°•|همیشہیادتانرامنبههنگـامنظربـٰازی
زرخســارعلےجویموایناستاوجطنازی
همیشہبالبتآراممیخندموباچشمـٰانتومسټم
قسمخوردمبهجانتوڪهپاۍرهبـرمهستم
همیشہخاربودممنبهچشمدشمـنناپاك
خداروشڪردرراهتبهخۅنافتادهامبرخاڪ|•°
شاعر: #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_پنجم
زینب سادات : دلم برایشون تنگ شده. دلم غذاهای مامان رو میخواد. دلم حرف زدن با بابا رو میخواد. دلم اون روز ها را میخواهد.
ایلیا: منم دلم تنگه. اما فقط تو رو دارم. فقط تو!
زینب سادات : حاال باید چکار کنیم؟ وقتی مامان نیست، بابا نیست؟ چطور باید زندگی کنیم؟
ایلیا: نمیدونم. فقط نذار از هم جدامون کنن!
زینب سادات از آغوش ایلیا بیرون آمد. اشک صورتش را با پشت دست پاک کرد: چی میگی. ما همیشه با هم میمونیم. هیچ وقت از هم جدا
نمیشیم. من خودم باید برات زن بگیرم.
لبخند زد اما ایلیا اخم کرد و جوابش را داد: اما من تو رو شوهر نمیدم.
هیچ مردی اونقدر خوب نیست که تو رو بهش بدم! بخصوص محمدصادق! تو بیمارستان دلم میخواست بزنمش.
زینب سادات دست ایلیا را گرفت: کار خوبی کردی که نزدیش.
ایلیا: حالا نهار چی بخوریم؟ من گشنمه!
زینب سادات روی موهای برادرش را با عشق بوسید: لباستو عوض کن میریم بیرون. اولین غذاخوری که دیدیم میریم داخل!
صورت ایلیا درهم رفت: اون که میشه فلافلی سر کوچه!
زینب سادات بی صدا خندید: با ماشین میریم وسط شهر، بعد هر غذا خوری که دیدیم میریم داخل.
ایلیا مشکوک گفت: میخوای بری ارگ؟
زینب سادات شانه ای بالا انداخت: خب غذاهاش خوبه. جای قشنگی هم هست.
ایلیا: بریم رنگین کمان؟ دلم میخواد ماشین سواری کنم!
زینب سادات با عشق برادرش را نگاه کرد: حتما بعدش هم بری پنتبال؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_ششم
ایلیا حق به جانب گفت: هیجانات نوجوان ها باید تخلیه بشه! تخلیه هیجانی به سلامت روان کمک میکنه وگرنه روانی میشم ها! تازه یادت نره که بابا بهترین تیرانداز بود! منم به بابام رفتم!
زینب سادات : پس بزن بریم شوماخر دوران! بعد هم میریم نجات سرباز رایان! البته احتمالا الان سرویس نهار ندارن و باید از همین سر کوچه
فلافل بخریم!
پشت و پناه بودن را که بلد باشی، زندگی را برای کسانی که دوستشان داری، شاد میکنی حتی میان حجم عظیم غم هااحسان بار و بندیلش را در
خانه گذاشت و نفس عمیقی کشید. میدانست تمیزی این خانه مدیون مادرانه های رها است. رهایی که هرگز او را رها نکرد. رهایی که مادرانه
دوستش داشت. رهایی که برای مادری کردن آفریده شد. برای آرامش قدم در خانه میگذارد.
روی مبل نشست و نفس عمیق کشید. دلش برای خانه تنگ شده بود.
اینجا! خانه رها و صدرا، چند سالی بود که خانه او شده و احسان طعم شیرین خانواده داشتن را حس کرده بود. این شش ماه دوری برایش سخت بود. شش ماه خود سازی کرده بود. شش ماه در پی خدای ارمیا بود. شش ماه از درس و بیمارستان و خانه و خانواده زده بود تا خدا را
پیدا کند. شش ماه رفت و حالا با دلتنگی ٱمده بود. حالا که به خانه رسید، کسی در خانه نبود. شاید در سفر باشند. شش ماه تلفن همراهش
را خاموش کرده و بی خبر از همه جا بود.
چشمانش را بست و همانجا به خواب رفت.
صدای کوبش در او را از خواب پراند. میدانست که مهدی و محسن هستند. مثل همیشه به سراغش ٱمده بودند برادران کوچکش. همانجا که
نشسته بود باقی ماند و گفت: در بازه! بیابد داخل!
از دیدنشان خوشحال بود. چهره آن دو نیز خوشحالی را نشان میداد اما چیزی در چشمان مهدی بود که دلش را به شور انداخت.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
[🌚🌙]
دعا میکنم برای تو
برای خودم برای همه
کسی چه میداند
شاید خدا
دسته جمعی نگاهمان کند
پروردگارا بهترینها را
برایمان مقدر کن
✨ شبتون منور به نور خدا✨
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
.°🌱
حنجرمازماجرایعشقمیخواندحسین
غیرنامتودلمذکرینمیداندحسین!
تانفسدارمدراینمیخانههوهومیکشم؛
پرچمترویزمینهرگزنمیماندحسین!
#صلیاللهعلیکیااباعبدلله🖤✋
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
همسر بزرگوار شھید :🌹
|‾‾‾‾‾‴
همسرم همیشہ 'نمـاز اول وقت' و 'نمـاز شب' میخواند، از غیبـت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پاۍ خود را مقابل پـدر و مـٰادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شڪم، چشـم و زبـان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احتـرام می کرد و محبټ داشت.
|
‾‾‾‾‾‴
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
ـ ـ ــ ـــ ـــ ـــ«📻⛓»ـــ ـــ ـــ ــ ـ ـ
•.
«؏ـِشقیَعنۍاستُخوانویِڪپِلآڪ!
سآلهاتَنهآ؎ِتَنھآزیرِخآڪ...!🥀
#شهدایی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#حکایت
شکایت از مشکلات 🔐🔍
✍️مفضل میگوید: محضر حضرت امام صادق علیه السلام رسیدم و از مشکلات زندگی شکایت کردم. امام علیه السلام به کنیز دستور دادند کیسه ای که چهارصد درهم در آن بود، به من دادند و فرمودند: "با این پول زندگیت را سامان بده."
عرض کردم: فدایت شوم! منظورم از شرح حال این بود که در حق من دعا کنی! امام صادق علیه السلام فرمودند: "بسیار خوب دعا هم میکنم." و در آخر فرمودند: "مفضل! از بازگو کردن شرح حال خود برای مردم پرهیز کن!" اگر چنین نکنی نزد مردم ذلیل و خوار میشوی. بنابراین برای دوری از ذلت، درد دلت را هرگز به کسی نگو!
📚 بحارالأنوار ج47ص34
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
🔸 ڪـاهش بسترے بیماران ڪرونایے
باغرغره آب نمڪ 🔸
🔹طبق تحقیقات جدید توسط پزشڪان دانشگاه آگوستا در آمریڪا، شستوشوے بینے و حلق دو مرتبہ در روز با محلول سدیم ڪلراید (آبنمک)، باعث ڪاهش ۱۹ برابرے بسترے بیماران مبتلا بہ ویروس ڪرونا میشود.
#واکسن
#کرونا
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
[#خدا🌸🌱]
منبالاۍآسماناینشہرخداییدیدم
کہهرناممڪنراممڪنمیسازد
فقطکافیسٺزمـٰانشبرسد
خدایاشڪرت
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی