مداحی_آنلاین_یا_حسین_دنیا_بدون_عشقت_نداره_معنا_پویانفر.mp3
3.65M
⏯ #شور احساسی
🍃یا حسین دنیا بدون عشقت نداره معنا
🍃با تو پر میگیریم سمت خدا
🎤 #محمدحسین_پویانفر
👌فوق زیبا
#مداحی
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
ریزنکتههای زن و شوهری
احترام و محبت
💞 زن وشوهر محبتشون رو به زبان بیارن و با کلمات محبتآمیز و محترمانه همدیگر رو خطاب کنند.
تقید به سلام و خداحافظی کردن
💞 زوجین در سلام کردن از هم سبقت بگیرن و موقع فاصله گرفتن از هم، حتما خداحافظی کنند.
حذف بهانهجویی
💞 متمرکز شدن همسران رو عیبهای هم، شیرینی و تداوم زندگی مشترک رو از بین میبره.
حفظ آراستگی
💞 توجه به آراستگی و معطر بودن زن و شوهر برای هم ازعوامل مهم در تحکیم روابط بینشون هست.
اخلاقمداری
💞همسران از بداخلاقی، ترشرویی، توهین و گفتن حرفهای دلسردکننده پرهیز و سعی کنند گفتگوهای گرم و صمیمی داشته باشند.
حذف خواستههای بیجا
💞توانایی افراد با همدیگه متفاوته و همسران باید خواستههاشون رو در حد توان طرف مقابل مدیریت کنند.
#بعد_ازدواج
#ازدواج
#مشاوه
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_سوم
_انگار یادتون رفته که پیامبر همیشه اول سلام میکرد! از این به بعد شصت و نه تا ثواب مال من و پسرم، اون یه دونهش مال شما پدر و
دختر!
زینب سادات دستهایش را به هم کوبید: دو به دو مساوی شدیم.
بعد پشت سر ارمیا قرار گرفت، دستش را پشت ویلچر او گذاشت:
_بیا بریم به بابا کمک کنیم حاضر شه؛ دیره، عمو محمد ناراحت میشه.
ارمیا نگاه غمگین آیه را شکار کرد. غصه داری جانانم؟! غصه هایت را بر جان من بیاویز و سبکبال بخند... بال پروازم!میدانم زمین گیرت کرده ام!
آیه روی مبل نشست. چقدر آن روزها دور به نظر میرسید. روزهای جدالش با ارمیا، روزهای دلواپسی، روزهای بیقراری و ندانم ها. چه شد
که روزگار اینگونه شد؟
ارمیایی که با همه ی عشق و آرزوهایش، با همه ی رضا بودن هایش، با همه ی ارمیا بودنش قصد رفتن کرد. آیه ای که باز هم، درد هم خانه ی دلش شد. ارمیا و شرمندگی هایش... آیه شکرگزاری هایش از بودن او...دستی روی شانه اش قرار گرفت. آیه هشیار شد... چشم باز کرد. چطور
صدای حرکت ویلچر را متوجه نشده بود؟ ارمیا کنارش بود.
_به بچه ها گفتم چند دقیقه تو اتاق بمونن. ببخش امروز کنارت نبودم؛ قرار بود تکیه گاهت باشم، اما الام یه بار روی شونه هات شدم. بازم تنها موندی!
آیه دستهای او را گرفت:
_اینجوری نگو... خدا رو شکر که هستی! همینکه میدونم یه نفر اینجا منتظر منه خداروشکر! اگه تو هم میرفتی... اصلا نمیخوام به نبودنت فکر
کنم.
_اذیت شدی؟!
_مردم همیشه حرف میزنن. من و تو براشون قدیمی نمیشیم.
_سوژه ی اینبارشون چی بود؟ نبودن من؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_چهارم
آیه لبخند خستهای زد و سرش را به تایید تکان داد:
_میگفتن گذاشتمت آسایشگاه؛ تازه... انگار خواستگارم دارم!
ارمیا اخم کرد:
_خواستگار؟!
آیه بلند خندید:
_اخم نکن؛ دوست ندارم اخم کنیا! شایعه شده میخوام شوهر کنم، تو رو گذاشتم آسایشگاه، ایلیا هم قهر کرده و از خونه زده بیرون. شاهدشونم
اینه که بعد از سیدمهدی با تو ازدواج کردم.
ارمیا لبخندی به صورت جانانش زد:
_پس پاشو منو از آسایشگاه ببر بیرون ببینم چه خبره.
بعد صدایش را بلند کرد:
_بچه ها بیایید بریم.
زینب سادات سرش را از لای در اتاق داخل آورد:
_دل و قلوه دادناتون تموم شد؟
آیه گفت:
_دعواهای تو با ایلیا تموم شد؟
زینب از اتاق خارج شد و لب ور چید:
_نخیر؛ این پسر شما لوسه!
ایلیا که پشت سر زینب از اتاق بیرون آمده بود، گفت:
_توئم قلدری! مهدی همهش میگه وقتی بچه بودید به زور آبنباتاشو میگرفتی!
زینب پشت چشمی برای برادرش نازک کرد:
_اینا از زرنگیمه!
ایلیا خواست حرفش را بیجواب نگذارد، اما مجبور به سکوت شد، چون آیه گفت:
_بجنبید دیر شد! تو راه انقدر ادامه بدید تا خسته شید! کمک کنید بابا رو ببریم سوار ماشین کنیم!
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_پنجم
آیه ماشین را سر کوچه پارک کرد. زینب سادات و ایلیا از ماشین پیاده شدند. آیه چشم به ارمیا دوخت. این روز ها ضعیف تر از همیشه شده بود. دیگر از آن هیکل ورزیده چیزی نمانده بود. دلش غم داشت. اندازه تمام نداشته های ارمیایش غم داشت.
ارمیا: غم چشمات برای چیه؟
آیه: برای تمام چیزایی که از دست دادم!
ارمیا: منم جزء اونام؟
آیه: تو جزء اونایی هستن که برام موندن!
ایلیا ضربه ای به شیشه زد. ارمیا در را باز کرد و به کمک پسر و دخترش روی صندلی چرخدار نشست.
آیه و زینب در دو طرفش و ایلیا پشت سر، صندلی را ُهل میداد ، حاج علی در کنار سیدمحمد ایستاده بود. هوا گرگ و میش بود. حاج علی
چشمش به ارمیا و آیه افتاد. دستش را روی شانه سیدمحمد گذاشت و آنها را نشانش داد. هر دو به سمتشان رفتند.
سیدمحمد مقابل ارمیا روی زمین نشست. اشک چشمانش را پر کرد: مادرم رفت ارمیا!
سرش را روی پاهای برادرانه ی ارمیا گذاشت و هق هق کرد. ارمیا هم اشک چشمانش روان شد. آیه رو برگرداند و گریه ی بی صدایش فقط
تکان خوردن شانه هایش را گواه داشت. زینب سادات به آغوش حاج علی رفت و ایلیا بغضش را مردانه نگه داشت.
ارمیا نفس گرفت، شانه های سیدمحمد را دست کشید: باورم نمیشه رفته!باورم نمیشه بازم بی مادر شدم.
برادارانه برای مادر اشک ریختند. کمی که سبک شدند سیدمحمد گفت:
عمو اومده!
این خبر اخم را مهمان چشمان خیس آیه کرد: بعد از این همه سال؟
سیدمحمد: بازم مثل همون وقتها طلب کار و با توپ پر اومده!
⏪ #ادامہ_دارد...
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
#شب_جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و هدیه کنید🌿 به امام زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.🌹
#قرار_شبانه ✨
ختم سوره ی واقعه و وضو قبل از خواب رو از یاد نبرید
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
•°
#السلامعلیکیااباصالحالمهدیعج♥️
نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش از این
از نسیم صبح، بوی یار می باید کشید...
#صائب_تبریزی
هذا یَومُ الجُمعه
و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ
فيهِ ظهورک ...
امروز روز جمعه، روز توست!
و روزیست که در آن
ظهور تو انتظار میرود.
#اللهمعجللولیکالفرج✨
┄┅፨• @modafehh •፨┅┄
جـمـعـــــہ:
ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد)
شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد)
〖 @modafehh 〗
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#حدیث🌻 اميرالمؤمنين عليه السلام : اِحذَروُا ضِياعَ الأعمارِ فِيما لا يَبقى لَكُم فَفائِتُها لا يَ
ذڪرامروز:↯
•﴿اللهمصَلِّعلیٰمُحمَّدوآلِمُحَمَّدوعَجِّلفَرَجَهم﴾•
۱۰۰مرتبه