○•🌱
مهدی جان
چنین نبود که خداوند
تو را برای هستی خلق کند!!
هستی به افتخار تو آمد ...
تو برای عالم نیامدی
عالم برای وجود مقدس تو آمد ...
میلادتان مُبارک عزیز دلِ ما
اللهم عجل لولیک الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد)
شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد)
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:
«هیچ عمل و طاعتی نزد خدای با عزّت و جلال از نماز محبوب تر نیست، پس هیچ چیز از امور دنیا از بجا آوردن نماز در وقت هایش شما را مشغول نگرداند، زیرا خداوند با عزت و جلال جماعت و گروهی را مذمّت کرده و فرموده.
#نماز_اول_وقت 🔊
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
نایب الزیاره تمام دوستان بودیم
مسجد مقدس جمکران 🦋✨
#حرف_دل
خودت بخواه کہ این روزگـٰار سر برسد
دعای این همہ چشم انتـظار کافۍ نیست !
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❤️
#میلاد_امام_زمان(عج)🎉
#مبارک_باد🎊❣️✨
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
YEKNET.IR - sorood 2 - milad imam zaman 1400.01.06 - narimani.mp3
7.05M
🌸 #میلاد_امام_زمان(عج)
💐دنیا پر از جراحت و در انتظار مرهم
💐در انتظار دیدن مهدی آل فاطمه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
#مداحی
👌فوق زیبا
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_بیست_نهـم
رها: تا شما از خرید برگردید من عکسای
سید مهدی رو از روی دیوار جمع میکنم،
لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو
دوباره اشتباه روزعقدت روتکرارنمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: خودم درست میکنم؛ کاری نکن که
حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها:خودتو جمع کنآیه،حواستکجاست؟
میفهمی چی میگی؟ میفهمی چیکار
میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان
داره؟
_دل منم شکسته!
رها: اما ارمیا دلتو نشکسته.
_بهخاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بیمنطق نبودی،
چی شده؟ چه بلایی سر آیه اومده؟
خودت بهش جواب مثبت دادی!
_بهخاطر زینب بود.
رها: دلیلش مهم نیست، تو قبولش کردی
و باید وظایفتو انجام بدی! خیلی نمک
نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که
به من میگفت راه برگشت نیست و باید
با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا
رو بشناسم!
گفتی بهش فرصت بدم! من بهخاطر
حرفای تو الان اینجام و تویی که لالایی
گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره!
چهل روز ارمیا رو از زینب دور کردی
بهخاطر خودخواهیات، چهل روز آب
شدن دخترتو دیدی و هنوز هم با
خودخواهی دل ارمیا رو میشکنی!
حالا که اومده زندگی کن آیه... زندگی
کن!
_دو روز دیگه میره!
رها ابرو در هم کشیده گفت:
_کجا میره؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی
_گفت نمیدونست تو این خونه پذیرفته
شده، بهخاطر همین یه ماموریت یه ماهه
گرفته!
رها: چیکار کردی باهاش که نرسیده پای
رفتنشو فراهم کرده؟ چیکار کردی آیه؟
_با مراجعات هم اینطوری حرف میزنی؟
باید تو مدرکت تجدید نظر کرد!
رها: تو مراجع نیستی، تو خواهرمی و من
اصلا بیطرف نیستم؛ من طرف تو و
زندگی توئم، من طرف ارمیا و زندگی
اونم!
آیه: مرسی خواهری، اما احیانا خواهر
منی یا ارمیا؟
رها: فرقی نداره، ارمیا هم جای برادرم؛
وقتی تواحمق میشی من بایدخواهر
شوهرت بشم!
صدای خانم موسوی، منشی مرکز بلند
شد:
_دکتر رحمانی، مراجتون اومدن.
زن جوان دستی در موهایش کشید تا
آشفتگی آنها را بهبود ببخشد:
_ببخشید دکتر! نتونستم زودتر برسم!
آیه لبخند زد:
_بریم داخل، بهتره زودتر شروع کنیم.
رها به رفتن آیه نگاه کرد:
_آیه؟!
آیه به سمتش برگشت و سوالی نگاهش
کرد.
رها: یه روز رو تخت بیمارستان به من
گفتی مواظب باش، شاید این امتحان تو
باشه! حالا من بهت میگم "آیه مواظب
باش! ممکنه این امتحانت باشه!"
حالا برو به کارت برس که چیزی به
اومدن شوهرت نمونده!
از قصد گفت شوهرت... گفت تا آیه باور
کند... که آیه زن شود برای آن مرد که
میآید.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی_دوم
رها: سلام؛ کار آیه تموم نشده! مراجعش
دیر اومد، آیه هم تحت هر شرایطی چهل
و پنج دقیقه رو باید رعایت کنه؛ بیشتر
بشه اما کمتر نشه، وجدان کاریش فعاله،
پولش حلال حلاله!
ارمیا: از آیه جز این برنمیاد!
رها: بفرمایید بشینید، براتون چایی
بریزم؟ امروز آیه بهارنارنج دم کرده!
ارمیا لبخندی زد و دستان آیه را در حال
دم کردن چای تصور کرد:
_زحمتتون میشه!
رها به سمت آشپز خانهای که در میانهی
سالن بود و تنها با کابینت و سینک و
سماور شکل آشپزخانه شده بود رفت و
استکانی چای ریخت و با ظرف کوچک
خرمایی که از یخچال برداشته بود به
سمت ارمیا رفت:
_استکان خود آیهست. هرکس برای
خودش استکان داره و اضافی نداریم!
ارمیا استکان را در دست گرفت و گفت:
_ناراحت نمیشه؟
رها رسید: از شوهرش؟
ارمیا زینب را روی پایش نشاند:
_از اینکه کسی توی استکان مخصوصش
چای بخوره!
رها: نه از شوهرش؛ بعدشم خدا شستن
رو برای چی گذاشته؟!
ارمیا چای را به رسم آیه و سیدمهدیاش
نفس کشید... عطر زندگی میداد. عطر آیه
میداد! چیزی شبیه عطر عشق! همیشه که
عشق عطر ادکلنهای فرانسوی نیست؛
گاهی عطر بهارنارنج است؛ گاهی عطر
قیمه است؛ گاهی عطر سیب سرخ حوا؛
گاهی عطر گندم آدم؛ عشق گاهی عطر
کاهِگل میدهد؛ گاهی عطر باران...
شایدحق با شاعر است "اگر در دیدهی
مجون نشینی، بهغیر از خوبی لیلی
نبینی"
مگر ارمیا جز خوبی در آیه ای که لحظه
به لحظه دلش را میشکست میدید؟!
هنوز چایش به نیمه نرسیده بود که در
اتاق باز شد و آیه مراجعش را بدرقه کرد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
..•○🌱
میانِاینهمھتشویشوبیقراریِشهر #حسین
امنترینتکیھگاهِنوکرهاست✌️🏻🪴'
- جانانٰمحسین(:
#شبتون شهدایی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
○•🌱
#سلام_اربابم♥️✋
صبح ها رابه سلامی به توپیوندزنم
ای سرآغازترین روز خدا صبح بخیر
به امیدی که جوابی زشمامی آید
گفتم ازدورسلامی به شماصبح بخیر
#صلے_الله_علیڪ_یااباعبـدالله
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
برنده های مسابقه ندبه های عاشقی
@modafehh
سہ شنبہ:
نـاهار :باقـر العلـوم؛ امام مــحمد باقـر ( درود خدا بـر او بـاد )
شـام: شیخ الائمہ؛ امـام صادق ( درود خـدا بـر او بـاد)
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
خاطره ای از حمیدآقا☘
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
⭕️ فقط #گناهکاران بخوانند!
🔅 سید بن طاووس می فرماید: سحرگاهی در سرداب مقدس سامرا بودم، ناگاه صدای ملایم امام زمان را شنیدم که برای شیعیان خود دعا میکردند و میفرمودند:
🔹 "خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و باقیمانده گِلِ ما خلق کرده ای، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت و ولایت ما انجام داده اند؛ اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست خودت اصلاح کن... و آنها را از آتش جهنم نجات بده، و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما"
📚 کتاب برکات حضرت ولیعصر ص۳۹۹
🔺 کجایند گناهکارانی که به بهانه گناه و معصیت، از امام رئوفشان می ترسند و ظهورش را به ضرر خود
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
#شهیدواقعی♥️
.#شهیدانه
اینکہتیریاترکشبہمنوتواصابتکند
وبمیریمکہشهادتنیست! :)
دشــمنهمباتیروترکشمیمیرد!🚶🏻♂
.
شهادتآنزمانشهادتاستوزیباستکہ...
بہتکلیفعملکردهباشیم!✌️🏼
ومزدواجرآنراخداوندتعیینکند✨
وآنموقعاستکہشهادت،|شهادت|است!🔥
.
شهیدعلیحسینیکاهکش
✧❁🌷 @modafehh 🌷❁✧
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_سی_سه
زنی آشفته از اتاق خارج شد و ارمیا با
دیدن آیه زینب را رویصندلی کناریاش
گذاشت و بلند شد.
نگاهش به آیه دوخته شده بود که
صدای مضطربی نامش را صدا کرد:
_ارمیا!
چند نگاه متعجب به زن آشفته دوخته
شد: ارمیا... آیه... رها!
آیه: شما این آقا رو میشناسید؟ نکنه...
ارمیا نگاه متعجبش را از زن آشفته
گرفت و به آیه دوخت.
کمی شیطنت همراه نگاهش شد. بوی
کمی حسادت میآمد و چقدر این بو
برایش خوشایند شده بود.
زن دوباره گفت:
_خودتی ارمیا؟!
ارمیا حواسش را دوباره به زن داد و با
دقت بیشتری نگاهش کرد. به محض
اینکه شناخت، سرش پایین افتاد:
_آیه خانم کارتون تموم شده؟ اگه تموم
شده بریم!
آیه: چند دقیقه کارم طول میکشه، باید
گزارش این ملاقات رو بنویسم؛
خیلی وقته منتظرید؟
در همانحال که با ارمیا صحبت میکرد
نگاهش به زن بود.
ارمیا: به قدر خودن نصف این چای!
آیه نگاهش را به استکان روی میز دوخت:
_پس تا تمومش کنی منم میام، میخوام
با دکتر صدر هم صحبت کنم.
ارمیا سری تکان داد و از گوشهی چشم
حرکت زن آشفته را به سمت خود دید.
آیه هم دید و سکوت کرد. چیزی ته دل
آیه ترسید که رنگش پرید و ارمیا این
رنگ پریدگی را خوب دید. به سمت آیه
قدم برداشت:
_حالت خوبه؟ چرا رنگت پرید؟ رها
خانم، یه آب قند براش میارید؟
رها سریع به آشپزخانه رفت. آیه لب زد:
_تو همونی؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗