eitaa logo
"کنجِ حرم"
256 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان عشق گمنام پارت ۴۴ تقریبا همه اومده بودن بخاطر اینکه نماز مغربم رو دوبار خوندم طول کشید . بچه ها داشت پذیرایی میکرد . رفتم کنارشون گفتم . من:خب من چیکار کنم ؟ سارا : تو چایی بیار . من: باش آیناز : آوا بیا چایی ریختم ببر برا مهمونا . سینی چایی رو از دست آیناز گرفتم از آشپز خونه اومدم بیرون به طرف کسانی که تازه اومده بودن رفتم چایی تعارف کردم . ویدا یه جا نشسته بود رفتم طرفش سینی رو گرفتم جلوش یه چایی برداشت بهش گفتم : خوبه نشستی داره همه جا رو دید میزنی کمکم کنی بد نیست ها . ویدا با حالتی خاص گفت : مثل اینکه اینایی اینجان همشون بخاطر منه ها . اومدن به من تبریک بگن . من: بله . بعدش رفتم طرف آشپز خونه . روبه آیناز گفتم : دوتا دیگه چایی بریز که مهم.ن اومد . آیناز : باشه ،سینی رو بده . سیتی رو دادم به آیناز رفتم طرف اپن . داشتیم دوتایی با چشمامون حرف می زدیم (منو ،ویدا) که یدفعه بیرون حیاط رو دیدم علی اقا داره راه میره اون چند قدمی رو که راه میرفت برمیگرده انگار کلافه بود دیگه نمیدونم برای چی کلافه بود . آیناز : آوا بیا ببر اینارو . من: اومدم . سینی چای رو گرفتم دوباره رفتم به طرف اونایی که تازه اومدن . ** بالاخره امشبم تموم شد . شالم رو در می آورم رو به آرمان میگویم :باید واسه من جبران کنی ها ! آرمان کتش را درمی آورد میگوید :چسم خواهر گرام . من: آفرین . از روی مبل بلند میشوم میروم به سمت اتاقم ،دستگیره ی را پایین میکشم ودر باز میشود وارد میشوم . لباسام رو عوض میکنم وخودم رو روی تخت پرت میکنم . من: خدایا شکرت . اوففففففف ،تا سرم را روی بالشت میگذارم به خواب میروم . ادامه دارد .....🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
رمان عشق گمنام پارت۴۵ با صدای اذان صبح بلند میشود دورو برم رو نگاه میکنم همه جا تاریکه گوشیم رو از روی پاتختی برمیدارم چراغ قوه اش رو، روشن میکنم .وبه سمت کلید لامپ اتاق میروم لامپ را روشن میکنم بعد هم در اتاق رو باز میکنم به پایین میروم . آرمان روی مبل نشسته داره با گوشیش ور میره آروم بهش میگویم : به ویدا بگو با شو برو نمازت رو بخون با این گوریل چت نکن . آرمان از تعجب نگاه من میکند : از کجا فهمیدی من دارم با ویدا چت میکنم . من: از اونجایی که معلومه از دیشب تو اتاق نرفتی روی مبل با این لباسا نشستی گوشی دستت گرفتی . آرمان : خوب چه ربطی به ویدا داره ؟ من: ربطش اینه تا حالا ندیدم که برای شخص دیگه ای از خوابت از تختت بزنی بجز ویدا . آرمان سرش رو پایین میگیرد میگویم : خجالتی کی بودی تو ؟؟ به سمت دست شور حرکت میکنم وضو میگیرم آرمان را میبینم که در حال نماز خواندن است . از پله ها بالا میروم .در اتاق رو باز میکنم وارد میشوم . چادر نمازم رو به همراه سجاده ام از روی میز برمیدارم . چادرم را میپوشم وسجاده ام را پهن میکنم ، (الله اکبر ) *** بعد اینکه نماز تموم میشود خوابم نمی آید روی تخت دراز میکشم و به دیوار زل میزنم .هر وقت که خوابم نمی برد این کار را میکنم . یک چیزی از دیشب ذهن منو مشغول کرده اینکه چرا دیشب علی آقا اون طوری نگام کرد واینکه چرا کلافه بود . استغفر الله .چه ربطی به تو داره آوا خانم . به خاطر اینکه فکر های الکی نکنم گوشیم رو برمیدارم رمزش را باز میکنم . اول نگاهی به ساعت میکنم ساعت ۵:۵۵ دقیقه .تقریبا یک ساعت دیگه باید آماده بشم برم دانشگاه . داده همراه گوشی رو روشن میکنم میرم داخل تلگرام .بازم به محض اینکه وارد میشود پیام ها به سمتم هجوم می آورن . ادامه دارد ....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان🌼
رمان عشق گمنام پارت ۴۶ به جای اینکه پیام هارو بخونم فقط سین میکنم . بازم چشمم رو یه شماره ناشناس میگیرد . باز میکنم . (سلام خانوم چرا وا رو تحویل نمیگیری ؟) پیام میدم : شماااااااا؟ بعد یک دقیقه جواب میدهد :( همونی که بلاکش کردی ) بدون هیچ جوابی دوباره مسدودش کردم . ایندفعه از تلگرام اومدم داخل اینستا گرام . خیلی فقط بود استوری نذاشتم . یه متن خوب پیدا کردم گذاشتم . داشتم پست های بقیه رو نگاه میکردم که دونفر درخواست داده بودن برای دنبال کردن پیجم . رفتم چک کنم . رفتم داخل پیج یک نفرشون عکس گذاشته بود پست .نگاه کردم .عه اینکه علی آقا هست .نگاهی به فالوور هاش کردم .وای چقدر زیادن . درخواستش رو قبول کردم خودم هم دنبالش کردم .با اینکه من پست زیاد میزارم اینقدر فالوور ندارم ولی علی اقا ۵ تا پست گذاشته ۲۰هزارم دنبال کننده داره . فالور که بدرد ما برای آخرت که نمیخوره . اصلا ولش کن . داده همراه رو خاموش کردم اومدم بیرون . گوشی رو گذاشتم روی پا تختی خودم هم آماده شدم برای دانشگاه . * وای خدایا چرا این تلقه درست نمیشه مشکل همه دخترای چادری 😁 با لاخره بعد از کلی کلنجار رفتن درست شد .چاردم رو برداشتم سرم کردم رفتم بیرون . آرمان روی مبل خوابیده بود چنان خرو پف میکرد که انگار صد ساله نخوابیده . منم تا ساعت ۵ صبح با دلبر چت میکردم همین میشد خب چه برسه دیگه به این تازه داماد . رفتم صداش زدم : داداش ،آرمان پاشو پاشو بیا منو برسون دانشگاه . آرمان : هان . من: بلند شو منو برسون دانشگاه . آرمان یه چشمشو باز کردو گفت : خودت با ماشین خودت برو ولی داخل دانشگاه پارت نمیکنی یه چند میتر دور تر از دانشگاه فهمیدی؟ از ذوق گفتم : آره چجورم فهمیدم . بدو بدو رفتم کلید ماشینم رو برداشتم . مامان داشت از پله ها می یومد پایین که بهم گفت : آوا اول صبحانتو بخور بعد برو . من: مامان دانشگاه یچیزی میخورم . مامان : منکه هیچوقت حریف تو نمیشم . من : 😁😁 اومد بیرون رفتم پارکینگ تا ماشینمو دیدم قفلشو زدم : سلام ماشین خوبم . یه چند روزی سواارش نشده بودم . از پارکینگ اومدم بیرون که با ویدا مواجه شدم . یه تک بوقی زدم شیشه ی ماشین رو دادم پایین گفتم : فکر کردم تو باید خواب باشی ویدا ابروشو داد بالا گفت : چرا ؟ من: خب اینکه تا ساعت ۵ داشتی با دلبر چت میکردی . ویدا سرخ شد گفت : برو بابا . من: کجا میری ؟ ویدا: میزم دانشگاه . من: سوار شو با هم بریم منم دارم میرم . ویدا هم سوار ماشین شد دوتایی به طرف دانشگاه راه افتادیم . ادامه دارد .....🥀 نویسنده : فاطمه زینب دهقان
20پارت تقدیم نگاهتون
🌻 روز جمعه روز حضرت صاحب الزمان عليه السلام و به نام آن جناب است و همان روزى است كه در آن روز ظهور خواهد فرمود زيارت آن حضرت ‏: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَايَ أَنَا مَوْلَاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ‏ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلَايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلَايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلَادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ‏. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره می يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده میشود، سلام بر تو اى پاك نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام، و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم و از خدا درخواست مى كنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پيروان و ياوران تو در برابر دشمنانت و از شهداى در آستانت در شمار شيفتگانت قرار دهد، اى سرور من، اى صاحب زمان، درودهاى خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست روزى كه ظهورت و گشايش كار اهل ايمان به دستت در آن روز و كشتن كافران به سلاحت اميد می رود و من اى آقاى من در اين روز ميهمان و پناهنده به توام و تو اى مولاى من بزرگوارى از فرزندان بزرگواران و از سوى خدا به پذيرايى و پناه دهى مأمورى، پس مرا پذيرا باش و پناه ده، درودهاى خدا بر تو و خاندان پاكيزه ات. 🍃
994.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| - دلـم‌می‌خـواد،کھ‌باشـم‌باتـو..!
ممنون نظر لطف شماست امیدوارم بتونیم یه کانال خوب با پست های بهتر براتون داشته باشیم و بتونیم نظرتون رو جلب بکنیم
در ارزوی شهادت: 📖 دقت‌کردی‌‌وقتےشارژِ‌گوشیمون؛ در‌حالتِ‌اخطارِ‌چقدر‌سریع‌میزنییم‌بہ‌شارژ؟! الان‌هم‌؛زمان‌ِغیبت‌؛ توحالتِ‌وضعیت‌قرمزه‼️ باید‌سریع‌تقوامونوبزنیم‌بہ‌شارژ...🌱
♨️تلنگرانھ یه‌روز‌لباس‌ِتنگ ... یه‌روز‌لباس‌ِگشـاد ... یه‌روز‌لباسِ‌ڪوتـاه ... یه‌روز‌لباسَ‌بلند ... یه‌روز‌لباسِ‌تیره ... یه‌روز‌لباس‌ِشاد ... یه‌روز‌لباس‌ِپاره ... هی‌رفتیم‌دنبال‌ِمدڪه‌یه‌وقت بھمون‌نگن‌عقب‌موندھ❗️ رفتیم‌دنبال‌سِت‌ڪردن‌ڪه بشیم‌شیڪ‌تریــن‌آدمِ‌دنیا :| یه‌وقت‌به‌خودت‌میای‌میبینی باشیطون‌ست‌شدی!!! « ســـوره‌اعـــراف‌آیــھ²
در برخى کتاب ها به نقل از پيامبر اكرم-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آمده است: هركس در شب بيست و چهارم ماه رجب  چهل  ركعت نماز-در هر ركعت سوره‌ى «حمد»  یک  بار و آيه‌ى آمَنَ اَلرَّسُولُ یک بار و سوره‌ى اخلاص «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ»   یک  باربخواند، خداوند متعال براى او هزار  عمل نيك مى‌نويسد و  هزار  گناه او را مى‌زدايد و  هزار  درجه او را بالا مى‌برد و  هزار  فرشته از آسمان فرود مى‌آيند و دست به سوى آسمان بلند كرده و بر او درود مى‌فرستند و نيز خداوند متعال، سلامت دنيوى و اخروى را به او عطا مى‌كند و گويى كه شب قدر را درك كرده است.