eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانی که برنامه ای رو میخوان انجام بدن......🌸 و تا جمعه هم تموم نمیشه اشکال نداره تا هر زمان که شد ان شاءالله از همتون قبول باشه 💐💐💐💐💐💐💐 ان شاءالله زیارت امام رضا علیه السلام نصیب همه تون بشه 🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻 منتظر بقیه هم هستیم .... حتی صلوات ........ @khadem_sh
ارسالی از اعضا مزار حاج قاسم دعاگویتان هستم😔 ما هم از طرف همه اعضا از این برگزار التماس دعا داریم....
🔻 👈این داستان⇦《 بی تو می‌میرم 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎ضربان قلبم به شدت تند شد ... تمام بدنم می‌لرزید ... به حدی که حتی نمی‌تونستم ... علامت سبز رنگ پاسخ رو بکشم ... - بفرمایید ... - کجایی مهران‌❓ ... 🔸بغضم ترکید ... صدای سید عبدالکریم بود ... از بین همهمه عزاداران ... - چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😭 🔹سرم گیج رفت ... قلبم یکی در میون می‌زد ... گوشی از دستم افتاد ...📞 دویدم سمت در ... در رو باز کردم ... پله‌ها رو یکی دو تا می‌پریدم ... آخری‌ها را سُر خوردم و با سر رفتم پایین ...🤕 🔻از در زدم بیرون ... بدون کفش ... روی اون زمین سرد و بارون زده ... مثل دیوانه‌ها دویدم سمت خیابون اصلی ... حس کربلایی رو داشتم که داشتم ازش جا می‌موندم ... و این صدا توی سرم می‌پیچید ... - کجایی مهران❓ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...😭 🔹خیابون سوت و کور بود ... نه ماشینی، نه اتوبوسی ... انگار آخر دنیا شده بود ... دیگه نمی‌تونستم بایستم ... دویدم ... تمام مسیر رو ... تا حرم ...🍃✨ 🔸رسیدم به شلوغی‌ها ... و هنوز مردمی که بین راه ... و برای پیوستن به جمعیت، می‌رفتن ... بین جمعیت بودم ... که صدای اذان بلند شد ... و من هنوز، حتی به میدان توحید نرسیده بودم ... چه برسه به شهدا ...😳😭🌷 🔻دیگه پاهام نگهم نداشت ... محکم، دو زانو رفتم روی آسفالت ... اشک‌هام، دیگه اشک نبود ... ضجه و ناله بود ... بدتر از عزیز از دست داده‌ها موقع تدفین ... گریه می‌کردم...😭 چند نفر سریع زیر بغلم رو گرفتن ... و از بین جمعیت کشیدن بیرون ... 🔹سوز سردی می‌اومد ... ساق هر دو شلوارم خیس شده بود... من با یه پیراهن ... و اصلا سرمایی رو حس نمی‌کردم ...💨 🔻کز کردم یه گوشه خلوت ... تا عصر عاشورا ... توی وجود من، قیامت به پا بود ...⚡️⚡️ 🔸- یه عمر میخواستی به کربلا برسی ... کی رسیدی؟ ... وقتی سر امامت رو بریدن؟ ... این بود داد کربلایی بودنت؟ ... این بود اون همه ادعا؟ ... تو به توحید هم نرسیدی ...😳😭 💢اون لحظات ... دیگه اینها واسم اسامی خیابان نبود ... میدان توحید، شهدا، حرم ... برای رسیدن باید به توحید رسید ... و در خیل شهدا به امام ملحق شد ... 🔻تمام دنیای من ... روی سرم خراب شده بود ... حتی حر نبودم که بعد از توبه ... از راه شهدا به امامم برسم ... 🔹عصر عاشورا تمام شد ... و روانم بدتر از کوهها ... که در قیامت ... چون پنبه زده شده از هم متلاشی می‌شن ... 🔸پام سمت حرم نمی‌رفت ... رویی برای رفتن نداشتم ... حس اونهایی رو داشتم که ظهر عاشورا، امام رو تنها گذاشتن... من تا صبح توی خیمه امام بودم ... اما بعد ... 🔻رفتم سمت حسینیه ... چند تا از بچه‌ها اونجا بودن ... داشتن برای شام غریبان حاضر می‌شدن ... قدرتی برای حرف زدن و پاسخ به هیچ سوالی رو نداشتم ... آشفته‌تر از کسی که عزیزی رو دفن کرده باشه ... یه گوشه خودم را قایم کردم ...😔😔 💢تا آروم می‌شدم ... دوباره وجودم آتش🔥 می‌گرفت ... من ... امامم رو تنها گذاشته بودم ...😭😭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ @modafehh
🔻 👈این داستان⇦《 عطش 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎همیشه تا ۱۰ روز بعد از عاشورا ... توی حسینیه کوچکمون مراسم داشتیم ... روز سوم بود ... توی این سه روز ... قوت من اشک بود ... حتی زمانی که سر نماز می‌ایستادم ...😭 🔹نه یک لقمه غذا ... نه یک لیوان آب ... هیچ کدوم از گلوم پایین نمی‌رفت ... تا چیزی رو نزدیک دهنم می‌آوردم دوباره بغضم می‌شکست ...😭😭 🔸- تو از کدوم گروهی؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می‌نویسن و نمیرن؟ ... از اونهایی که نامه فدایت شوم می‌نویسن ولی ... یا از اونهایی که ...😔 🔻روز سوم بود ... و هنوز این درد و آتش بین قلبم، وجودم رو می‌سوزوند ... ظهر نشده بود ... سر در گریبان ... زانوهام رو توی بغلم گرفته بودم ... تکیه داده به دیوار ... برای خودم روضه می‌خوندم ... روضه حسرت ...😭 که بچه ها ریختن توی حسینیه ... دسته جمعی دوره‌ام کردن ... که به زور من رو ببرن بیرون ... زیر دست و بغلم رو گرفته بودن ... 🔹نه انرژی و قدرتی داشتم ... نه مهر سکوتم شکسته می‌شد ... توان صحبت کردن یا فریاد زدن یا حتی گفتن اینکه ... "ولم کنید" ... رو نداشتم ... آخرین تلاش‌هام برای موندن ... و چشمـهام سیاهی رفت... دیگه هیچ چیز نفهمیدم ...🤒😑 🔸چشمهام رو که باز کردم ... تشنه با لب‌های خشک ... وسط بیایان سوزانی گیر کرده بودم ... به هر طرف که می‌دویدم جز عطش ... هیچ چیز نصیبم نمی‌شد ... زبانم بسته بود و حرکت نمی‌کرد ... 🔻توان و امیدم رو از دست داده بودم ... آخرین قدرتم رو جمع کردم و با تمام وجود فریاد زدم ... - خدا ...🍃✨ 🔸مهر زبانم شکسته بود ... بی رمق به اطراف نگاه می‌کردم که در دور دست ... هاله شخصی رو بالای یک بلندی دیدم... امید تازه‌ای وجودم رو پر کرد ... بلند شدم و شروع به دویدن کردم ... هر لحظه قدم‌هام تندتر می‌شد ... سراب و خیال نبود ... جوانی بالای بلندی ایستاده بود ...😳 🔹با لبخند به چهره خراب و خسته‌ام نگاه کرد ... - سلام ... خوش آمدید ...😊🍃 🔹نگاه کردن به چهره‌اش هم وجود آشفته‌ام رو آرام می‌کرد... و جملاتش، آب روی آتش بود ... سلامش رو پاسخ دادم... و پاهای بی حسم به زمین افتاد ... - تشنه ام ... خیلی ...😓😞 🔻با آرامش نگاهم کرد ... - تشنه آب؟ ... یا دیدار❓ ... 💢صورتم خیس شد ... فکر می‌کردم چشم‌هام خشک شدن و دیگه اشکی باقی نمونده ... - آب که نداریم ... اما امام توی خیمه منتظر شماست ...🍃✨ 🍀و با دست به یکی از خیمه‌ها اشاره کرد ... تا اون لحظه، هیچ کدوم رو ندیده بودم ... مرده‌ای بودم که جان در بدنم دمیده بود ... پاهای بی جانم، جان گرفت ... سراسیمه از روی تپه به پایین دویدم ...🏃 از بین خیمه‌ها ... و تمام افرادی که اونجا بودن ... چشم‌هام جز خیمه امام، هیچ چیز رو نمی‌دید ...🍃✨ 🌺پشت در خیمه ایستادم ... تمام وجودم شوق بود ... و سلام دادم ... همون صدای آشنا بود ... همون که گفت ... حسین فاطمه‌ام ... دستی شونه‌ام رو محکم تکان می‌داد ... - مهران ... مهران ... خوبی‌❓ ... 🔹چشمهام رو که باز کردم ... دوباره صدای ضجه‌ام بلند شد... ضجه بود یا فریاد ...😲 🔸خوب بودم ... خوب بودم تا قبل از اینکه صدام کنن ... تا قبل از اینکه صدام کنن همه چیز خوب بود ...🍃 🔸توی درمانگاه، همه با تحیر بهم خیره شده بودن ... و بچه ها سعی می‌کردن آرومم کنن ... ولی آیا مرهمی ... قادر به آرام کردن و تسکین اون درد بود❓ ...😳😔😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ @modafehh
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کاش الا مشهد بودیم و از اونجا به آقا امام رضا علیه السلام سلام میدادیم . توی اون صحن و سرایی که همیشه شلوغ بود ............... کلیپ ارسالی از اعضا شبتون امام رضایی @modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۞﴾﷽﴿۞ 💔 دل اگر دور تو گردید، ندارد حیرت گندم از دست تو خورده است و کبوتر شده است! @modafehh