+خـــیلیخــرابکـردم ...
- لاتَقْنَطُوامِنْرَحْمَةِاللّهِ ؛ناامیدنشو!
+خــیلیگــناهکـــردما ...
- إِنَّاللَّهَیغْفِرُالذُّنُوبَجَمیعاً؛میبخشمت !
#بیابرگردیمرفیق....💛
@modafehh
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#آیہ_گرافے .♡. [وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ ح
#آیه_گرافی ✨
لا تحزن!
سیخلق لك اللّٰہ من ظلمة الأيام نوراً..
غم مخور!💔
خداوند از تاریکے هاۍ روزگار
برایت روشنایے مےآفـریند🌱
••✾ @modafehh ✾••
🖤
ڪم ڪم سياهے عَلَمت ديده ميشود
آثـار خيـــمہ هاي غمت ديده ميشود
افتاده سينہام به تپش هاي انتظار
از روي تَلِّ دل حرمت ديده ميشود ...🖤
¹روز تا #محرم
عکس #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🥀
••✾ @modafehh ✾••
‹📕❤️›
#منبر_مجازی
-
-
استادپناهیـانمےگفٺ :
چراخودٺرورهانمۍڪنے؟
دادبزنےازامامحسیـنبخواۍ . . .
برودرخونہاباعبــداللّٰھمنتشروبڪش
دورشبگرد…
مناجاتڪنباامامحسیـن . . !
بگوامامحسینـممنباتوآغازڪردم
ولمنڪنے . . .
دیگهنمۍڪشمادامہبدم
متوقفشدم . . .
امامحسیــنبازمدستترومیگیرھ
فقطبخواھازش :)))
-
‹🔗⃟› #محــرم
••✾ @modafehh ✾••
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
آخروصیت نامه اش نوشته بود: وعدۂ ما بھــشت بعد روی بہشت را خط زدہ بود اصلاح کردہ بود : وعدۂ ما "جَ
وصیټ نامه #شهید_محسن_حججی :
خودتانرابرایظهورامامزمان(عج)وجنگباڪفاربخصوص«اسرائیل»آمادهکنیدکهآنروزخیلینزدیکاست..!
18مرداد سالروز شھادت شهید حججی گرامۍ باد!
شادی روحشان صلواتـ...
#شهیدانه
••✾ @modafehh ✾••
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز شهدای مدافع حرم را گرامی میداریم 🌹🌹
@modafehh
°°|#تلنگࢪانہ🥀|°°
آدم ها دو دسته اند:
1⃣یا با توبه می میرند
2⃣یا با گناه دفن میشن
⚠️‼️دوست عزیزی که گناه
شده برات نقل و نبات🍭
مرگ خبر نمیکنه
شاید فردا نباشی
#یادمرگ
@modafehhh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_سیزده
زینب سادات : اما اسم خسرو ضایعه ها!فرهاد باکلاس تره!
ارمیا: هر چی تو بگی!اما جان بابا! برو فرهادتو پیدا کن! خسته کردی منو از بس پریدی وسط جیک جیک ما!
زینب سادات: مگه جوجه اید؟
ارمیا: من رو دست ننداز بچه! زودم بیا دلم برات تنگه!
تلفن را به آیه داد و به آشپزخانه دوید. با دیدن رها در حالی که مشغول درست کردن کشک بادمجان بود نالید: وای خاله! دیشب کشک بادمجون خوردیم که!
رها با لبخند مهربانش نگاهش کرد: احسان دیشب نبود. بچه دوست داره کشک بادمجون!
زینب سادات اندیشید، چقدر نگاهش مادرانه میشود برای احسان.
زینب سادات: یکمی بچه شما بیگ سایز نشده؟ لوسش نکنید دیگه! من بیچاره چه گناهی کردم که دوست ندارم کشک بادمجون؟
رها خواست جواب بدهد که صدای احسان مانع شد: کل عمرت بر فناست! کشک بادمجون بزرگترین لذت زندگی هستش! در ثانی، شما ریز
موندی خاله ریزه!
رها مداخله کرد تا زینب سادات دعوا به راه نینداخته: برای شما آش دوغ گذاشتم که دوست داری! زینب سادات: آخ جون، عاشقتم خاله.
احسان: بد سلیقه ای ها! آش دوغ هم شد غذا؟
زینب سادات: نه! کشک بادمجون خوبه.
رها ظرف کیک خانگی اش را دست احسان داد و به زینب سادات گفت:
برو یک سینی چایی بریز ببرید دور هم بخورید. منم الان میام.
مشغول خوردن کیک و چای بودند که رها پرسید: وسایلت رو جابجا کردی؟ کم و کسری داری بگو بهم.
احسان تشکر کرد: دست شما درد نکنه. همه چیز هست.
رها: برای غذا بیا پیش ما.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_چهارده
احسان: نه،لازم نیست. من زیاد خونه نیستم.
صدرا: رو حرف رها حرف زدی؟ تو این خونه کسی از این حرات ها نداره ها!
محسن خودشیرینی کرد: جز خاله آیه!
مهدی ضربه ای پس گردنش زد: خاله خواهر بزرگتره! بفهم!
آیه مهدی را در آغوش کشید و روی سرش را بوسید. این پسر عزیز دل این خانواده بود: داداشتو اذیت نکن.
لبخنِد روی لب مهدی، حاصل عشق مادرانه این دو خواهر بود
صدرا زنگ خانه بلند شد و مقابل چشمان حیرت زده همه، رامین وارد شد و مقابلشان نشست.
کسی برای پذیرایی بلند نشد. رامین تکه ای کیک از روی میز برداشت و به دهان برد: طعم قدیما رو میده! خیلی وقته نخورده بودم! معصومه از
این هنر ها نداره!
تکه ای دیگر برداشت و بعد از خوردنش گفت: خب حرف معصومه شد!نمیخواید بیاید برای رضایت؟
نگاه همه خیره اش بود. هنوز کسی سخن نمیگفت. خودش ادامه داد:
یعنی برای مادر مهدی کاری نمیکنید؟
بعد به مهدی چشم دوخت: مادرت برات مهمه؟
مهدی به تایید سر تکان داد.
رامین ادامه داد: هرکاری برای آزادیش انجام میدی؟
مهدی دوباره سری به تایید تکان داد.
رامین لبخند تلخی زد: پس به این بابات بگو، خواهر منو طالق بده! خون بس رو پس بدید تا رضایت بدم.
صدرا به ناگاه از جایش جهید: چی داری میگی مردک؟
رامین: جوش نیار. بیست سال خوشبخت زندگی کردی، بسه. بذار خونه شما هم بی چشم و چراغ بشه.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗