eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
متوجه سنگینی نگاهی شدم همینو کم داشتم ، این چی میگه این وسط؟ داشتم نگاش میکردم که خم شد کنار گوشم و با لحن خاصی گفت: این بی ادبیتو بی جواب نمیزارم کوچولو😏 انقدر نزدیکم شده بود که هرم نفس هاش حالمو بد میکرد😣 اومدم یه چی بهش بگم که خودش پیش دستی کرد راشو کشید رفت... مردم رد دادن دیگه☹️ اون روز حرفشو جدی نگرفتم فکر نمیکردم یه ادم بتونه انقدر کینه ای باشه... . . دیدم سپیده با رنگ پریده داره میاد سمتم سپیده: وای حلی بدبخت شدیم 😢😢 حلما_چیشده😕 سپیده:حسین😢 حسینتون جلوی دره خیلیی هم عصبانیه گفت گفت بگم هرچه زودتر بری پایین😰😰 سپیده: حلما جومم اروم باش بیا برو تا نیومده بالا خیلی عصبانی بود میترسم زنگ بزنه پلیس😢😢 حلما: هااان باشه باشه بزار اماده شم میرم الان وای یعنی الان حسین به بابا گفته؟ چه برخوردی در انتظارمه 😭هرچی باشه حقمه😓😥 .......... درو باز کردم که😭 نمیشه که 😂 بقیش اینجاس بدو بدو👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1328283780C52925a15ce
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ کانال استاد پوریا مظفریان در ایتا😍 ✨ مدرس ریاضی و مربی انگیزشی یه دهه هفتادی که معلم دهه هشتادیاست و حرف دل ما نوجوونا رو می‌زنه😎😍 بچه ها رو به تقلب دعوت می‌کنه😂❗️ اینم آدرس کانالش👇🏻😌 https://eitaa.com/joinchat/759496797C065858a2b2 https://eitaa.com/joinchat/759496797C065858a2b2
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
💞 📚 ✍آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری زیاد برام مهم نبود که قراره چه اتفاقی بیوفته حتی اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد.... فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی .... ترجیح میدادم بهش فکر نکنم عادت داشتم پنج شنبه ها برم بهشت زهرا پیش“ شهید گمنام ” شهیدی که شده بود محرم رازا و دردام رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ... ”فرزند روح الله“ این هفته بر عکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخه گل گرفتم کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش _ بهش گفتم شهید جان فردا قراره برام خواستگار بیاد..... از حرفم خندم گرفت ههههه خوب که چی االن این چی بود من گفتم .... من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان... احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت ، پاشدم دیر شده بود سریع برگشتم خونه تا رسیدم مامان صدااااام کرد - اسمااااااااء _ )ای وای خدا ( سلام مامان جانم _ جانت بی بال فردا چی میخوای بپوشی اگه ادامه شو میخوای به جمع ما بپیوند @Eitaametn
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
وای غلط کردم😳 یه تبلیغ کوچولو کردم برا آخرین بار میزارمش👇 بزن رو قلبا❤️ ❤️❤️❤️❤️ بزن رو مهره های شطرنج👇😁 ❤️❤️ ♛♚♜♟ ❤️ ♗♔♖♗ https://eitaa.com/joinchat/229245076C879aaa160b لینکش👆 فقط بگم که دوباره همش نپرسید👇 کلی ابزار گرافیک داره نکتهفقط ادیتورا و گرافیکی‌ها بیان🚫 چند تا هدیه نقدی ایتا گذاشته💸 بازم روزای بعدی میخواد بزاره😍 پس بزن روش👇 https://eitaa.com/joinchat/229245076C879aaa160b آروم بزن بابا گلست شکست😂
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
سلللللاااااااام☺️ به به به به😝😋 ببین چی آووردم😄 ○چی آووردی؟😐 مگه تو ی کانال نمیخواستی پر از ابزار ادیت و گرافیکی ؟😐 ○چرا میخواستم خب که چی؟🤔 مگه تو فونت نمیخواستی برای ادیت؟😜 ○اره میخواستم🤨 من لینک ی کانال آووردم همه ی اینچیزارو داره ممبر فیک هم میاره بنر هم میسازه قیمتاش همه ریاله 😳😳😳 زود برو عضو شو🤪 💃🏃‍♂💃🏃‍♂💃🏃‍♂💃🏃‍♂💃رفتمممممممممممممممممممممممممم🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪 @FoRoShGaHmOhAmMaD
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
❤️سلام، سلام. یه کانال مذهبی گاندویی😍 ✅مطالب مذهبی ✅رمان های امنیتی ✅کلیپ های طنز گاندویی ✅تبادل، حمایت، از همه کانال ها ✅گاهی هم داستان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ -اقا داوود نیستش +یا خدا نکنه صدای شلیک... همه دویدیم سمت پشت بودم مارکوس افتاده بود و پاش تیر خورده بود، سرم رو برگردوندم دیدم داوود افتاده، رسول و امیر رفتن سمتش. اقا محمد خشکش زده بود، بیسیم زدم امبولانس خبر کنن. ~اقا اقا تیر خورده به ..... پاهام جون نداشت، رفتم سمتشون. ـ،....... .................................. بیمارستان بودیم 2روز بود که بهوش نیموده بود نمیدونستیم به خانوادش بگیم یانه. یه اقایی که روپوش داشت با پرستار اومد، چشماش کاسه ی خون بود به پرستار گفت -داداشم کو، کجاست، چرا نمیرسیم برای خوندن این رمان وارد کانال زیر بشین👇🏻قول میدم شیفته ی این رمان بشین😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3754033300Cf0353337b7
هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆
شبےرا‌بہ‌گریہ‌سحࢪ‌ڪردے‌یانہ؟! چہ‌مقدار‌بے‌تاب‌دیدار‌یارے!؟)♥️⛓ ●•○●•○●•○● چقدر‌دغدغہ‌‌دارے‌وصال‌سر‌برسد!؟) 🥀🌿 عاشقان‌امیرعالم‌مهدے‌فاطمه"سلام‌الله‌علیها" https://eitaa.com/joinchat/232587393C683f2aebdc بالاے‌تخت‌یوسف‌ڪنعان‌نوشتہ‌اند هر‌یوسفےڪه‌یوسف‌زهرا"سلام‌الله‌علیها" نمے‌شود....😍🍁 https://eitaa.com/joinchat/232587393C683f2aebdc ✨❤️ ☝️🏻🌤🌴 📿🍁
‼️📞•• توایـٰآم‌فآطمیہ تآمیتونین‌بهره ببریدازمحآفل ازروضہ‌هآ چہ‌بسـآشآیدسآل‌دیگه سردی‌خآك‌مآروهم مبتلآی‌خودش‌کرده‌بآشه..!💔 . 😭🌱" -خیلی‌محتاجم‌دعاییم🖐🏼 ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
رفیق خوشبخت ما.pdf
2.2M
پی دی اف ڪتاب "رفیق خوشبخت ما" راجع به سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🌸
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• کنارش نشستم و گفتم : - خب شیری یا روباه ؟! مریم اون شب اونجا بوده یا نه ؟! لبخندی زد و به سمتم برگشت : + اوهوم . اونجا بوده ، گفت کاملیا اصلا تو حال و هوای خودش بوده ، حتی وقتی پلیس ها هم اومدن نتونسته فرار کنه ، چون خیلی خورده بود و اصلا درک نداشت توی چه موقعیتی هست . آها ! راستی گفت که ساشا هم اونجا بوده ها ! تو ندیدیش وگرنه بوده . - خودش چه جوری الان اینجا بود پس ؟! مگه اینا رو نگرفتن ‌؟! + گفت که فرار کردن . پلیس ها افتاده بودن دنبالشون ولی بهشون نرسیده بودند. - باید اینا هم می رفتن اون تو آب خنک می خوردن . ولی خوشم اومد ! کاملیا حقش بود ! از روی صندلی بلند شدم و دست آنالی رو گرفتم : - یالا بلند شو بریم که دیر میشه . در حالی که بلند می شد گفت : + کجا بریم ؟! - یه جای خیلی خوب . + عجب ... - بلی . به سمت ماشین راه افتادیم . سریع سوار شدم و به طرف ساندویچی راه افتادم . جلوی ساندویچی پارک کردم و از آنالی خواستم دوتا ساندویچ فلافل برامون بگیره . سرم رو گذاشتم روی فرمون و به آینده نامعلوم مون فکر کردم . این فشار ها خیلی روم اثر گذاشته بود . خیلی بی حوصله و کم تحمل شده بودم . برای هر چیز کوچیکی از کوره در میرفتم . خدایا خودت کمکم کن . نمیخوام دل کسی رو بشکونم . تو حال و هوای خودم بودم که تقه ای به شیشه خورد. سرم رو بلند کردم که ... ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• سرم رو بلند کردم که با چهره آشفته کاوه روبرو شدم . اشاره کرد که از ماشین پیاده بشم . ولی بی اعتنا به حرفش شیشه رو کشیدم پایین . با صدایی که سعی داشتم زیاد بالا نره گفتم : -تو ... تو اینجا چیکار میکنی ؟! دستی توی موهاش کشید و نگاهی به جلو کرد . × تعقیبت کردم . مروا برگرد خونه . آره میدونم چه اتفاقاتی برات افتاده ، نمیخوام هم خطاهای مامان و بابا رو نادیده بگیرم ولی مامان حالش خیلی بده ، یعنی اصلا هیچ اطلاعی نداشته . به بابا هم که فرصت ندادی اصلا صحبت کنه. لبم رو گزیدم و با دستم محکم فرمون رو ، فشار دادم . - خطاهای مامان و بابا ! خودت چی ؟! خودت کجا بودی اون مدت ! × مروا من شرمندتم . خواهش میکنم برگرد . - بعد از اون تهمت های که جلوی کامران بارم کردی ، انتظار داری برگردم؟ کاوه من خواهرت بودم . از بچگی با هم بزرگ شدیم . تو چطور ... چطور تونستی همچین فکرایی درباره من بکنی ؟! من شاید چادر سر نکنم یا حجاب آن چنانی نداشته باشم ، ولی تا حالا ... دیگه نتونستم ادامه بدم و به جلو خیره شدم . × مروا من اشتباه کردم . اصلا من غلط کردم . بیا و برگرد . انگشت سبابم رو به نشانه تهدید جلوش تکون دادم. - به ولای علی قسم اگر یک بار دیگه ، فقط یک بار دیگه من رو تعقیب کنی یا دنبال من بگردی . کاری میکنم که عذاب وجدان هیچ وقت رهات نکنه . پس به نفعته دنبال من نیای ، داداشِ به ظاهر غیرتی . میدونی که این تهدیدم رو عملی میکنم ! آنالی از ساندویچی بیرون زد که با داد گفتم : - سوار شو بریم . سوار شد ، به محض بسته شدن در توسط آنالی . پام رو ، روی پدال گاز گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم . گوشه ای نگه داشتم و ساندویج رو از دست آنالی گرفتم . آنالی هم مثل خرس گرسنه شروع کرد به خوردن ساندویچ . گازی ازش زدم و گفتم : - چرا نوشابه نخریدی ؟! به زور لقمه اش رو قورت داد . + چندر غاز پول بهم دادی بعد انتظار داری نوشابه هم بگیرم ؟! آهی کشیدم . - دیگه از این به بعد اوضاعمون همینه ! قبلا بابام بود ، الان خودمونیم و خدا . مهم نیست . با دهن پر گفت : + یعنی چی مهم نیست ! مروا تو که اصلا مشخص نیست میخوای بری کجا ! باید خونه بخریم ولی کو پول ؟! - خونه رو که داریم ولی پول رو به هر حال لازم میشه . باید حداقل ده میلیونی داشته باشیم . + کجا خونه داری تو ؟! - شمال . ولی فعلا نمی خوام کسی متوجه بشه که قراره بریم اونجا . لبخندی زد و گفت : + بابا ایول ! ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• بعد از سه ساعت رانندگی کنار خونه قدیمی نگه داشتم . ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم . ‌- صندوق رو میزنم ، چمدون رو بردار و همراهم بیا . با بغض گفت : + م ... مروا یعنی تو رو میشناسه ؟! - بعید میدونم نشناسه . شاید یکم تغییر کرده باشم ولی یه مادر همیشه بچش رو میشناسه . یالا پیاده شو . از ماشین پیاده شدم و به سمت در حیاط رفتم . آنالی هم پیاده شد و چمدون به دست به سمت در اومد . دستم رو ، روی زنگ گذاشتم که صدای بلبلی مانندش بلند شد . با کلید ماشین هم چندباری به در زدم که صداهای ضعیفی به گوشم رسید . حدس میزدم که خودش باشه . بعد از چند ثانیه در حیاط باز شد و با دیدنش زدم زیر گریه . به آغوشش پناه بردم و هق هقم رو از سر گرفتم . - ب ... بی بی ! می دونمی چند ساله که ندیدمت ! بی بی خبط کردم ، بی بی غلط کردم . به سمت دستاش رفتم و بوسه ای روی ، دستاش کاشتم . سرم رو بلند کردم و به چهرش نگاه کردم . حسابی پیر شده بود ، خیلی پیر تر از قبل . مرگ آقاجون باعث شده بود شکسته بشه . چروک های صورتش هم خیلی بیشتر از قبل خودنمایی می کرد . نگاهی به صورتم انداخت و متوجه شدم که قطرات اشک به چشمای اون هم هجوم آورد . اما با این وجود لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت : × چه عجب ، دختر آقای فرهمند یادی از ما کرد ! با صدایی پر از بغض گفتم : - شرمنده بی بی شرمنده . توی این چند سال خیلی بی احترامی ها از طرف من و مامان و بابا دیدید . دیگه اجازه نمیدم کسی ناراحتتون کنه . دستی روی سرم کشید . × ‌دشمنت شرمنده مادر . کاوه که دیشب اینجا بود ، می گفت تازه خوزستان برگشتی . دستی به چشمام کشیدم و گفتم : - آره بی بی ، ماجراش مفصله . بی بی نگاهی به آنالی کرد و گفت : × خب مادرجان ، وقت برای صحبت کردن زیاده بفرمایید داخل . رو به آنالی گفت : × بیا داخل دخترم . خودش پیش قدم شد و آهسته آهسته به سمت هال قدم برداشت . رو به آنالی گفتم : - وسایل ها رو ببر داخل تا من ماشین رو بیارم . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• رفتم توی آشپزخونه و سبد های آبی رنگی که پر از سبزی بود رو برداشتم و روی سفره گذاشتم . پارچ آب و لیوان های استیل رو هم برداشتم و گوشه ای از سفره گذاشتم . - بی بی شما بشینید خودم بقیه رو میارم . × خدا خیرت بده مادر . دیگه این پاها که پا نیست ، نمی تونم درست راه برم . آنالی توی اتاق داشت لباس عوض می کرد ، سریع بشقاب و قاشق و چنگال رو هم برداشتم و گذاشتم روی سفره وکنار بی بی روی زمین نشستم . بی بی دستش رو ، روی دستم گذاشت . × همیشه میگفتم مروا دختر شما نیست ، دختر منه . بین همه نوه ها تو بیشتر از همه اینجا می اومدی و عزیزترین نوه بودی . اما چرا دیگه نیومدی ؟! فکر نمی کردم رفتارهای پدر و مادرت روی تو اثر داشته باشه ، تو خیلی رفتارات با بقیه فرق داشت . همیشه مهربون و دلسوز بودی . یادمه وقتی آقاجونت فوت کرد تا سه روز تب داشتی ، شکه شده بودی . خیلی به ما وابسته بودی اما نمی دونم یهو شدی شد که دل کندی . خدابیامرز همیشه می گفت مروا اله مروا بله . دستای زبرش رو نوازش کردم . - آره بی بی ، واقعا نمی دونم چرا یکدفعه همه چیز تغییر کرد . من همیشه اینجا پلاس بودم ولی نمیدونم واقعا چرا توی این چند سال نتونستم حتی یه سر بهتون بزنم . به کلی فراموش کرده بودم . شرمنده . لبخندی زد که چال گونش مشخص شد ، کاوه هم چال گونه داشت البته اون چال که نبود خط بود ، از بابابزرگ به ارث برده بود . × عوضش کاوه همیشه می اومد اینجا . با خنده گفتم : - دوری و دوستی ، بی بی جان . در همین حین هم آنالی به جمعمون اضافه شد که دیگه حرفی نزدم . یکی از بشقاب ها رو برداشتم و شروع کردم به برنج کشیدن . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •
وضعیت امروز اینستاگرام خواهش میکنم با گوشی هر کسی که میتونید همکاری کنید و حتما هم اطلاع رسانی کنید در حد خودتون که همه تو گوگل پلی کمترین ستاره یعنی (یک) رو به اینستاگرام بدن تا از حذف تصاویر سردار دلها پشیمونش کنیم.
🙈 جـٰان‌بِہ‌ڪَف‌،خَنده‌بِہ‌لَـب‌شُعلِہ‌بِہ‌دِلشـوربِہ‌سَـر؛ جـٰان‌‌فَـدادَررَهِ‌جانانِہ‌ۍ‌عشقیـم‌هَنـوزシ-!
•| |• «إنَّ الحُسَيْن{ع} هو النّور الذي يملأُ القَلب و يُحييه.» -همانا حسین همان کسی‌است که با قلب را پر از نور و آن را زنده میکند! ــــــــــــــــــــــــــ✨🌧ـــــــــــــــــــــــ
نیت کن و روی یکی از قرار های زهرایی بزن ببین چی میاد،بهش عمل کن✉️ 💌یک قرار زهرایی1️⃣ https://digipostal.ir/c0wz5xp 💌یک قرار زهرایی2️⃣ https://digipostal.ir/cpsge0r 💌یک قرار زهرایی3️⃣ https://digipostal.ir/cy090bd 💌یک قرار زهرایی4️⃣ https://digipostal.ir/cw0zocj 💌یک قرار زهرایی5️⃣ https://digipostal.ir/ckodwlp 💌یک قرار زهرایی6️⃣ https://digipostal.ir/c2k4h0j 💌یک قرار زهرایی7️⃣ https://digipostal.ir/csn4mb7 💌یک قرار زهرایی8️⃣ https://digipostal.ir/cmjhaos 💌یک قرار زهرایی9️⃣ https://digipostal.ir/caodad5 💌یک قرار زهرایی🔟 https://digipostal.ir/cdtt36z
تـو‌گنـآه‌نڪن‌؛ ببین‌خدا‌‌چجورۍحـٰالتـو‌جا‌میارھ!' زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌ِخودش‌میکنہ(: - عصبےشدی؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌(بیخیال،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشھ؛ - دلخورٺ‌کردن؟! +بگو‌؛ خدا‌میبخشہ‌منم‌میبخشم‌. پس‌ولش‌کن!! - تهمت‌زدن؟' +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بدھ‌وَ بگو‌^^! بہ‌ائمہ‌[علیھ‌السلآم]هم‌خیلی‌تھمتـٰازدن - کلیپ‌و‌عکس‌نآمربوط‌خواستی‌ببینی؟! بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگومولآمھم‌تـرھ! - نامحرم‌نزدیکت‌بود؟! +بگو‌‌مھدیِ‌فاطمھ‌خیلےخوشگلترھ بیخیال‌بقیھ ... ! زندگےقشنگ‌تـرمیشھ‌نھ؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|‌+خالــص‌شویم،تا‌خــلاص‌شویم‌! 🕊🕊
بچه بود👧🏻چادر•°{🖤}°•سر می کرد.همه گفتند: بچه است نمی فهمد...😶 بزرگتر شد👩🏻 بازهم چادر•°{🖤}°• بر سر داشت ... همه گفتند:مادرش🧕🏻 مجبورش می کند... ازدواج کرد👰 باز هم چـادر •°{🖤}°•برسر داشت...😋 بازهم همه گفتند: از ترس😥 همسرش🧔🏻 چـادر•°{🖤}°• سر میکند ... همیشه دنبال دلیلی براے تخریبش بودند...😒💔 ولے☝️ هیچ گاه نفهمیدند : {عاشـ♥️ـق استـ} عـاشــق حجاب حضرت مـ💚ــادر (س) نفهمیدند تمام عمرش را وقف این عشــــــق کرد...😍 چـادر •°{🖤}°• همان حـجابی⚫️ بود که پشت در🚪 سوخـــت🔥. اما از سرحضرت زهرا{ســ💚}نیفتــــاد... حقیقت ایــن است چـادر•°{🖤}°• حجاب کامل ایست💞 حداقل☝️ اگرهم چادرے نیستیم این حقیقت را کتمان نکنیم...🙄 پرچم🏴 باحجاب هاپیش اون بالایی👆✨، بالاست...😍😌☺️ 💞 تقدیم به فرشتگان چادری🕊❤️😍
پنــاه: 🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا