eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
+خـــیلی‌خــراب‌کـردم ... - لاتَقْنَطُوامِنْ‌رَحْمَةِاللّهِ ؛ناامیدنشو! +خــیلی‌گــناه‌کـــردما ... - إِنَّ‌اللَّهَ‌یغْفِرُالذُّنُوبَ‌جَمیعاً؛میبخشمت ! ....💛 @modafehh
🖤 ڪم ڪم سياهے عَلَمت ديده ميشود آثـار خيـــمہ هاي غمت ديده ميشود افتاده سينہ‌ام به تپش هاي انتظار از روي تَلِّ دل حرمت ديده ميشود ...🖤 ¹روز تا عکس 🥀 ••✾ @modafehh ✾••
‹📕❤️› - - استادپناهیـان‌‌مےگفٺ : چراخودٺ‌رورهانمۍڪنے؟ دادبزنےازامام‌حسیـن‌بخواۍ . . . برو‌درخونہ‌اباعبــداللّٰھ‌منتش‌روبڪش دورش‌بگرد… مناجات‌‌ڪن‌باامام‌حسیـن . . ! بگوامام‌حسینـم‌من‌باتوآغاز‌ڪردم ولم‌نڪنے . . . دیگه‌نمۍڪشم‌ادامہ‌بدم متوقف‌شدم . . . امام‌حسیــن‌بازم‌دستت‌رومیگیرھ فقط‌بخواھ‌ازش :))) - ‌‌‌‌‌‹🔗⃟› ••✾ @modafehh ✾••
4_5800741705665743421.mp3
8.39M
تهِ رویای منه کربلا ،علت اشکایِ منه کربلا خونه ی اقای منه کربلا❤ مدیریت @modafehh
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
آخروصیت نامه اش نوشته بود: وعدۂ ما بھــشت بعد روی بہشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود : وعدۂ ما "جَ
وصیټ نامه : خودتان‌را‌برای‌ظهور‌امام‌زمان‌(عج)‌و‌جنگ‌با‌ڪفار‌بخصوص‌«اسرائیل»‌آماده‌کنید‌که‌آن‌روز‌خیلی‌نزدیک‌است..! 18مرداد سالروز شھادت شهید حججی گرامۍ باد! شادی روح‌شان صلواتـ... ••✾ @modafehh ✾••
°°|🥀|°° آدم ها دو دسته اند: 1⃣یا با توبه می میرند 2⃣یا با گناه دفن میشن ⚠️‼️دوست عزیزی که گناه شده برات نقل و نبات🍭 مرگ خبر نمیکنه شاید فردا نباشی    @modafehhh
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات : اما اسم خسرو ضایعه ها!فرهاد باکلاس تره! ارمیا: هر چی تو بگی!اما جان بابا! برو فرهادتو پیدا کن! خسته کردی منو از بس پریدی وسط جیک جیک ما! زینب سادات: مگه جوجه اید؟ ارمیا: من رو دست ننداز بچه! زودم بیا دلم برات تنگه! تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که مشغول درست کردن کشک بادمجان بود نالید: وای خاله! دیشب کشک بادمجون خوردیم که! رها با لبخند مهربانش نگاهش کرد: احسان دیشب نبود. بچه دوست داره کشک بادمجون! زینب سادات اندیشید، چقدر نگاهش مادرانه میشود برای احسان. زینب سادات: یکمی بچه شما بیگ سایز نشده؟ لوسش نکنید دیگه! من بیچاره چه گناهی کردم که دوست ندارم کشک بادمجون؟ رها خواست جواب بدهد که صدای احسان مانع شد: کل عمرت بر فناست! کشک بادمجون بزرگترین لذت زندگی هستش! در ثانی، شما ریز موندی خاله ریزه! رها مداخله کرد تا زینب سادات دعوا به راه نینداخته: برای شما آش دوغ گذاشتم که دوست داری! زینب سادات: آخ جون، عاشقتم خاله. احسان: بد سلیقه ای ها! آش دوغ هم شد غذا؟ زینب سادات: نه! کشک بادمجون خوبه. رها ظرف کیک خانگی اش را دست احسان داد و به زینب سادات گفت: برو یک سینی چایی بریز ببرید دور هم بخورید. منم الان میام. مشغول خوردن کیک و چای بودند که رها پرسید: وسایلت رو جابجا کردی؟ کم و کسری داری بگو بهم. احسان تشکر کرد: دست شما درد نکنه. همه چیز هست. رها: برای غذا بیا پیش ما. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان: نه،لازم نیست. من زیاد خونه نیستم. صدرا: رو حرف رها حرف زدی؟ تو این خونه کسی از این حرات ها نداره ها! محسن خودشیرینی کرد: جز خاله آیه! مهدی ضربه ای پس گردنش زد: خاله خواهر بزرگتره! بفهم! آیه مهدی را در آغوش کشید و روی سرش را بوسید. این پسر عزیز دل این خانواده بود: داداشتو اذیت نکن. لبخنِد روی لب مهدی، حاصل عشق مادرانه این دو خواهر بود صدرا زنگ خانه بلند شد و مقابل چشمان حیرت زده همه، رامین وارد شد و مقابلشان نشست. کسی برای پذیرایی بلند نشد. رامین تکه ای کیک از روی میز برداشت و به دهان برد: طعم قدیما رو میده! خیلی وقته نخورده بودم! معصومه از این هنر ها نداره! تکه ای دیگر برداشت و بعد از خوردنش گفت: خب حرف معصومه شد!نمیخواید بیاید برای رضایت؟ نگاه همه خیره اش بود. هنوز کسی سخن نمیگفت. خودش ادامه داد: یعنی برای مادر مهدی کاری نمیکنید؟ بعد به مهدی چشم دوخت: مادرت برات مهمه؟ مهدی به تایید سر تکان داد. رامین ادامه داد: هرکاری برای آزادیش انجام میدی؟ مهدی دوباره سری به تایید تکان داد. رامین لبخند تلخی زد: پس به این بابات بگو، خواهر منو طالق بده! خون بس رو پس بدید تا رضایت بدم. صدرا به ناگاه از جایش جهید: چی داری میگی مردک؟ رامین: جوش نیار. بیست سال خوشبخت زندگی کردی، بسه. بذار خونه شما هم بی چشم و چراغ بشه. ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
گلزار شهدا ب نیابت از شما عزیزان🌹 بر محرم @modafehh