eitaa logo
مدافعان ظهور
384 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
75 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از وقف امام زمان
💫مراعات ادب در محضر قرآن کریم 🔸 فرمایشات و دستوراتی که در رساله‌ی لقاءالله تحت عنوان آداب و اذکار سالک الی‌الله آمده پانزده تا برنامه است که اولی‌اش قرآن کریم است. 🔸عزیزان! با توجه به این امور و به کارگیری این پانزده دستوری که حضرت آقا این‌جا مطرح فرمودند؛ آن بنیان و چارچوب کارِ سیر و عمل‌تان را ان‌شاءالله تنظیم بفرمایید. حالا از این طرف و آن طرف حرف‌هایی را که می‌شنوید؛ در این چارچوب عمل بفرمایید؛ آن حرف‌ها هم، کمک بکند شما را در مسیر تعالی‌تان. 🔸 در مورد قرآن که هم حرف زده شد و هم باید بسیاری حرف زده بشود. ارتباط‌تان را با خدای متعال از طریق قرآن، مستقیم بفرمایید. قرائت قرآن بشود. قرآن را مهجور نکنید تنهایش نگذارید؛ در طاقچه‌ی خانه، در کمد خانه، قرآن را تنها نگذارید و پیش قرآن سعی کنید ادب را مراعات بفرمایید. 🔸 یک وقتی محضر مبارک‌شان همین حرف چندین بار به میان آمد. خیلی تاکید بر ادب و حفظ حریم قرآن بشود. در اتاقی که مثلاً قرآن هست انسان در مقابل او، پا دراز نکند که خلاف ادب است. در اتاقی که فرض، قرآن است؛ انسان، نخوابد. زن و شوهر در اتاق مخصوص استراحت‌شان که می‌خوابند؛ قرآن نباشد. 🔸 چه این‌که می‌فرمودند هیچ‌ یک از وحی را از پیغمبر نداریم که هنگامی که با همسران‌شان در زندگی عادی خانوادگی، تنهایی‌شان، باشند؛ آیه نازل شده باشد یا مثلاً در هنگام رفع حاجت، نه. 🔸 هر چیزی جایگاه خودش را دارد. باید در مقابل قرآن، ادب کرد. قرآن را در جایی قرار دهیم که همیشه وقتی در محضر او تشرّف حاصل می‌کنیم ایشان نسبت به انسان بالاتر باشد. 🔸 به هر حال به هر صورتی که هست؛ با قرآن با نهایت ادب برخورد شود. احترام قرآن، حریم قرآن حفظ شود. 🔸 بارها به عرض رساندیم این‌ها موانع کار است؛ طرف، می‌رود مشهد، می‌رود کربلا، نجف، سامرا! الآن از ما یکی برود تا سامرا مشرّف بشود چقدر راه طولانی است چقدر زحمت دارد؟ بعد، در آن‌جا قرآنی برمی‌دارد؛ مفاتیحی برمی‌دارد و می‌گذارد روی زمین، شروع می‌کند مثلا نماز واجب خواندن، مستحبی خواندن. این قرآن همین‌جور روی زمین است. افراد می‌آیند و می‌روند؛ یکی پا می‌زند قرآن را، دیگری لگد می‌زند. این‌ها نتیجه نمی‌رهد، نمی‌شود. 🔸 اگر حریم قرآن به هم بخورد؛ ادب با قرآن حفظ نشود؛ چیزی گیر آدم نمی‌آید و چه بسا نتیجه‌ی معکوس داشته باشد اصلاً. 💫 خودِ احترام به قرآن، این حقیقت الهیّه، انسان را بالا می‌برد. ✅ استاد صمدی آملی حفظه الله ✅ جلسه نوزدهم - شب بیستم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ (ه.ق) _ ۱۱ فروردین ۱۴۰۳ (ه.ش) @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وقف امام زمان
حضرت علّامه حسن‌زاده آملی (ره).mp3
1.18M
💠 فضایل حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در کلام علامه حسن‌زاده آملی(ره) @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
: ✨✨🌷🌷 ✍️نفوسی که در عالم طببعت فرو رفته اند: 🔸اینها کسانی هستند که طبیعت بر آنها حاکم است و در عالم طبیعت فرو رفته اند ‌. امام باقر (ع) می فرماید که قلب مشرک مَنکوس است ، یعنی قلب سرنگون، مثل کاسه سرنگونی که دهانش به سوی زمین است( و چیزی از آسمان در آن ریخته نمی شود) . اینها کسانی هستند که در این دنیا تواضع و رکوع و سجود ندارند ، در آن دنیا هم بی ارزش و کم قیمت هستند. و در قرآن می فرماید: «فلا نقیم ُ لهم یوم القیامة وزنا» روز قیامت میزانی برای آنها برپا نخواهیم کرد چون اعمالشان وزنی ندارد، خیلی سبک سر و سبکسار و بی ارزشند . (✨به توفیق الهی نکات اخلاقی عرفانی نمط هشتم به پایان رسید ) 📗 ص ۱۸۳ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
میدونم خیلی ها منتظر قسمت ۶۵ داستان جنجالی کاردینال هستید بیشتر از این منتظرتون نمیگذارم بریم با هم مطالعه کنیم اوج داستان
هدایت شده از وقف امام زمان
6⃣5⃣
هدایت شده از وقف امام زمان
📚 📖 *امیر شهریار به سمتم برگشت و با ناباوری گفت : - یعنی چی؟ منظورش چی بود؟ در حالی که در سرویس رو باز میکردم با ناباوری گفتم : - یعنی اینکه گل بود به سبزه نیز آراسته شد ... ظاهراً توی ماجرای دزدیدن کارخونه دست داشته!! شهریار با عصبانیت جواب داد : - یعنی گندی هست که یه جایی از این کره ی خاکی زده بشه و دست این عوضی ها توش دخیل نباشه؟!! سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و گفتم : - بهتره زودتر بریم تا خانم مقدم و ننه نبات نرسیدن! با عجله از خونه ی ننه نبات خارج شدیم و به سمت خیابون اصلی پیچیدیم. شهریار که انگار تازه چیزی یادش اومده بود با عجله گوشیش رو درآورد. به زحمت تموم قسمت های گوشی رو باز کرد و در همون حال گفت : - مطمئنم توی گوشی ما هم ردیاب گذاشتن، دیدی که این مقدم چطور به پیکارجو میگفت که هر کی لازم باشه براش ردیاب میزاریم! حدس میزنم ردیاب نرم افزاری گذاشتن ، باید زودتر برگردیم تا با سیستم چک کنم. عجب جوونور هایی هستن! منم گوشیم رو روشن کردم و تموم زوایای داخلی رو رصد کردم ... اما هیچ چیزی پیدا نکردم! میخواستم گوشی رو توی جیبم بزارم که زنگ خورد. خانم مقدم بود : - سلام ... رفتین؟ با ناراحتی جواب دادم : - بله رفتیم! ممنون که خبر دادین‌. خانم مقدم پرسید : - با هم برخورد داشتین؟ صداتون سرحال به نظر نمیرسه ... در حالی که با خودم فکر میکردم که بایدالان چه جوابی بهش بدم گفتم : - چیز خاصی نیست، یه مقدار ذهنم درگیره! اگه امری نیست من مرخص بشم؟ با عجله جواب داد : - راستش ... خب من به کمک نیاز دارم! - جه کمکی؟ - فکر کنم قول دادین که توی ماجرای حامد بهم کمک کنید. به سردی جواب دادم : - متاسفانه هر چی بیشتر با خانواده ی شما آشنا میشیم به زوایای پنهان بیشتری پی میبریم که برای زندگی مافقط داره تهدید آمیز میشه! با صدای دلخوری گفت : - حق با شماست ، من بابت خواسته ی بیجایی که داشتم عذر میخوام. گوشی رو قطع کرد‌. حتی ذره ای از برخوردم ناراحت نبودم . چون میدونستم اگه بخوام ذره ای بهش نزدیک بشم باید تا ابد حلقه بردگی مقدم هارو به دوش بکشم و تمامِ خودم و عقایدم رو فراموش کنم. شهریار که همچنان با گوشیش ور میرفت گفت : - به جای اینکه بااین دختره یه کم گرم بگیری تا بهمون کمک کنه سر از کار این باباش و رفقای عوضی تر از خودش در بیاریم، فقط از خودت دورش میکنی. تنها راهی که میشه بی سر و صدا که نه پلیس وارد ماجرا بشه و پای خودمون هم گیر باشه، و نه مقدم‌ بویی ببره بتونیم بفهمیم ماجرای اطرافش چیه ، همینه که از دخترش استفاده کنیم ... در حالی که به شدت از اینکه آدم ها رو پله ای برای رسیدن خودم به خواسته هام بکنم وحشت‌داشتم‌ به خانم مقدم زنگ زدم و گفتم که حاضریم که بهش کمک کنیم ...! چند دقیقه ی بعد توی ماشین به سمت بنری که از اون پسر دیده بود در حال حرکت بودیم. .شهریار با دیدن عکس پسر روی بنر با تعجب گفت : - خیلی هم چوون بوده که! گمون کنم از ما هم کوچیکتر باشه ... از آدرس پایین بنر برای مراسم خاکسپاری تونستیم تالاری که توش مراسم رو برگزار کرده بودن پیدا کنیم. صاحبِ سری تکون داد و گفت : - چیزی که به ماگفتن این بود که بنده خدا تصادف کرده ، حالا چرا دنبال آدرس خانوادش هستین؟ طلبکاری چیزی نباشین که برای من دردسر بشه ...؟ رو به با اطمینان گفتم : - نه ... ما ففط چند تا سوال ازشون داریم و اصلاً مزاحمتی ایجاد نمیکنیم خیالتون راحت باشه! صاحب تالار شماره ی خانواده ی متوفی رو گرفت و براشون توضیح داد که ما چندتا سوال داریم ... بعد از گرفتن آدرس خونه مرحوم سوار ماشین شدیم. شهریار رو به ما گفت : - مشخصه که وضع مالی خیلی خوبی دارن! قیمت منوهای مراسمات رو دیدی؟ با یه حساب سر انگشتی احتمالاً برگزاری مراسمات این چنینی براشون میلیاردی هزینه برداشته که صاحب تالار انقدر نگران بود مزاحم شون نشیم و پشت تلفن انقدر تقدیر و تشکر و عذرخواهی کرد و احترام گذاشت ...! هُدی مقدم که‌ چیزی نگفته بود جواب داد : - اگر انقدر خانواده متمول و حسابی هستن ، پس چرا توی چند تا محله بنر حلالیت گذاشتن؟ حس میکنم یه چیزی مشکوک به نظر میاد. یا پسرشون‌چندان نرمال نبوده و خلافی چیزی داشته. شهریار با تعجب گفت - خیلی ها بنر " حلالیت " میزارن، مگه هر کسی بزاره خلافکاره ...؟ هُدی با آرومی جواب داد : - مشخص میشه ماجرا از چه قراره! به در خونه که رسیدیم پیشگویی شهریار به حقیقت پیوست. با یه خونه ی اعیانی مواجه شدیم که کم از قصر نداشت ... البته ظاهراَ خونه های اون محله همگی‌ مربوط به افرادی بود که دست شون خیییلی به دهن شون میرسید. در خونه که باز شد تازه تونستیم تاج گل های بزرگی که دور تا دور خونه چیده شده بود رو ببینیم. 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_شصت_و_پنجم ✍ #م_علیپور *امیر شهریار به سمتم برگشت و با ناباوری گفت : - ی
فضای باغ به شدت تمیز و زیبا بود ... مسیر سنگ فرش شده تا دم خونه کشیده شده بود و درخت های سرسبز با شکوفه های بهاری حسابی خودنمایی میکردن . اما چهره ی زیبای باغِ بهاری با اون همه تاجِ گل که تصویر پسر جووون و خوش بر و رویی روی اون خودنمایی میکرد ، حسابی فضا رو غم‌انگیز میکرد. اونقدر که دلت نمیخواست اصلاً به تاج گل های چند ده میلیونی نگاه کنی! هنوز به دم خونه نرسیده بودیم که زنی که البته از ظاهر و وجناتش اصلاً حدسی زده نمیشد که سن و سال زیادی داشته باشه، نمایان شد. وقتی خودش رو " مادرِ آریا " معرفی کرد ، تازه شست مون خبردار شد که حداقل باید از ما سن بیشتری داشته باشه. مادرِ آریا با لباس مشکی بلندی که روی زمین کشیده میشد ما رو به دنبال خودش به داخل خونه دعوت کرد. یه لحظه از تصور اینکه قراره چه چیزی رو بهونه کنیم و دست آویز سوالاتمون قرار بدیم به خودم لرزیدم!! مادرِ آریا که انگار همون موقع بحث و جدل های درونی منو شنیده بود بلافاصله پرسید : - آقای عسگرزاده گفتن چند تا سوال دارین. از همکلاسی های آریا هستین؟ بهتون نمیاد دانشکده هنر درس بخونید! نگاه موشکافانه ای به ما انداخت و روی مبل کلاسیک تک نفره روبروی ما نشست و با یک حرکت دنباله ی لباسش رو جمع کرد. دستمال گلدوزی شده ی مشکی که یادم نمیاد قبل از اون صحنه توی دستش دیدم یا نه رو بالا آورد و در حالی که گوشه ی اشک چشم‌ هاش رو پاک میکرد ، اینبار صداش بغض آلود شد وگفت : - هنوز باورم نمیشه که آریا رفته ... یهو صدای بغض آلودش به هق هق تبدیل شد و در همین حال زن دیگه ای که ظاهراً خدمتکار خونه بود ، با سینی چایی سلام داد و اول از همه ماگِ طلایی که روش پر از مروارید بود و نفهمیدیم دقیقاً چه نوشیدنی داخلش بود رو ، جلوی خانم خونه گذاشت. و بعد مسیرش رو کج‌کرد و سینی چایی رو به سمت ما تعارف کرد‌. مادرِ کمی از نوشیدنی نوشید و صداش رو صاف کرد و گفت : - آریا دوست های زیادی داشت ... اما من هیچوقت شما رو ندیدم. تو مراسم‌خاکسپاری هم نبودین درسته؟ دهنم خشک شده بود و واقعاً نمیدونستم که چه جوابی باید بدم. شهریار که مثل همیشه چیزی در چنته داشت جواب داد : - تازه متوجه فوت آریا شدیم و حسابی بهم ریختیم‌... گفتیم که اولاً من باب‌ تسلیت خدمتتون برسیم ، گرچه میدونیم‌‌الان وقت مناسبی برای این حرفا نیست ، اما هنوزم باورمون نمیشه که آریا واقعاً تصادف کرده باشه. یهو مادرِ آریا که انگار نمک روی زخمش پاشیده باشن به هق هق افتاد و گفت : - پس شما همون رفیق هاش هستین که توی تعطیلات دبی رفتین؟ بمیرم برای آریا که چقدر به باباش التماس کرد که بزاره همراه شما بیاد ... نزاشت که نزاشت! اینبار هُدی وسط حرف مادر آریا پرید و با ناراحتی گفت : - شاید اگه میزاشت این اتفاق هم نمیفتاد. مادرِ آریا با گریه دستمال گلدوزی شده ی خودش رو بالا گرفت و با تاکید رو به هُدی گرفت و گفت : - نکنه تو همون دختری ...؟‌ خودتی درسته؟ مادرِ آریا بلند شد و به سمت هُدی مقدم اومد و بغلش کرد و زیر گریه زد ... خانم مقدم که حسابی تعجب کرده بود سعی کرد رُلی که بهش محوّل شده بود رو خوب بازی کنه و در حال بغل کرد مادر آریا شونه هاش رو به نشونه ی همدری ماساژ داد. مادر آریا سرش رو عقب گرفت و به چشم های خانم مقدم زل زد و گریه ش بیشتر شد و با بغض گفت : - خودتی درسته ... همون دختری که گفت چشم های یشمی داره. همش میگفت ... اونقدر محکم و قوی که‌ روم‌نمیشه ازش خواستگاری کنم! از خانم‌مقدم جدا شد و گفت : - هر چی بهش میگفتم مادر بزار خودم برم ببینمش و باهاش حرف بزنم ، میگفت نه دوست دارم خودم به وقتش این موضوع رو بگم‌... حالا وقتش نیست! شهریار از جاش پاشد و ماگ مرواریدی رو به سمت مادرِ آریا گرفت و با ناراحتی گفت : - ببخشید که ناراحت تون کردیم ... مادر آریا ماگ رو از شهریار گرفت و گفت : - مرسی پسرم ...! خداروشکر که اومدین . خدامیدونه چقدر توی مراسم دنبال اون دختری میگشتم که آریا عاشقش شده بود. میگفتم شاید اون بدونه که چرا آریا باید خودکشی کنه؟! انگار که با خودش حرف میزنه ادامه داد : - اونم با اسلحه !!! " عظیمی " که اصلاً اسلحه ش رو توی خونه نمیاورد؟ هنوزم نفهمیدیم چطور اسلحه ی باباش رو برداشته؟ عظیمی حالش رو به راه نیست و مداوم باهاش بازجویی میکنن! حتی شک کرده بودن که ممکنه اون آریا رو ... آخه مگه میشه ...؟ اونم عظیمی که آزارش به یه مورچه نمیرسه. درسته که قاضیه اما خدا میدونه که چقدر دل رحم‌ و مهربونه! اینبار با شدت بیشتری به گریه افتاد و بریده بریده گفت : - آخه بگو چی کم داشتی پسر ‌... اشک هاش رو پاک کرد و رو به خانم مقدم گفت : - اسم قشنگی هم داشتی چی بود؟ از وقتی آریا رفته هوش و حواس برام نمونده ... شبیه اسم حوری پری بود.. آها ... حوراء ... اسمت حوراء بود درسته؟ ادامه دارد ...
❗️ Be silent when children sleep not while they are being murdered. ❗️زمانی سکوت کنید که کودکان خوابیده اند نه زمانی که دارند کشته می شوند! __ 🇮🇷راهپیمایی عظیم روز جهانی قدس🇵🇸 🇵🇸وعده دیدار ما✌️🏻 💥 روز جمعه_ساعت ۱۰:۳۰ صبح 💥 🇮🇷 ســراســر کشـور 🇮🇷
هدایت شده از وقف امام زمان
إلهی، رسولت فرموده: «شرّالعَمی عمی القلب» و چه نیکو فرمود که کور چشم سر، از مشاهده خلق محروم است و کورِ چشم دل از رویت حق. حسن را چشم سرِ بینا داده ای چشم دلِ بینا نیز ده تا خلق بین حق بین شود! فراز۳۳۲ @modafeanzuhur
هدایت شده از وقف امام زمان
🌹دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان🌹 🍀بسم الله الرحمن الرحیم🍀 اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِكَ ومُعادیاً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِكَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن. خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت و دشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دل‌هاى پیامبران. التماس دعا @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
24-403-1-16.mp3
30.99M
🔷 ماه مبارک رمضان 1445 🔶 افاضات استاد صمدی آملی 🔰موضوع: سیری در معارف قرآنی و روایی 🔶 جلسه 24(شب بیست پنجم) 1403/1/16 🟢 آمل - حسینیه کوثر 🔹 هر شب ساعت ۲۱/۳۰ 🔸 پخش زنده از سایت تجلی اعظم ................................ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0