eitaa logo
"کنجِ حرم"
265 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• [[[[ از زبان مروا ]]]] شومیز سفید رنگی با آستین های پف و دامن بلند مشکی به تن کردم. چادر حریر صورتی رو هم از روی تخت خواب برداشتم و به سر کردم، به خودم نگاهی انداختم بدک نبودم میشه گفت تا حدودی خوب بودم البته بدون در نظر گرفتن جوش های پیشونی و سیاهی خیلی کم زیر چشم هام. از این مراسم به جز مامان و بابا هیچ کس قرار نبود مطلع بشه حتی کاوه! اگر بابا اینا متوجه بشدند که حجتی سرطان داره خدا میدونه که چه بلبشوای بر پا میشه. روی تخت خواب نشستم، چند تا نفس عمیق کشیدم و آیت الکرسی رو زیر لب خوندم امشب اصلا آرامش نداشتم. علتش نامعلوم بود فقط می دونستم دلم گرفته از کی رو نمی دونم ولی خیلی ناراحت بودم، به خودم که نمی تونستم دروغ بگم مدام حرف های حجتی توی ذهنم تداعی میشد. اون یک درصد هم به فکر من نیست پس این مراسم خواستگاری دیگه چه صیغه ایه! گریم گرفته بود از رفتار های سرد حجتی، یعنی بعد از عقد هم قراره اینجوری باشه! نمیشه که! خدایا تا اینجاش رو به خودت سپردم درستش کردی بقیه راه رو هم میسپارم دست خودت. اصلا غمی نیست وقتی تو هستی، آره خدا جونم این بنده گناهکارت غیر از خودت هیچ کس دیگه ای رو نداره. وقتی با خدا صحبت می کردم عجیب آروم میشدم، آرامش واقعی پیش خود خودشه، این آرامش رو هیچ جای دیگه تجربه نکرده بودم خیلی عجیب بود مواقعی که با خدا صحبت می کردم و بعدش بدون اراده خودم حسابی آروم میشدم. توی صحیفه سجادیه یه متن بود که خیلی به دلم مینشست. " يامُنْتَهي‌مَطْلَبِ‌الحاجات ای‌تنهاشنوای‌حرف‌های‌دلم." چشمام رو بستم و خیلی آروم زمزمه کردم. ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •