سزای پاسبانی که در تبریز، چادر از سر زنی برداشت و به حضرت ابوالفضل (ع) جسارت کرد
آقای مهدی پور در یادداشتهای خویش نوشته اند که آقای حاج شیخ وحدت، از وعاظ محترم آذربایجانیهای مقیم تهران این قضیه را نقل کردند:
در عهد ستم شاهی رضا خان، که چادر از سر زنها به اجبار بر می داشتند، روز خانمی در محله پل سنگی تبریز می رفته، که با پاسبانی مصادف می شود و چادرش را به زور از او می گیرد. آن زن به شدت التماس می کرده است که پاسبان چادر را از او نگیرد و وی را در معرض دید نامحرمان، بیستر و حجاب نسازد ولی او اعتنایی نمی کرده است.
در این موقع یکی از محترمین محل، حاج فخر دوزدوزانی، از راه می رسد و با مشاهده این صحنه، به سوی پاسبان می رود تا از او خواهش کند که چادر را به زن پس بدهد.
در همین لحظه می بیند زن داد زد: تو را به حضرت ابوالفضل ، چادرم را به من بده؛ ولی آن پاسبان با کمال گستاخی گفت: بگو ابوالفضل بیاید و چادر را از من بگیرد؟
در این هنگام حاج فخر راهش را کج می کند. به او می گویند: چرا جلو نرفتی تا وساطت کنی؟ او می گوید: او را به مرد بزرگی حواله کردند؛ اینجا دیگر جای من نیست، حضرت ابوالفضل خودش مشکل را حل می کند.
پاسبان که به حال غرور ایستاده و بر تفنگ خویش تکیه داده بود، یک مرتبه پایش به ماشه تفنگ می خورد و تیری از آن شلیک می شود و به چانه اش اصابت می کند و نقش زمین می شود! زن نیز می دود و چادرش را از روی جسد بر می دارد و بر سر می نهد.
افرادی که ناظر گستاخی آن بی ادب بودند، با چشم خود دیدند که حضرت ابوالفضل چگونه مشکل را حل کرد و بی ادب را به سزای خود رساند.
#کراماتفرزندانابوتراب