eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها در اتاق را به ضرب باز کرد: _بس کن آیه! اون بدبخت چه گناهی کرده که تو هیچوقت ندیدیش؟ با فرار کردن میخوای به کجا برسی؟ تا کی باید بره؟ تا کی نباشه؟ تا کی دندون رو جیگر بذاره؟ خسته نشدی از آزارش؟خسته نشدی از ندیدن آرزوهای دخترت؟ نمیبینی زینب چقدر دوستش داره؟ اصلا تو جز خودت کسی رو میبینی؟ آیه: خسته شدم از بس همهتون ارمیا ارمیا کردید؛ چی داره که همه طرفدارش شدید؟ رها: سید مهدی چی داشت که تو اینجوری دیوونه شی؟ آیه از روی تخت بلند شد و مقابل رها ایستاد و به ضرب تخت سینه ی رها کوبید: _بفهم داری درباره ی کی حرف میزنی! رها دست آیه را پس زد: _میفهمم! کسی که الان فقط و فقط پدر بچهته... میفهمی؟ سید مهدی مرد ....خدا بیامرزدش...اصلا آرمیارو دیدی؟ میددونی وقتی بهش بله دادی، اون شب تولد زینب، رفته بود رستوران اجاره کرده بود و لباس عروس و آرایشگاه، یادته با سنگدلی گفتی فقط میای محضر و بعد خونه؟ اصلا پرسیدی اون همه هزینه ای که کرده بود چی شد؟ فهمیدی یکی از بچه های پرورشگاهشون نامزد کرده بود و پول عروسی گرفتن نداشت، جای تو عروس شد؟ فهمیدی چرا عقدت چند روز عقب افتاد؟ فهمیدی چرا اونشب هیچکس خونه نبود؟ همه ی ما رفتیم عروسی اون جوون. همه جز تویی که کسی رو جز خودت نمیبینی. ارمیا همه ی آرزوهاشو داد به بچه ای که کلی آرزو تو دلش بود. از ما خواست که به عنوان خانواده ی داماد تو جشنشون باشیم و همه ی ما با جون و دل رفتیم، چون ما میدونیم که تنهایی یعنی چی، میدونیم پشت و پناه نداشتن یعنی چی. تویی که همیشه حاج علی بابات بود و سید مهدی پشت و پناهت، ...... ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ بعد صدای داد و فریاد بلند شد. صدای محمدصادق که به گوش زینب سادات رسید به سمت اتاق دوید و در را بست. محسن با اخم گفت: _محمدصادق اینجا چیکار میکنه؟ احسان فکر کرد "پس پیدایش شد". صدای محمدصادق واضحتر شد و نشان از نزدیک شدنش به خانه داشت: _باید با زینب حرف بزنم. به چه حقی این مزخرفات رو گفته؟! بعد شروع به صدا زدن کرد: _زینب! زینب کجایی؟ در را به شدت باز کرد و وارد پذیرایی شد. نگاهش که به جمعیت افتاد پوزخندی زد: _آوردینش وسط یه مشت غریبه ی نامحرم قایمش کردید و ادعای اسلامتون گوش فلک رو کر کرده؟ آیه همان آیه بود... همانکه اشک چشمانش را هیچ نامحرمی ندید، همانکه صدای خنده هایش را هیچکس نشنید، همانکه اسطوره شد برای ارمیا، همانکه مشق شب شد کردارش برای رها! همانکه الگوی زینب سادات بود... آیه خودش مرد بودن برای شاخه های زندگیاش را بلد بود. نگاه کن احسان! ببین آیه و آیه ها، مادر بودن را خوب بلدند، پای اعتقاد و ایمان ایستادن را خوب بلدند! هوچیگری را شاید مشق نکرده باشند، اما جنگیدن برای عشق و ایمان را از بَر کرده اند... آیه به محمدصادق اشاره کرد وارد شود: سلام. خوش اومدی، بیا بشین صحبت کنیم. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗