هدایت شده از رسم شهید بودن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان
https://eitaa.com/Ali313r
به عشق حسین بن علی بزن رو لینک❤️
در جوار مرقدش هرگز به کم قانع نشو...
چونکه از مشهد برات کربلا باید گرفت...:)
#پناهدلم😭🙏
#امام_رضا🌿⛅️
#کانال_مون 💔🌱
#حاج_حسین_یکتا میگن:
بچہها دعا کنید کہ نمیرید..
سعے کنید نمیرید!
بچہها تمام تلاشتون رو کنید کہ نمیرید!
بچہ بسیجے باید مثلِ اربابِ بےکفنش
شهید بشہ...(:🍃
|
دعاي پایان ماه صفر:
”سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ وَ یا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّهَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین"
خداوندا مرا از غم و دل تنگی نجات ده، شادم ساز و مرا شامل رحمت خود کن، ای پروردگار جهانیان»🦋✨
#کانال_مون 🌺
#حدیث🌿
#مدیر-کانال ⛅️🌱
ادتب میشم آمارت ۲۰+
سابقه بالا داشتم یهو اینفو حذف شد 🤐😑
سابقه ام بالاست توی ۴۰ تا کانال ادمینم پس جذب بالاس❣😎
جذب بالاس ولی باید بنرت هم جذاب باشه 😇
حقوق نمیگیریم فقط یکی از کانالام رو توی کانالتون تبلیغ میکنم ☺️
شرایطو داشتی پی باش 👇👊
https://eitaa.com/mmaahhyyaa
منتظرم و خیلی زود پی وی چک میکنم جواب میدم 😍😘
رمان عشق گمنام
پارت ۲۱
منو ویدا به هم دیگه نگاه میکنیم ویدا لب میزد : وای آوا الان دیگه داداش فهمید چطور پسریه بنظرت چی میشه .
من:هیچی نمیشه اتفاقا راحت تر شد چون دیگه نیاز نیست تو به داداشت بگی .
علی اقا: جدا همچین ادمی هست ؟
آرمان :آره نگفتی چرا میپرسی؟
بعد هم آرمان مرا خطاب میدهد میگوید:آوا یه بطری اب خریدیم گذاشتم اون عقب برش دار داخل یه لیوان آب لریز بده من .
همینکارو انجام میدم .ولیوان آب رو به آرمان میدهم .
که علی آقا از توی آینه نگاهی به ویدا می اندازد میگوید :این پسره برای خواهرم اومده خواستگاری.،
همین که این جمله را میگوید آب میپرد تو گلو آرمان وبه سرفه می افتد .
میترسم میگویم :آرمان چی شد .
آرمان دستش رو تکان میدهد به معنی چیزی نشد .
آرمان کمی آرام میشود که علی آقا میپرسد : ویدا تو این پسره رو دیده بودی ؟
ویدا با انگشتانش بازی میکند میگوید : اره دیده بودم .
علی آقا ابرو هایش را در هم میکند میگوید : موندم چطور به خودش اجازه داده خواستگاری کنه .
بعد از این حرف علی اقا دیگر هیچ حرفی رد بدل نشد .
برایم جالب است چرا آرمان چیزی نمی گوید .
کمی بعد علی آقا جلوی یه رستوران سنتی نگه میدارد .
از ماشین پیاده میشویم وبه طرف در ورودی رستوران راه می افتیم .
علی آقا :بیا بین بریم اون طرف بشینیم اون ور خلوت تره .
به طرف جایی که علی آقا گفت رفتیم .
منو ویدا کنار هم نشستیم ارمان علی آقا هم کنار هم .
علی اقا :ارمان تو چی میخوری؟
ارمان با حالتی که تا حالا ندیده بودم گفت:هرچی سفارش دادین واسه من سفارش بدین .
بعد هم علی آقا رو به منو ویدا گفت:شما چی میخورین ؟
ویدا : من کوبیده اوا تو چی میخوری؟
من:منم کوبیده .
علی اقا:،پس چهار تا کوبیده .
بعد هم به یه نفر اشاره کرد که اومد طرف ما
علی اقا:لطفا چهار تا کوبیده با چهار تا دوغ بیارین .
گارسون:چشم
ادامه دارد....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
#رمان_عشق_گمنام💔
#کانال_مون ⛅️
رمان عشق گمنام
پارت ۲۲
نگاهی به آرمان انداختم که به ی جایی خیره شده بود معمولا این طور وقت ها همش حرف میزد جک میگفت .
بهش خیره شده بودم که شاید نگاهم کند اما نگا نکرد .
بعد رو به ویدا اروم گفتم ،: عجیب ارمان حرف نمیزنه .
ویدا : شاید چون بار اوله که با ما میان بیرون اینجوریه .
من:شاید ولی فکر نکنم .
بعد از ۱۰ دقیقه سفارش غذا رو اوردم ومشغول خوردن شدیم هواسم به آرمان بود که چیزی نمی خورد قاشقش رو پراز برنج میکرد وبعد هم با چنگال اضافی هابرنج رو بر می داشت واخر سر هم دوباره برنج های قاشق رو میرخت توی ظرف .
آرمان :خب من سیر شدم .من میرم بیرون یه هوایی بخورم .
علی اقا نگاهی به بشقاب آرمان انداخت گفت:تو که چیزی نخوردی .
ارمان:نه داداش خیلی خوردم اینا زیاد بودن .
علی اقا:چمیدونم والا .
ارمان رفت بیرون .
غذا رو که خوردیم علی اقا پول غذا هارو حساب کرد اومدیم بیرون ارمان به ماشین تکیه داده بود سرش هم پایین بود .
نمیدونم چرا اینقدر کلافه بود .
سوار ماشین شدیم وبه طرف خونه راه افتادیم .
توی ماشین کسی حرفی نزد .
***
داخل کوچه پیچیدیم که با ورود ما ماشین پسر رجایی هم از کوچه اومد بیرون با دیدن ما دوتا بوق زد .
که علی اقا گفت :این کی بود ؟
ارمان جوابی نداد من هم ندادم که ویدا گفت:پسر اقای رجایی .
ماشین جلوی در خونه ی ما وایستاد .
منو ارمان از ماشین پیاده شدیم رومو کردم طرف علی اقا گفتم:خیلی ممنون بابت امشب ویدا از تو هم ممنون
علی اقا:خواهش میکنم .
ویدا انگار تو فکر بود که نشنید من چه گفتم .
ارمان هم تشکر کرد .
کلید خونه رو از ارمان میگیرم به طرف در حیاط میروم درو باز میکنم داخل میشوم .
ارمان هم بعد از من داخل میشود .
به طرف در هال میروم و قفلش رو باز میکنم .
دستگیره ی در رو به پایین میدهم وباز میشود .
وقتی داخل خانه میشوم چادرم رو در می آورم .
روبه آرمان میگویم :چرا این اخری اینقدر کلافه بودی ؟
ارمان نگاهی به من می اندازد میگوید :آوا هیچی نگو که اصلا حال ندارم .
من: وا اااا
ارمان به طرف پله ها می رود و داخل اتاقش میشود .
این چرا اینجوری کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچ وقت اینقدر کلافه ندیده بودمش .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
#رمان_عشق_گمنام 💔
#کانال_مون ⛅️
رمان عشق گمنام
پارت ۲۳
رفتم طرف آشپزخانه یک لیوان از توی کابینت برداشتم ،از شیر آب ابش کردم .
یه نفس اب رو خوردم .
واز آشپز خونه خارج شدم وبه طرف پله ها حرکت کردم .
اومدم برم تو اتاقم که آرمان از داخل اتاقش گفت :آوا یلحظه میایی .
من هم راهمو کج کردم به طرف اتاق آرمان .
در زدم وبعد هم داخل شدم .
آرمان لبه ی تخت نشسته بود منم صندلی میز تحریرش رو برداشتم گذاشتم روبروش نشستم روی صندلی .
من:داداش کاری داشتی
آرمان :آوا میخواستم یچیزی رو بهت بگم .
من:بگو
آرمان کمی من ..من میکند میگوید : میشه با مامان صحبت کنی برام ..
دیگه هیچی نگفت ولی خودم تا تهشو خوندم .
دستمو گرفتم بالا یه بشکن زدمو گفتم : اخ جون فهمیدم با مامان صحبت کنم برات بریم خواستگاری ؟
آرمان نگاهی بهم کرد گفت: میشه بگی از کجا فهمیدی من که نگفتم .
ابرو هامو دادم بالا گفتم : خب دیگه .
حالا بگو این دختر خوشبخت کی هست ؟
ارمان دوباره من ..من میکند میگوید : آشناست میشناسیش .
خودم رو صورت متفکرانه وحالت خنده دار میگیرم میگویم : دختر خاله اعظم ؟
ارمان:نه .
دوباره میگویم :دختر همسایه بغلی ؟
ارمان:نه .
من:دختر خاله گلنار ؟
آرمان:نه
نمیدونم چی شد که گفتم :دختر خاله فیروزه ؟
آرمان نگاهی بهم کرد ولی هیچی نگفت بجاش سرخ شد .
سریع گفتم: نکنه ویدا رو میخواهی ؟
آرمان سرش رو پایین انداخت گفت : آ..ره
خندم گرفت نتونستم خندمو قورت بدم شروع کردم به خندیدن .
آرمان که انگار تعجب کرد گفت:چرا میخندی دیوونه .
بزور جلوی خندمو گرفتمو گفتم : واییی آرمان رقیبت خیلی سر سخته .
آرمان نگاهی وحشتناکی بهم انداخت که کلا خند رو فراموش کردم .
روبه آرمان گفتم :پس بگو آقا عاشق شده از وقتی فهمیدی برا ویدا اومده خواستگاری بهم ریختی .
وای دلم برا ویدا میسوزه دوتا آدم خل اومدن خواستگاریش .
آرمان نگاهی به من می اندازد میگوید:وای خدایا اشتباه کردم به این گفتم .
من:از خداتم باشه .
این دفعه خیلی جدی روبه ارمان گفتم :آرمان جدی جدی ویدا رو میگی ؟
آرمان :آره .
من:آرمان الان خب چیکار میکنی ؟
آرمان :نمیدونم حالا تو با مامان صحبت کن .
من: نه بزار اول با ویدا صحبت کنم ببینم نظرش چیه .
آرمان :آره اینجوری بهتره ولی اگه جوابش منفی باشه چی؟
من: نمیدونم نظرش درموردت چیه .
آرمان روی تختش دراز میکشد میگوید : اصلا تمرکز هیچی رو ندارم .
من:نگران هیچی نباش .
آرمان :آوا اگه جواب ویدا خانم منفی بود هیچی بهم نگو دیگه خودم میفهمم
من:باش .
من فردا با ویدا حرف میزنم ببینم نظرش درموردت چیه .
اگه مثبت بود بهت میگم اگه نبود نمیگم .
ادامه دارد....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
#رمان_عشق_گمنام 💔
#کانال_مون ⛅️
رمان عشق گمنام
پارت ۲۴
از اتاق آرمان بیرون می آیم وبه طرف اتاق خودم میروم .
بعد از عوض کردن لباسام خودم رو روی تخت می اندازم به فکر فرو میروم .
حالا جچوری به ویدا بگم .
خوشحالم که آرمان عاشق ویدا شده .کی بهتر از ویدا که بشه عروس خانواده محمدی ؟
کم کم چشمانم گرم میشود به خواب میروم .
*
با صدای اذان گوشیم بیدار میشوم .
وضو میگیرم ونمازم رو میخوانم از بس که خوابم می آید همنجا روی سجاده به خواب میروم .
صبح با صدای آرمان از خواب بیدار میشوم .
ارمان :آوا مگه امروز دانشگاه نداری پاشو دیرت میشه .
نگاهی به ساعت می اندازم ساعت ۸رو نشان میدهد و من نیم ساعت دیگر با استاد اطلسیان کلاس دارم .
زود اماده میشوم واز پله ها پایین می آیم .روبه آرمان که دارد صبحونه میخورد میگویم :آرمان زود پاشو بریم که امروز باید حتما سرکلاس باشم اگه دیر برسم استاد راهم نمیده تو کلاس .
آرمان : صبحونه بخور حداقل
من:نمیخواد یچیزی میخرم میخورم .
آرمان: هر جورر راحتی
**
من: آرمان گاز بده سریع تر برو فقط ۵دقیقه دیگه مونده تا شروع کلاس .
آرمان :باشه بابا ،راستی این استادت مگه کی هست که تو اینقدر ازش میترسی ؟
من:،نمیترسم اقا آرمان ،من سر کلاس این استاد دوبار دیر رسیدم اگه بار سوم دیر برسم از کلاس کلا اخراجم .
ارمان :ااوووو پس فاتحه تو بخون .
من:ارمان الان وقت شوخیه ؟
ارمان :بفرما رسیدی
امدم پیاده بشم که آرمان گفت:آوا من عصر نیستم شب میام تو هم یادت نره به ویدا خانم بگی
من:چشم
سریع از ماشین پیاده شدم به طرف در ورودی رفتم وارد شدم وبه طرف کلاس دوییدم دقیقا با ورود من به کلاس استاد اطلسیان هم اومد نگاهی بهم انداخت گفت :شانس اوردین خانم محمدی .
نفس راحتی کشیدم ودر ردیف اول نشستم وبه توضیحات استاد گوش کردم .
ادامه دارد....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
#رمان_عشق_گمنام 💔
#کانال_مون ⛅️
■ #سخنبزرگآن☺️👤
■ #حرف_قشنگ🌱🧡
___________
هم نشین از هم نشین خو
میگیرد خوشا به حال کسی
که هم نشین حق تعالی است..!
#علامه_حسن_زاده_آملی💔😭😔
#کانال_مون🦋🌱
"کنجِ حرم"
ادتب میشم آمارت ۲۰+ سابقه بالا داشتم یهو اینفو حذف شد 🤐😑 سابقه ام بالاست توی ۴۰ تا کانال ادمینم پس ج
عشقا حتما برید ایشون رو ادتب کانال تون کنید .
اگه هم کانال ندارید سریع یدونه بزنید مطمئن باشید که به زودی کلی عضو های ناب و پایه پیدا میکنید .
تجربه کردم که میگم 😍😍😍
خودمم خیلی راضیم 😉
#سخن_مدیر_کانال🍀💚🍃🌱🌿
#دعای_خروج_از_ماه_صفر
فراموش نشه؛ همه را دعا کنید🌙🦋•
بسم الله الرحمن الرحیم
یا سَیّدُ یا سَیّدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَهُ الْمُسْتَنَدُ اِجْعَلْ لی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مَمّا اَنا فیهِ وَاکْفِنی فِیهِ وَ اَعُوذُ بِکَ بِسْمِ اللهِ التّامّاتِ یا اَللهُ یا اَللهُ یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا خالِقُ یا رازِقُ یا بارِیُ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ یا مالِکُ یا قادِرُ یا واهِبُ یا وَهّابُ یا تَوّابُ یا حَکیمُ یا سَمیعُ یا بَصیرُ یا غَفورُ یا رَحیمُ یا غافِرُ یا شَکُورُ یا عالِمُ یا عادِلُ یا کَریمُ یا رَحیمُ یا وَدودُ یا غَفورُ یا رَؤفُ یا وِتْرُ یا مُغیثُ یا مُجیبُ یا حَبیبُ یا مُنیبُ یا رَقیبُ یا مَعیدُ یا حافِظُ یا قابِضُ یا حَیُّ یا مُعینُ یا مُبینُ یا جَلیلُ یا جَمیلُ یا کَفیلُ یا وَکیلُ یا دَلیلُ یا حَیُّ یا قَیّومُ یا جَبّارُ یا غَفّارُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا دَیّانُ یا غُفْرانُ یا بُرْهانُ یا سُبْحانُ یا مُسْتَعانُ یا سُلْطانُ یا اَمینُ یا مُؤمِنُ یا مُتَکَبِّرُ یا شَکُورُ یا عَزیزُ یا عَلیُّ یا وَفِیُّ یا قَویُّ یا غَنیُّ یا مُحِقُّ یا اَمینُ.
(آمین یا رب العالمين)
🕊|→❁⎨ ⃟🦋
#کانال_مون 😍⭐️
■ #رهبرانھ🌱🧡
__________
منطقِحُسینی؛یعنی
امیدبیپایان،حتی
درلحظهایکهعلیالظاهر،
آرزوهاغروبمیکند . . .
#کانال_مون 😍⭐️
بسم الله الرحمن الرحیم
*🌇 قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری*
🌅حالا باهم تلاوت آیه الکرسی که قبل از خواب سفارش شده رو داشته باشیم ودو آیه بعد از آن:بقره255و256و257
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
*💛اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ((255))*
*لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ* ((256))
*اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ((257))*
🌅تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها هم قبل خواب بسیار سفارش شده :
34 بار الله اکبر،
33 بار الحمدلله،
33 بار سبحان الله
🌅 ﺧﺘـــــﻢ کردن قرآن با خواندن سه بار سوره توحید.
💙ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﻴﻢِ
*🌹ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟﻠﻪُ ﺃَﺣَﺪٌ*
*🌹ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟﺼَّﻤَﺪ*ُ
*🌹ﻟَﻢْ ﻳَﻠِﺪْ ﻭَﻟَﻢْ ﻳُﻮﻟَﺪْ*
*🌹ﻭَﻟَﻢْ ﻳَﻜُﻦ ﻟَّﻪُ ﻛُﻔُـﻮﺍً ﺃَﺣَﺪٌ.*
🌅 ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿــــــﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم:
*🌹ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ🌹*
🌅 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
*🌹ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.🌹*
🌅ﺣـــــﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤـــﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم:
*🌹ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.🌹*
🌅 تلاوت 👈معوذتین هم بسیار موکد هست:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
*🌷قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ*
*🌷مَلِکِ النّاسِ*
*🌷إِلهِ النّاسِ*
*🌷مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ*
*🌷الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ*
*🌷مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ*
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
*🌹قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ*
*🌹مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ*
*🌹وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ*
*🌹وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ*
*🌹وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ*
🌅 آیه آخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح
*🌹 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا*
آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کهف
🌅سوره ى تكاثر ایمنـی از عذاب قبر
🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
*أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🌹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🌹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🌹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🌹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🌹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🌹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🌹 ثُمَّ لَتُسْأَلُونَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ*
🌅ثواب ۳ بار تلاوت👇 برابر با خواندن ۱۰۰۰رکعت نماز
*🌹یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ🌹*
🌅 پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» ر در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421)
{آل عمران آیه «۱۸»و «19»} :
*🌹شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَالْعَزِيزُ الْحَكِيمُ*
*إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ(19)*
"کنجِ حرم"
بسم الله الرحمن الرحیم *🌇 قبل از خواب وضــــو بگیریم 👈 ثواب شب زنده داری* 🌅حالا باهم تلاوت آیه ال
اعمال قبل از خواب 💙
حتما انجام بدید 😘🙏
شبتون مهدوی دمتون حیدری 🍁🌱
انشاالله خواب امام زمانی ببینیم 🌺🤩
درپناه امام زمان به همه ی موفقیت هامون برسیم ✨✨✨
شبتون بخیر فردا هم با کلی فعالیت برمیگردیم 🤚❤️💚😃
#مدیر-کانال 🙃😉
#کانال_مون ⛅️