[✨بسم الله الرحمن الرحیم✨]
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#سـلام_امـام_زمـانم🌸☘.
💓 مولاے مهربان و تو اے عشق من سلام
🌿عجل ولیڪ الفرج آقاے من سلام
💓در ندبہهاے جمعہ تو را جستجو ڪنم
🌿زیباترین بهانہ دنیاے من سلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸☘
@modafehh
جمعه: ناهار : امام حسن عسگری؛ (درود خدا بر او باد)
شـام : حضرت ولیعصر ؛ (درود خـدا بر او باد)
═✧❁🌷@modafehh🌷❁✧═
🌿🕊
اونـــــجایے ڪہ
موقـــــعخوندندعـــــآوقـــــرآنهـــــےورقمـــــےزنیم ببینیـــــمچـــــقدرمـــــوندهبـــــہ ٺهـــــش!
یعنــے
یـــــہجایے از ایمـــــانمـــــونمےلـــــنگـه...
هـــــمینہ دیگـہ....
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یامهدی🦋
•°بھ صاحبِ مَشڪ بیا "مھدۍ"🌱♥️
#استوری | #Story 📸
#اللھمعجللولیڪالفرج 🌻
#مرآتمحمدی🎤
@modafehh
مداحی آنلاین - بكش به روی سر خسته ام پر خود را - حاج محمود کریمی.mp3
3.75M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃بكش به روی سر خسته ام پر خود را
🍃به این دو چشم عبايِ معطّرِ خود را
🎤حاج #محمود_کریمی
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_نود_دو
امروز فخرالسادات با قهر از خانه ی آیه
رفت. سیدمحمد بعد از عذرخواهی بابت
حرفهای مادرش،همراه او به قم بازگشت.
حاج علی بعد از تماسی که داشت، مجبور
شد، برای مراسم شهدای مدافع حرم به
قم بازگردد.
آیه تصمیم داشت به سرکارش بازگردد.
از امروز او بود و کودکش؛ مسئول این
زندگی بود. مسئول کودکش بود، باید
شروع کند. غم را در دلش نگاه دارد و یا
علی بگوید...
روی مبل نشسته بود و کنترل تلویزیون
را برداشت...
سیدمهدی: آیه بانو! بیا فیلمت شروع
شدا، نگی نگفتم!
کلافه از روی مبل بلند شد، به سمت
یخچال رفت...
ِ یخچالو باز نذار بانو، اسرافه! گناهه بانو
جان! اول فکر کن اون تو چیمیخوای،
بعد درشو باز کن جاَنَکم!
بیآنکه در یخچال را باز کند، به سمت
اتاق خوابش رفت:
_بانو برقا خاموشه؟ نخوری زمین یه
وقت!
َ
خودش را روی تخت پرت کرد...
_خودتو اونجوری روی تخت ننداز،
مواظب باش بانو! هم خودت دردمیکشی
هم اون بچه ی زبون بسته!
َ
آرام روی تخت دراز کشید و خود را سر
جای همیشگِی مردش مچاله کرد:
_هوا سرده بانو، یه پتو روت بکش سرما
نخوری! تو که سریع سرما میخوری، چرا
مواظب نیستی بانو؟!
گوشه پتو را روی خود کشید. چشم بست
و خواب او را در آغوش کشید...
-آیه بانو... بانو!
آیه لبخند زد:
َ مهدی؟
_برگشتی
_جایی نرفته بودم که برگردم بانو! من
همیشه پیشتم، تو جدیدا حرف گوش
نکن شدی بانو!، واسه همینه که تنها
موندی بانو!
آیه لب ورچید....
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_نود_سه
_نخیرم! من تنها نیستم،خیلیام دختر
خوب و حرف گوش کنیام!
_تو همیشه بهترین بودی بانو!
مردش لبخند میزند.
َ
آیه نگاهی به اطراف کرد. زمین تکان
خورد روی کشتی بودانگار.
مهدی به او نزدیک شد.چادرش را از
سرشبرداشت وچادر دیگری روی سرش
کشید.
باز لبخند زد و آیه به عقب کشیده شد.
مهدی وارد آب شد خود را روی لنگرگاه
دید... َکشتیِم آزاد شد و از تمام َکشتیهای
اطراف جدا شد، دور و دورتر شد... آیه
فریاد زد:
َ مهدی!مرِد من؟
َ
از خواب پرید... نفس گرفت؛ رو به عکس
مردش کردچرا چادرم را عوض میکنی؟
چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان
من است؟ تو که آیه ات را میشناسی!"
از پدر تعبیر خواب را یاد گرفته بود.
حداقل این سادهاش را خوبمیفهمید،
عوض کردن چادر، عوض کردن همسر
است و سید مهدی همسری اش را ازسر
آیه برداشت.
ِاز جایش بلند شد، سرش گیج رفت. روی
تخت نشست... صدای زنگ َدرخانه درآمد،
از جا بلند شد و چادرش را بر سر کشید.
صاحبخانه پشت در بود!
-سلام خانم علوی!
_سلام آقای کالنی!
کالنی: تسلیت عرض میکنم خدمتتون!
_ممنونم! مشکلی پیش اومده؟ هنوز تا
سر ماه مونده!
_به خاطر کرایه خونه نیست؛ حقیقتش
میخواستم بدونم شما کی بلند میشید!
حالا که همسرتون فوت کردن...
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
[✨بسم الله الرحمن الرحیم✨]
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم