eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
106 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊گاهی بودن سخت میشود... 🕊🕊گاهی نوشتن از بی‌نهایت سخت میشود... 😔گاهی دلمان صدتا چاک میشود آنجا گفت :غذای مورد علاقه آقاسید تا سه روز دست نزده روی گاز ماند 😔جان دادیم آن جا که گفت :لحظه تولد زینب حضور حاج محمد را زیبا درک میکردیم 😔مردیم زنده شدیم آنجا همسر شهید از گفت 😔گریه کردیم آنجا که همسر شهید با آن سن کمش از چهل دو روز امیدش برای برگشت همسرش از کما گفت 😔قلبمان در حال سکته بود آنجا که فاطمیه از وداع با روضه مصور علی اکبرخود گفت 😔مردیم زنده شدیم آنجا که همسر شهید از یاعلی ،یا امیرالمومنین خودش و کمیلش گفت 🌻گاهی بودن سخت میشود چرا که تا چند روز هی میپرسی چگونه تحمل کردید خانواده شهدا بیاید وفادار خون باشیم . ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند @modafehh🌸
🌿🍃🌿🍃 حمیدآقا هیچ وقت نماز شبش قضا نمیشد... ایشون عادت داشتن به اینکه توی اتاق تاریک نماز بخونن... من صدای ایشون رو میشنیدم که همیشه این دعا رو میخوندن که بعد ک میومدن معلوم بود گریه کردن.... از خاطرات ادمین نوشت: رفقا امروز یجایی میخوندم نوشته بود نمیشی تا نیمه شبات مثل عاشقانه نشه... بیاید گاهی نیمه های شب خودمون و خدا دوتایی باهم خلوت کنیم... بیاید بخونیمش تا اجابتمون کنه یاعلی @modafehh 🌷🌷🌷🌷
🌼 🕊گاهی بودن سخت میشود... 🕊🕊گاهی نوشتن از بی‌نهایت سخت میشود... 😔گاهی دلمان صدتا چاک میشود آنجا گفت :غذای مورد علاقه آقاسید تا سه روز دست نزده روی گاز ماند 😔جان دادیم آن جا که گفت :لحظه تولد زینب حضور حاج محمد را زیبا درک میکردیم 😔مردیم زنده شدیم آنجا همسر شهید از گفت 😔گریه کردیم آنجا که همسر شهید با آن سن کمش از چهل دو روز امیدش برای برگشت همسرش از کما گفت 😔قلبمان در حال سکته بود آنجا که فاطمیه از وداع با روضه مصور علی اکبرخود گفت 😔مردیم زنده شدیم آنجا که همسر شهید از یاعلی ،یا امیرالمومنین خودش و کمیلش گفت 🌻گاهی بودن سخت میشود چرا که تا چند روز هی میپرسی چگونه تحمل کردید خانواده شهدا بیاید وفادار خون باشیم . ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند @modafehh🌸
🌼 🕊گاهی بودن سخت میشود... 🕊🕊گاهی نوشتن از بی‌نهایت سخت میشود... 😔گاهی دلمان صدتا چاک میشود آنجا گفت :غذای مورد علاقه آقاسید تا سه روز دست نزده روی گاز ماند 😔جان دادیم آن جا که گفت :لحظه تولد زینب حضور حاج محمد را زیبا درک میکردیم 😔مردیم زنده شدیم آنجا همسر شهید از گفت 😔گریه کردیم آنجا که همسر شهید با آن سن کمش از چهل دو روز امیدش برای برگشت همسرش از کما گفت 😔قلبمان در حال سکته بود آنجا که فاطمیه از وداع با روضه مصور علی اکبرخود گفت 😔مردیم زنده شدیم آنجا که همسر شهید از یاعلی ،یا امیرالمومنین خودش و کمیلش گفت 🌻گاهی بودن سخت میشود چرا که تا چند روز هی میپرسی چگونه تحمل کردید خانواده شهدا بیاید وفادار خون باشیم . ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند @modafehh🌸
‌ از اول نامزدیمون...💍 با خودم کنار اومده بودم که من، اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔 یه روزے از دستش میدم...😞 اونم با ... وقتی كه گفت میخواد بره...🚶 انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔 انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده... اونقد ناراحت بودم... نمیتونستم گریه کنم... چون میترسیدم اگه گریه ڪنم، بعداً پیش ائمه(ع) شمـ 😞 يه سمت بود و يه سمت ... احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌ ولی ایمانم اجازه نمیداد... یعنی همش به این فکر میکردم که ... چطور میتونم تو چشماے (ع)نگاه کنم و... انتظار شفاعت داشته باشم...😕 در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم... اشکامو که دید...😢😭 دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭 "دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..." راحت کلمه ی... ❤...دوستت دارم...❤ 💕...عاشقتم...💕 رو بیان میڪرد... روزی که میخواست بره گفت... … "من جلو دوستام،پشت تلفن نمیتونم بگم... ❤...دوستت دارم...❤ میتونم بگم... 💔...دلم برات تنگ شده...💔 ولی نمیتونم بگم ... چیکار کنم...؟!" گفتم... "تو بگو یادت باشه، من یادم میفته...☺️ از پله ها که میرفت پایین... بلند بلند داد میزد... ❣یادت باشـہ... ❣یادت باشـہ... منم میخندیدم و میگفتم: 💕یادم هسسست... 💕یادم هسسست...😭 ✍همسر شهید،حمید سیاهکالی مرادی ╔═🍃❤════╗ @modafehh ╚════🍃❤═╝
‌ از اول نامزدیمون...💍 با خودم کنار اومده بودم که من، اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔 یه روزے از دستش میدم...😞 اونم با ... وقتی كه گفت میخواد بره...🚶 انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔 انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده... اونقد ناراحت بودم... نمیتونستم گریه کنم... چون میترسیدم اگه گریه ڪنم، بعداً پیش ائمه(ع) شمـ 😞 يه سمت بود و يه سمت ... احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌ ولی ایمانم اجازه نمیداد... یعنی همش به این فکر میکردم که ... چطور میتونم تو چشماے (ع)نگاه کنم و... انتظار شفاعت داشته باشم...😕 در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم... اشکامو که دید...😢😭 دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭 "دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..." راحت کلمه ی... ❤...دوستت دارم...❤ 💕...عاشقتم...💕 رو بیان میڪرد... روزی که میخواست بره گفت... @modafehh