eitaa logo
مدافعان ظهور
384 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
75 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
کم کم داستان این زندگی وارد ماجراهای جدید شد. شرایط زندگی مرا به سمت تنها زندگی کردن کشید و من در خانه ای مستقل از خانواده زندگی می کردم. ساعات زیادی از زندگی ام را مطالعه می کردم و ساعات زیادی را بحث با دیگران به خصوص با یکی از دوستان نزدیک که چند وقتی بود با او معاشرت داشتم. اصرارهای متوالی او برای زندگی با من سبب شد او را به خانه خویش راه دهم و دیری نپایید که او اسباب و اثاثیه اش را به خانه من آورد. من ساز می زدم و او هم اهل ساز بود. و شاید این وجه مشترک جذابی برای زندگی با او بود. اینکه دو هنرمند باشیم و هر دو فضای زیبایی بسازیم. این رویای بی جهت من بود که نمی دانستم چه دامی است. او یک مسیحی متعصب بود و هیچ وقت نمی شد با او بحث کرد اوایل وقتی سر ادیان بحث می کردیم بلند می شد و رنگ و رویش عوض می شد. در خانه راه می رفت... نمیدانم چرا وحشتناک می شد..ترسناک می شد.. وقتی انجیل می خواندم با من میخواند اما جلوی توجه زیاد را می گرفت. وقتی پرسشی پیش می آمد به دنبال حرفهای بی منطق بود یا برخوردی که می کرد که نباید زیاد توجه و تمرکز کرد. خلاصه کم کم ماجرای ما دو نفر به سمت جنجال های اساسی رفت. در زمان حضور او در خانه اتفاقات خاصی می افتاد. یک بار با او بحثی داشتم وقتی برگشتم او را در حالی دیدم که هاله ای سیاه دور سر او است. ترسیدم و از او فاصله گرفتم. گاهی در چشمهایش برقی تیز می زد و باز مرا می ترساند. کم کم احساس کردم او نه تنها مسیحی نیست بلکه یک انسان بی هویت و بی خدا است که به دنبال از بین بردن کلیه عقاید من است. از بحث و تحقیق فرار می کرد. مدام از اندیشه های کمونیستی صحبت می کرد و به دنبال از بین بردن ریشه ای عقاید من نیست. تصمیم به جنگ با او داشتم...مدتی زیادی نگذشته بود که کنجکاو شدم بدانم خانواده اش کیست و هیچ کس را پیدا نکردم! می گفت محل کارم در فلان منطقه است! اما آنجا نبود! از دوستان مشترکمان جویا شدم..اما هیچ کس اطلاعات واضحی از او نداشت.. او که بود...که آرام ارام به من و زندگی من وارد شده بود!؟؟؟ . . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و نشر دهید . @Mahdiyavaranim313 @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
من اهل ساز وموسیقی سنتی بودم و او ازاهالی رکوئیم(موسیقی مرگ). کم کم نوای موسیقی ما درخانه نیز دو تضاد مشهود بود. ازپیچیدن این صدا درخانه اعصاب من بهم می ریخت. به من طعنه می زد! خودش را روشنفکر وامروزی می دانست و من را قدیمی! امامشکل این مسایل نبود. اوبه دنبال ایرادگیری دراین موارد بود تا میخش را درجای دیگر بکوباند. این ماجرا حدودیکسال طول کشید.. داستانهای زیادی با او داشتم تا اینکه.. شبی خواب دیدم که مانند زنی وحشت زده درحال دویدن درکوچه هایی تاریک هستم.. انقدر فضا تاریک و ترسناک بود که اندازه نداشت. صدایی وحشتناک می گفت..فرار نکن..نوه سیدما تو را رها نمی کنیم تا تو را زمین بزنیم.. این جملات را چندبار تکرار کرد.. من ازترس درخانه ای را کوبیدم. زنی در را باز کرد و به من گفت: یکی ازما داخل خانه تو هست.. بهتر هست که با ما باشی..یکباره سمت من آمد.. من وحشت زده از خواب پریدم.. احساس کردم صورتم می سوزد.. سریع بلندشدم وبه سمت دستشویی رفتم چراغ را زدم.. صورتم را دیدم که سه چنگ در هر طرفش خورده.. هم خانه ام بلندشد و به سمت من آمد.. یکهو گفت:یامسیح آنقدرشوکه بودم که خدا می داند.. ماجرای خواب را کامل برایش نگفتم.. دیگر از آن روز از اومی ترسیدم.. وقتی نزدیکتر میشد تاحرفی بزند یا کاری داشت. قلبم دردمی گرفت..دمای بدنم بالا می رفت. صدای درون خواب..چهره ترسناک زنی که دیده بودم لحظه ای ازذهن من بیرون نمی رفت. دوکلمه در این خواب مرا به فکر می برد.. _یکی ازما!...وسید! این خواب را فکر کنم اوایل ماه رجب دیدم. درطول سالهایی که درباره دین پرس و جو می کردم..حدود 7بار قرآن ویکبار تفاسیرالمیزان و نمونه را خوانده بودم..صحیفه سجادیه، نهج البلاغه وادعیه مفاتیح الجنان را نیز برای بررسی مطالعه کرده بودم. می دانستم که مباحث شیطان دراسلام پررنگ است و به آن اعتقاد دارند. درمسیحیت نیز شیطان را شریری میدانند که میتواند به انسان نزدیک شود اما.. تصور کنید..هرقدر هم که مطالعه کرده باشید..فیلم دیده باشید..ماجرا شنیده باشید..اینکه بخواهیدباور کنید آن کسی که روبروی شما است و یکسال و اندی است با او زندگی می کنید..شیطان است..خیلی خیلی سخت است. . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکر منبع کپی و نشردهید . @Mahdiyavaranim @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
داشتم لباس می پوشیدم که یک لحظه چشمم به پنجره افتاد که پرده اش کنار رفته.. انگار بیست یا سی جفت چشم از آن پشت داخل خانه را نگاه می کردند.. برگشتم او راببینم.. درمیدان دید من نبود..صدایی نمی آمد.. اما انگار حجم خنده هایی درخانه می پیچید.. واقعا داشتم سکته می کردم.. بازخواب درذهنم مرور شد..یکی ازما.. دیگر یقین کردم که او انسان نیست! شیطانی که آمده است تامرا از پای درآورد. حالا دیگر همه سوالات من جواب داشت..آن حجم سوالی که درباره رفتارهای خاص او، اخلاق و خانواده و کارو..همه چی جواب داشت! اونزدیک من شد.. سرگیجه ای گرفتم و ازحال رفتم. وقتی هوشیار شدم دیدم مامور اورژانس درخانه بالای سرِ من است. دوستم که انگار یکنفردیگر شده بود، مهربان و پرازعشق گریه می کرد ومی گفت نمی دانم چه شدحال دوستم بد شد!! حیران اورانگاه می کردم..چطور ممکن است یکنفرانقدر بتواند نقش عوض کند..انگار آن موجود شیطانی وحشتناک شده بود یک فرشته مهربان. تصمیم گرفتم چیزی نگویم. می ترسیدم.. ازهمه بدتر به خاطر روابط سردی که باخانواده ام داشتم نمی توانستم ماجرا رابگویم وکمک بخواهم. بعدازآن شب، من چیزهایی دیدم که فراتراز هر کابوسی برای انسان است.. روزها و شبها فقط دعا می کردم و برایم سوال بود که چرا او باید به سمت من بیاید..چرا باید به من نزدیک شود! شبی دعای حضور خداوند را خواندم..خیلی دعا کردم ازمسیح خواستم مرا رهایی بخشد.. چند روز بعد، درست درساعاتی که می دانستم اوبه خانه می آید ازخانه بیرون رفتم. روز نیمه شعبان بود.. همه جا صدای مولودی و شادی بود.. اما دل من..دنیای من..دنیای این آدم ها نبود.. دنیای من درگیر ماجرایی بود که حتی نمی شد باکسی درمیان بگذاری! به یک باره دلم ترکید و آنقدر گریه کردم و زار زدم که خدا می داند.. روی جدول کنارخیابان نشسته بودم...ازته دلم گفتم خدایا توکاری کن که این ازخانه من برود..من خسته ام..بریده ام..تو نجات بخش من باش.. وقتی چشمم به نام یامهدی روی پرچم افتاد گفتم منجی من قول می دهم وقتی او از خانه من رفت اینجا شیرینی پخش کنم.. درآن روز وآن لحظه نمی دانم چرا این جمله را گفتم..هیچوقت هم نمی دانم ونخواهم فهمید..اما گفتم.. . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکرمنبع کپی ونشردهید . @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
از آنروز انگار قدرتی درجانِ من دمیده شد.سعی می کردم درخانه ام اذان پخش کنم. حال او بد می شد و هرطور شده فضارا ترک می کرد. چندبار مرا تهدید کرد که رهایم نمی کند.. دیگرسعی می کردم نترسم و ازتمام فکرم و ازتمام آنچه میخواستم باشم دفاع کنم. شک نداشتم که خداوند کمک من خواهد بود. مطالعات من درباب مسیحیت ادامه داشت امادیگر چیزی جلوی آن شخص نمی گفتم. حس می کردم که می داند اماخب.. سعی می کردم باورکنم که نمی داند. آن روزها مدام به دنبال کسانی بودم که اطلاعات داشته باشند! به سختی توانستم ازچندنفر که علوم ماورا می دانند سوالاتی بپرسم. خوابها و رویاها و واقعیتها.. نتیجه اش این شد که به یقین کامل رسیدم که اوشیطانی است که برای من فرستاده شده است. آنچه من درخانواده ام آموخته بودم احترام به مسلمانان بود و آنچه اوبه دنبالش بود بی احترامی و هتاکی! ماه رمضان شد، درروزهای همین ماه نزد عالمی درقم رفتم واحوالاتم را گفتم..آنجا مسلمان شدم.. من به تمام سوالاتم رسیده بودم و بیش از این تردید معنا نداشت..ازدرجازدن خسته بودم ودلم می خواست به آنچه که رسیدم بپیوندم. آن عالم به من گفت اگر می خواهی برود برو و درجلوی چشمانش سجاده ات را پهن کن..چندسوره از قرآن کریم را نیزسفارش کردبخوانم. هرگز اولین باری که مرا درسجاده نماز دید فراموش نمی کنم.. غوغایی در او شد که وصفش درهیچ کلامی نمی گنجد..مانند معتادی که به دلیل نرسیدن موادمخدر درد می کشد و به خود می پیچد..از خانه بیرون زد.. من مدام دعا می کردم.. اواخر ماه مبارک بود که دیدم وسایلش را جمع کرد وگفت..لیاقت من را نداشتی دیگر وقتی دراین خانه تلف نمی کنم! وقتی رفت..حجمی از انرژی ها را برد..نفسم بالا آمد..از آن پس هیچ ردی از او را نه من و نه هیچ یک از دوستان مشترکمان دیدند..او به طرزعجیبی غیب شد همانطور که عجیب آمد..عجیب هم رفت... چند ماه بعد، برادرم به واسطه یکنفر که نمی دانیم که بود مشرف به دین اسلام شد..و برای پاسخ برخی ازسوالاتش راهی دیدار باعلمای مختلف شد. درنتیجه پژوهش ها متوجه شدیم که ازخاندان سادات موسوی هستیم...و آنجا بود که من متوجه شدم..هر دو جمله آن رویا..عین حقیقت بود. . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکرمنبع کپی ونشردهید . @Mahdiyavaranim313 @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
🎉#آخرین_عروس 🎉 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود🎀 #قسمت5⃣1⃣ ــ بايد #فرصت را غنيمت بشمارى، بايد بنو
💞 💞 ⃣1⃣ همه روم دارند كه جاى باشند; امّا چرا روى خوشى به اين نشان نمى دهد⁉️ آيا او دلباخته ديگرى شده است❓ آيا او ديگرى در دل دارد❓ از اتاق بيرون مى رود. از جا برمى خيزد و به سمت مى رود. هيچ كس از دل او خبر ندارد. درست است كه او در زندگى مى كند; امّا اين براى او است. اين پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد. همه روىِ زرد را مى بينند و نمى دانند در درون او چه برپاست. خيال مى كند كه او گرفتار ديگرى شده است. امّا گرفتار شك شده است. او از به و اعتقاد داشت و به مى رفت و مانند همه به سخنان هاى مسيحى گوش مى داد. https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 ...
مدافعان ظهور
💞 #آخرين_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت8⃣1⃣ هر چه او به #دينى كه #كشيش ها از آن دم
🎊 🎊 🎀 ⃣1⃣ فكر مى كنم ديگر فهميدى كه چرا نمى خواهد با پسر عمويش كند. او از جنس اين نيست. به او چيزى داده كه به خيلى ها نداده است. به ، قدرت كردن داده است. گويا تنها عيب او اين است كه مى كند‼️ امروز كسى نبايد خودش كند. كه نانِ حكومت مى خورند به جاى همه مى كنند. وظيفه مردم فقط بدون چون و چرا از آنهاست. آنها مى گويند كه رضايت و فقط در اين است. در اين هر كس كه مى فهمد بايد سكوت كند وگرنه سزايش است. آخر چگونه ممكن است كليد را به كسانى بدهد كه دم از مى زنند و از سفره حكومت نان مى خورند؟ 💞🏳💞 چند روز مى گذرد و خبردار مى شود كه بايد خود را براى مراسم آماده كند. او، دستور داده است تا اين هر چه زودتر برگزار شود. حتماً مى دانى در به پادشاهى كه كشور را اداره مى كند "قيصر" مى گويند. ، نوه روم است. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت5⃣2⃣ يا #مريم مقدّس! من چه كنم! آيا اين خوا
💞 💞 ⃣2⃣ روز به روز مى شود. به گودى نشسته است. هيچ كس نمى داند چه شده است. براى او گريه مى كند و غصّه مى خورد كه چگونه دخترش با زلزله اى به هم خورد. بعد از آن ناشناخته اى به سراغ آمده است. امروز ، پدربزرگ به عيادت او آمده است: ! عزيزم! صداى مرا مى شنوى! چشمان خود را باز مى كند. نگاهش به چهره پدربزرگش مى خورد كه در كنارش نشسته است. اشكِ چشم او بر صورت مى چكد: ــ دخترم! نمى دانم اين چه بود كه بر سر ما آمد؟ من داشتم كه تو روم شوى; امّا ديدى كه چه شد. ــ گريه نكن . ــ چگونه نكنم در حالى كه تو را اين گونه مى بينم؟ ــ چيزى نيست. من به رضاى هستم. ــ دخترم! آيا خواسته اى از من ندارى؟ ــ پدربزرگ! زيادى در زندان هاى تو شكنجه مى شوند. آنها تو هستند. كاش همه آنها را مى ساختى و در حقّ آنها مى كردى، شايد و مرا شفا بدهند! اين سخن را مى شنود و به قول مى دهد كه هر چه زودتر اسيران را آزاد كند. بعد از مدّتى به خبر مى رسد كه گروهى از آزاد شده اند. او براى اين كه خود را خوشحال كند، قدرى مى خورد. خشنود مى شود و دستور مى دهد تا همه كه در جنگ ها اسير شده اند شوند. اكنون دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "اى مقدّس! من كارى كردم تا آزاد شوند، من دل آنها را كردم. از تو مى خواهم كه دل مرا هم كنى". منتظر است شايد بار ديگر در خواب را ببيند . شايد يار آسمانى اش، (ع) به ديدارش بيايد. ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
💞 #آخرین_عروس 💞 #حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود #قسمت6⃣2⃣ #مليكا روز به روز #لاغرتر مى شود. #چشما
💞 💞 🎀 ⃣2⃣ اعتقاد دارد كه ، پسر خداست، براى همين او را به حقّ مى خواند تا شايد خدا به او نگاهى كند و مشكلش را حل كند. امشب دل خيلى گرفته است. هجران براى او سخت شده است. نيمه شب فرا مى رسد. همه اهل خواب هستند. او از جاى بر مى خيزد و كنار مى رود. نگاه به ها مى كند. با محبوبش، (ع) سخن مى گويد: "تو كيستى كه چنين مرا خود كردى و رفتى! تو هستى، چرا نمى آيى! آيا درست است كه مرا كنى". بعد به ياد (س) مى افتد، اشك در چشمانش حلقه مى زند، از صميم او را به يارى مى خواند. به سوى تخت خود مى رود. هنوز صورتش خيس است. او نمى داند گره كار در كجاست؟ آن قدر مى كند تا به مى رود. او مى بيند: تمام نورانى شده است. نگاه مى كند هزاران به ديدارش آمده اند. گويا قرار است براى او عزيزى بيايند. او از جاى خود بلند مى شود و با احترام مى ايستد. ناگهان دو از آسمان مى آيند. بوى گلِ به مشام مليكا مى رسد. نمى داند راز اين بوى چيست؟ ... https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
⭕️آمریکای آخرالزمانی و فهمیدن قدرت امام زمان(عج) 🔴آقای رودکی از نمایندگان دوره های قبل مجلس بود، میگفت: یک زمانی همراه با فرماندهان سپاه خدمت آیت الله اراکی(ره ) رسیدیم، ایشان فرمودند: مردم آمریکا زودتر از سایر ملل به قدرت حجه ابن الحسن پی خواهند برد... ✍در صدق و کذب این گفتار، شما به فیلم های آمریکایی ها نگاه کنید... چقدر فیلم در مورد و درست کرده اند؟؟ آن ها بیشتر از مردم ما به آخرالزمان و ظهور منجی اعتقاد دارند.. فیلم درست کرده اند که مهدی مسلمانان، را از کار می اندازد و میخواهد دنیا را به سلطه ی خودش بگیرد.. در فیلم هایشان، امام زمان را دشمن حضرت نشان می دهند و در حال آماده کردن افکار عمومی جهان برای مقابله با امام زمان هستند... گروه هایی مانند را هم علاوه بر بهم زدن معادلات ، به همین دلایل ایجاد کردند که افکار جهانی رانسبت به امام زمان(عج) بدبین کنند.. ⚠️آن ها ضد امام زمان درحال کارند و ما چقدر از ماجرا پرتیم!!! https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
قلبم در سینه ام بی قراری میکند... نفس هایم به شمارش افتاده ... هر لحظه ای که میگذرد به لحظه ی شیرین میلادت نزديكتر ميشوم😇😍 آنقدر دستپاچه ام که نمیدانم باید برایت چه کنم...🤗 چه بگویم... چه بنویسم... وای که چقدر از ناتوانی خود بیزارم😔 . دوست دارم دنیا را برایت گل باران کنم💐💐💐 میخواهم آسمان را به زمین بیاورم... . 💕آخر تولد محبوب جان من است🤗 تولد عشقِ نابی که با وارد شدنش به زندگیم ، تولدی دوباره به من بخشید. . 💕 عشقی که هربار نامِ زیبایش را می برم بند بند وجودم پر می شود از عطر گل یاس🌹 عطر مادرش زهرا ❤ و مهری از جنس خدا که تمام وجودم را در بر میگیرد🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 . . 🌼 آرامِ جانم،❤ تحمل سختی های این دنیا، فقط با تو برایم ممکن است، نگذار از تو جدا شوم🌼 . جانِ من💘 آرامش قلب بی قرارم😍 آقای مهربانِ من ❤ 💫خوش آمـــدی به دنیــــا 💫 . 💖میلادت هزاران باااار مبارکـــــ است جانـــــا😍💖 . 🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁🎈🎊🎁 . . ❤❤❤ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی حفظه الله 🔸️ ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ ه.ق 🔸️جلسه هفتم - دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ 🔸️موضوع: سیری در معارف‌ قرآنی و روایی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
وزمانی حجت بر همه تمام میشود که حضرت که طبق گفته کریم کشته نشده و به آسمان ها رفته در کنار امام زمان حاضر میشود و پشت سر امام زمان نماز میخواند....