eitaa logo
"کنجِ حرم"
264 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💓 💗 ابوذر بهت زده شد! گردو بازی؟ حاج رضاعلی عرقش را پاک کرد!. گفت: معمار قصه قصه ماهاست! بعضی وقتا یه حرفایی میزنیم خدا خنده اش میگیره! در حدش نیستیم! وگرنه حتما میگفت برو گردو بازیتو بکن! خسته شدی معمار؟ معمار خنده کنان گفت: شما که حرفای قشنگ میزنی خستگی از تن آدم در میره! ابوذر حس میکرد دیگر نا در زانوانش نماند! خسته تنها خداحافظی کوتاهی کرد و رفت. حاج رضاعلی تنها با لبخند بدرقعه اش کرد و نگاهی به در بسته حجره انداخت. این روزها شاداب تره شده گل قرمز رنگ قالی.... * به عدد ۱۸ که تعدا تماس های از دست رفته ام از جانب پری ناز بود خیره شدم! آرام به پیشانیم زدم چرا یادم نبود امروز از مشهد برگشته است. شماره اش را گرفتم گویا منتظر تماسم بود که بلافاصله گوشی را برداشت: __سلام پری جوونم تو رو خدا ببخش واقعا شرمنده گوشی روی سایلنت بود. ببخش جای یکی از بچه ها شیفت بودم دیشب تا الآن خواب بودم. صدایش که ته مانده نگرانی در آن موج میزد آرامش خاصی انتقال داد: سلام عزیزم فدای سرت. من که مردم از نگرانی. همیشه نرسیده میومدی برای سوغاتیا این بود که نگران شدم. از خواب بیدارت کردم؟ دوستش داشتم او بهترین همسر پدر دنیا بود. کش و قوسی به تنم دادم و گفتم: نه قربونت برم. باید بیدار میشدم باید آماده شم... امشب با مامان عمه شام مهمونتونیم!! اگه بدونی چقدر هوس کشک بادمجوناتو کردم! میخندد و میگوید: تشریف بیارید صاحب خونه. به روی چشم حتما برات درست میکنم. _قربان دل مهربونت عزیزم اگه خسته سفری نمیخواد به زحمت بیوفتیا! _زحمت کشیدن برای آیه عین از رحمت نصیب بردنه! منتظرتم. _چوب کاری میفرمایید سالار _به جای این حرفا آماده شو منم برم به کشک بادمجونام برسم _فدای دست همیشه دست به نقدت چشم گوشی را قطع کردم و دستهایم را کش آوردم و با تمام قدرت داد زدم تا خستگی و کوفتگیم در برود. مامان عمه طبق معمول بعد از این حرکتم یک (مرض) بلند میگوید و من را به خنده می اندازد! از توی حال صدایش را میشنوم که میپرسد پریناز بود؟ خمیازه ای میکشم و میگویم: آره مامان عمه پاشو تا من دوش میگیرم آماده شو بریم شام اونجا دعوتیم. دوش آب سرد حسابی حالم را جا می آورد. مامان عمه مدام به در میزند و من علی رقم میل باطنیم دل میکنم از این حس خوب. _اومدم زنگ در را میفشارم و میدانم مثل همیشه با آیفون باز نمیشود صدای پای کوچک سامره را از پشت در میشنوم... در باز میشود و چهره خندان خواهر کوچک و دوست داشتنی ام را میبینم. زندگی یعنی همین اینکه یک منحنی رو به پایین کسی اینچنین دلت را روشن کند سلام آبجی آیه... دلم برات تنگ شده بود. خم میشوم و محکم در آغوشش میکشم. سلام الهی من فدات شم. کجا رفتی تو نمیگی دل آیه میگیره؟ _آی آی آلوچه شدم آجی یواشتر رهایش کردم مامان عمه هم بوسیدتش پریناز را منتظر نگذاشتم و محکم در آغوشش گرفتم. چندمین بار بود که با خودم اعتراف میکردم بهترین غیرمادر و در عین حال عین مادر دنیا، خود خود شخص پیش رویم است؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸