eitaa logo
"کنجِ حرم"
272 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... رو به آیه کردم و آروم طوری که حجتی متوجه نشه ، گفتم _ جلسه تمام شد دیگه ؟ +یک لحظه وایسا ... آقای حجتی دیگه با ما کاری ندارید ؟ حجتی درحالی که داشت روی کاغذ چیز هایی رو می نوشت گفت ×چند تا فرم هست که باید پر کنید ، الان فرم ها رو میدم خدمتتون ، چند لحظه صبر کنید ... +ممنونم... در همین حین موبایل آیه زنگ خورد و مشغول صحبت کردن شد ... +مروا جان ؟ سرمو به طرفش برگردوندم _جانم . +مژده بهت زنگ زده تلفنت خاموش بوده ، میگه با بچه ها رفتن طرفای دو کوهه . راستی ، گفت وسایلات رو هم با خودش برده... _پس ما چی ؟ +ما با آراد میریم دیگه . تعجبو که توی نگاهم دید خودش متوجه شد که چی گفته و دیگه تا اومدن حجتی حرفی بینمون رد و بدل نشد... حجتی دوتا فرم بهمون داد که باید پر میکردیم . شروع کردیم به پر کردن فرم ها ، در همین حین چشمم به برگه ی آیه افتاد... وضعیت تاهل : مجرد. مغزم سوت کشید . برام به شدت غیر قابل هضم بود . چراااا ؟!! مگه خودش پشت تانک نگفت که شناسنامه هامون رو نشون میدیم ؟ پس چرا نوشته مجرد ؟!! سعی کردم بی تفاوت باشم ، ولی فکرای الکی مثل خوره به جونم افتادن... نتونستم دووم بیارم و ازش پرسیدم. _آیه جان . +جانم . _چیزه... شما.. مگه نامزد آقای حجتی نیستید ؟ پس چرا وضعیت تاهل رو نوشتید مجرد ؟ آیه لبخند دندون نمایی زد و گفت +نامزد ؟ نامزد کجا بود ؟ من و آراد محر........ در همین حین گرمی خون رو اطراف بینیم احساس کردم . آیه هم سریع خودکار و کاغذشو روی زمین انداخت و با عجله به سمت آراد که کمی اون طرف تر ایستاده بود دوید و جیغی کشید که همراه با جیغش سرم تیر عجیبی کشید ... دستمو به طرف بینیم بردم و بعد از اینکه دستمو دیدم هینی کشیدم ، کاملا خونی شده بود و حتی روسری و مانتوم هم خونی شده بودن... سعی کردم بلند بشم ... با هزار زحمت بلند شدم و به طرف آبخوری دویدم ... بالاخره به آبخوری رسیدم و دست و صورتمو شستم ولی با این وجود باز هم خونریزی داشتم ... آیه سریع اومد داخل آبخوری و مدام ازم سوال می پرسید که حالم خوبه یا نه... آراد هم بخاطر اینکه محیط آبخوری مخصوص خانمها بود نمیتونست بیاد داخل ... ولی از پشت شیشه نگاهی بهش انداختم، استرس توی چهرش کاملا مشخص بود . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃