود. در اردوگاه «کَن» چادر زده بودیم و سرویس بهداشتی صحرایی داشتیم و همه چیز در حد ابتدایی بود. وقتی وارد اتاق فرماندهی شدند، بالای اتاق نوشته بودیم: «یا حسین، فرماندهی از آن توست» ... کلمه «فرماندهی» را هم بزرگتر کرده بودیم. روی میز، چند تا شیشه بود که مار و رتیل و عقربها را داخلشان انداخته بودیم. علت این کار را پرسید و گفتیم خانمها این جانوران را گرفتهاند. خودم یک بار داشتم در اردوگاه شهریار صحبت میکردم و فیلمبردارها هم بودند. همان موقع احساس کردم یک چیزی در لباس من است. چون فیلمبرداری میشد نمیخواستم فیلم خراب بشود. فقط دستم را نگه داشتم و بعد دیدم یک سوسک بزرگ فولکسی است که درآوردم و پرت کردم. تازه آن موقع، همه جیغ زدند. مارهای آنجا هم آنقدر انرژی نداشتند که نیش بزنند. خانم هدایتی یک مار گرفته بود و آوردن و گفت امروز دستگیرش کردیم و به شوخی میگفت این مار برای اردو دعوت نشده بود. فضا خیلی تأثیر میگذارد روی آدم. ممکن است همین خانم وقتی سوسک ببیند، روی میز برود و فرار کند، اما آنجا چنین قدرتی پیدا کرده بود. واقعا برگزاری اردوهای آن سالها به زحمت انجام میشد و خیلی تلاش میکردیم امکاناتش را فراهم کنیم و آقایان همراهی هم داشتیم.
چرا اردوها ادامه پیدا نکرد؟!
خدا رحمت کند شهید امینی را که وقتی قرار شد جایی به ما بدهند و نشد و مجبور شدیم به یک گاوداری در شهریار برویم و تجهیزش کنیم، با چند نفر از آقایان ایستادند و چاه سرویسهای بهداشتی را کندند. نمیدانیم به چه دلیلی این اردوها ادامه پیدا نکرد؛ شاید زحمت برگزاری زیاد بود یا این که فکر میکردند خانمها در این اردوها، حس و حال نظامی پیدا میکنند. این اردوها هم ارزشهای دینی و هم روحیه مقاومت را در اینها زیاد میکرد. همین اردوها در ارتباطاتی که با هم داشتند باعث انتقال تجربیات میشد و وقتی بچهها به جبهه میرفتند، احساس میکردند زندگی روزمرهشان میتواند مدل دیگری باشد. وقتی در این اردوها صبح زود بیدار میشدند و نمازشان را میخواندند و برنامه و ورزش صبحگاهیشان را برگزار میکردند و به ترتیب به کلاسها میرفتند، زمانی که اردو را ترک میکردند، یک حس و انرژی خاصی برایشان ایجاد شده بود.
💠 حاج قاسمی ها( ایران حرم است) 🇮🇷
هم مهربانی بود و هم جدیت
یکی از دوستان ۳۰ سال بعد مرا دید و گفت من را میشناسید؟ گفتم نه. خودش را معرفی کرد و گفت که در اردوی کن با من بودند. گفت اگر میبینی که من با اعتقاد هستم، آنجا خیلی چیزها یاد گرفتم... ما مستقیم چیزی را به کسی نمیدادیم. وقتی ما بچهها را به جهاد سازندگی میبردیم، دخترانی بودند که در خانه هیچ کاری نمیکردند، اما در آنجا مشغول میشدند و از کارشان هم لذت میبردند. وقتی به کوه میرفتیم، با هر حجابی که بودند، آنجا برایشان در مسائل مختلف صحبت میکردیم و البته صحبتهایمان کاملا غیرمستقیم بود. الان هم رفتن به امامزاده داود سخت است، اما ما بچهها را از فرحزاد، پیاده به آنجا میبردیم و فقط بارمان را سوار قاطرها میکردیم. اردویمان دو روزه بود و باید تجهیزاتی را میبردیم. هم مهربانی بود و هم جدیت. بچهها حس میکردند اینهایی که اینقدر نظم دارند و جدی هستند یک جاهایی هم با ما غذا میخورند و با ما بازی میکنند. همین خانمهای باحجاب وقتی توپ میگرفتند دستشان و به زمین ورزش میآمدند، با تعجب نگاه میکردند که شما والیبال هم بلدید؟ همین رفتارهای غیرمستقیم، اثرگذار بود که متاسفانه رها شد. وقتی در جامعهای خطکشی کردیم، اثرات این گونه هم میگذارد.
استراحت نداشتیم
اصلا نمیدانم چه زمانی استراحت میکردیم. در همین پایگاه مقداد پشت میز خودم پتویی را پهن کرده بودم و دو سه تلفن را هم روی زمین گذاشته بودم و همان جا استراحت میکردم. یک روز رفتم خانه و پدرم گفت میشود با تو بیایم؟ گفتم اشکالی ندارد. داشتیم میرفتیم استادیوم آزادی که مجروحین شیمیایی در آنجا نگهداری میشدند. چون نزدیک ما بود، تمام سرویسهایش را پایگاه مقداد میداد و بیشترین کار با ما بود. از درِ خانه داخل ماشین خوابیدم و به استادیوم که رسیدیم، بیدار شدم. پدرم پرسید شما همیشه در ماشین میخوابید؟ نگران شده بود که وقتی میخوابم، اطمینان کامل به راننده دارم یا نه. گفتم نه؛ الان که شما بودید، من خوابیدم. یک بار از استادیوم آزادی به سمت بازار راه افتادیم که میخواستیم عینکهایی را برای شیمیاییها بخریم. وقتی به میدان آزادی رسیدم، دیگر نتوانستم رانندگی کنم. کنار خیابان ایستادم و توی ماشین خوابم برد. فکر میکنم یک ساعت بعد بیدار شدم. واقعا همه اینطور کار میکردند و انرژیهایی بود که همه به هم میدادند. این برای سال ۶۴ و ۶۵ است. بعدش تصمیم گرفتم ازدواج کنم. من یک پیکان آجری رنگ داشتم و دخترم هنوز ۴۰روزش نشده بود که در قنداق فرنگی روی صندلی عقب گذاشتم. خانه مادرشوهرم نزدیک و در محله قصرالدشت بود. تا ترمز زدم، دخترم قل خورد و افتاد زمین. این بود که بچه را به صندلی جلو آوردم تا ازش مراقبت کنم. واقعا همه ما طوری کار میکردیم و بچههایمان هم با ما همراه بودند که اصلا حس نمیکردیم. اینها واقعا مسائلی است که باید گفته شود.
دختری متفاوت
قبل از پایگاه مقداد در پایگاه امام حسین فرمانده خط آتش بودم. وقتی خانمها را به خط میکردیم تا برای تیراندازی بروند، از دختری که با روسری کوچک و بلوز و شلوار تنش بود میآمدند تا مدلها و پوششهای دیگر. در بحث ستادهای پشتیبانی هم بزرگترین مشارکت مردم در مسائل جنگ بود. زنان در جنگ میتوانستند بازدارنده باشند و مثلا نگذارند که شوهرانشان بروند. فقط نمیتوانیم بگوییم فلان آقا به خواست خودش رفت به جبهه و آن کارها را کرد. مثلا در دو مورد بین هزاران نفر، مواردی داشتیم که به خاطر جبهه، شوهرش را رها کرد؛ اما زنهای ما کاری کردند که مردان وقتی به جبهه میروند، نگرانی نداشته باشند. این مسائل را زنان جبران میکردند و بار پدر و مادر را همزمان به دوش میکشیدند. کاری که بچههای ما در پایگاههای بسیج میکردند هم جزئی از این ایفای نقش بود. از صبح کار میکردیم و شبها هم شیفت میگذاشتیم و در بیمارستانها به نگهداری مجروحان جنگی میپرداختیم.
نزدیک بود غش کنم!
وقتی شهدای حج را آوردند، آن روز من و همسرم بودیم. آقایان مدام تماس میگرفتند که شما بیایید این شهدا را ببینید و بگویید که چه کار باید بکنیم. وقتی من رفتم، فکر میکردند من خیلی شجاعم. روحیه لطیف را که نمیشد از کسی گرفت. یکی از برادران یکییکی در تابوتها را باز میکرد و میگفت شما باید این مدلی از این پیکرها عکس تهیه کنید. یک لحظه گفتم من کاملا توجیه شدم. انگار میخواستم غش کنم و از حال بروم. چون تعداد شهدا زیاد بود و سردخانههای معراج شهدا هم پاسخگو نبود، یکی از خانمها میگفت من تا مدتها از فریزر و یخچال حالم بد میشد. چون پیکرها را از توی سردخانهها بیرون میکشیدند تا کارهای شناساییشان انجام شود و دوباره یکسری دیگر را داخل میگذاشتند. تعدادی از خانمها هم خانواده شهدا را همراهی میکردند تا شناسایی انجام شود.
روزنامه جام جم