🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
از پله ها آروم آروم پایین اومدم و به سمت تلفن رفتم .
شماره ای که توی برگه نوشته بودم رو گرفتم ...
بعد از گذشت چند دقیقه جواب داد .
+ الو .
- سلام منا جان ، حالتون چطوره ؟
+ سلام ، ممنون .
ببخشید شما ؟
- فرهمند هستم ، مروا فرهمند.
+ آها عزیزم .
ای وای نشناختمتون شرمنده.
- دشمنتون شرمنده .
یه زحمتی داشتم براتون.
+ درخدمتم عزیزم.
- امروز میتونید بیاید خونمون برای تمیز کاری ؟!
مامان اینا یه مدت خونه نیستن ، منم نبودم ، خونه حسابی بهم ریخته شده .
+ آره میتونم بیام.
فقط اینکه ساعت چند ؟
- هرچه زودتر بهتر .
+ خب مروا جان ، امیرحسین رفته کلاس کسی هم نیست بره دنبالش ، حدود یک ساعت دیگه کلاسش تموم میشه .
من میرم دنبالش از اونجا هم میام خونه شما ولی ممکنه دو ساعتی طول بکشه ، مشکلی که نداره ؟!
- نه نه چه مشکلی .
پس دو ساعت دیگه حتما بیاید .
فقط اینکه من یه کار مهمی دارم نمیتونم خونه بمونم .
کلید ها رو همون جای همیشگی میذارم دیگه خودتون بردارید .
+ باشه چشم عزیزم .
- چشمتون بی بلا .
خداحافظ .
بعد از قطع کردن تماس ، بشکنی زدم ، اینم از این .
همین که خواستم از پیش تلفن بلند بشم ، یاد آنالی افتادم ، تلفن رو برداشتم و شمارش رو گرفتم .
چند تا بوق خورد ولی جواب نداد .
از اینکه تلفنش خاموش نبود خیلی خوشحال شدم ، ممکن بود برگشته باشه خونه .
دیگه کم کم داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صداش توی تلفن پیچید .
+ الو .
سکوت کردم ...
+ الو .
مگه با تو نیستم ؟!
هوی .
چه خری هستی ؟
از لحنش عصبانی شدم و با صدای بلندی گفتم :
- هوی و زهر مار !
خر هم خودتی !
چقدر بی ادب شدی تو .
کلا رد دادی ها !
+ اوهوع مری جون .
خودتم دست کمی از من نداریا !
چه خبر شده یاد من افتادی ؟
نکنه باز پول میخوای !؟
در برابر گستاخیش جوابی ندادم و بحث رو عوض کردم .
- مامانت گفت بود وسایل هات رو جمع کردی رفتی .
کجا رفته بودی ؟!
+ اولا مامان من غلط کرده به تو گفته .
دوما به تو هیچ ربطی نداره من کجا رفته بودم .
- جدیدا خیلی پرو شدی !
این چه طرز حرف زدنه !
الان خونه خودتونی ؟
+ همینه که هست .
نه خونه خودمون نیستم .
- پس کجایی ؟!
آدرس بده بیام پیشت .
+ اوکی .
برات اس ام اس می ...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم :
- نه نه .
من گوشیم خراب شده ، آدرس رو بگو یادداشت کنم .
+ ببین خونه کاملیا رو که یادته ؟!
- خب ...
+ خب و زهر مار .
میگم یادته ؟
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و گفتم :
- آره یادمه ، که چی ؟!
+ من اونجام .
- اونجا چی کار می کنی ؟!
+ داستانش مفصله .
- خیلی خب تا یک ساعت دیگه اونجام .
کاری نداری ؟!
+ نه .
بای .
یک دفعه از دهنم در اومد و گفتم :
- یاعلی .
انگار آنالی متوجه نشد چون خیلی سریع تلفن رو قطع کرد .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
روبروی آینه ایستادم و به خودم نگاهی انداختم .
مچ پاهام کاملا مشخص بود .
شلوار تنگی پوشیده بودم .
مانتو کوتاه و شالی که فقط قسمت پشت موهام رو پوشونده بود ...
یه دفعه به یاد صحبت های استاد پناهیان افتادم که می گفت : قبل از اینکه انسان عمل انجام بده ، شیطان در گوش آدم زمزمه شومی داره ، میخواد ارزش عمل رو پیش ما پایین بیاره .
شیطان هی میاد ارزشش رو میاره پایین !
استاد شجاعی هم می گفت :
خودمون با جهنم سنخیت پیدا می کنیم نه اینکه خدا ما رو بخواد ببره جهنم .
دوباره به خودم نگاهی کردم .
آرایش نسبتا غلیظی هم داشتم .
مروا اینجوری نمیشه که نماز بخونی بعد حجابت رو رعایت نکنی !
اینجوری نمیشه یکی از حرفای خدا رو گوش کنی یکی دیگش رو گوش نکنی !
باید از ریشه درست بشی .
به سمت روشویی رفتم و آرایش صورتم رو کاملا با آب و صابون پاک کردم .
شیر آب سرد رو باز کردم و چندین بار صورتم رو با آب سرد شستم .
توی آینه به خودم نگاهی انداختم ، اینجوری خود ، خودم بودم .
مروا کی میخوای به خودت بیای !
اگر با این وضعیتی که تو داری میری بیرون یه نفر تو رو دید و دلش لرزید چی ؟!
اگر اون یه نفر متاهل بود چی ؟!
اگر تو رو دید و دلش لرزید بعدش رفت تو خونه و تو رو با خانومش مقایسه کرد چی ؟
دیگه داشتم عصبانی می شدم .
مروا این همه سال اینجوری بودی به چی رسیدی ؟
نه خداییش به چی رسیدی ؟
اون همه زیبایی های خودت رو به نمایش گذاشتی ، تهش چی شد ؟
آدم هرچقدر خوشگل بگرده بازم یکی هست که از اون خوشگل تره .
آخه چقدر تو رو مثل کالای جنسی ببینن ؟
چقدر مروا چقدر !
هق هقم بلند شد .
تباه بودم ، تباه تباه .
مروا خودت باش !
خود واقعیت !
شالم رو در آوردم و سرم رو کاملا زیر آب سرد فرو بردم .
اینقدر زیر آب سرد موندم که صورتم بی حس شد .
شیر آب رو بستم و به در حالی که آب ازم چکه می کرد به سمت اتاقم قدم برداشتم .
به زور لباس های خیسم رو از تنم در آوردم و لباس های دیگه ای پوشیدم .
موهام رو کاملا خشک کردم...
موهامو دم اسبی محکم بستم
شلوار ...
شلورا گشاد نداشتم که !
کل کمدم رو به هم ریختم تا یه شلوار پارچه ای گله گشاد پیدا کردم ...
اوه این شلوار منه؟
یادم نمیاد همچین چیزی خریده باشم .
یکم به مغزم فشار آوردم که آخر سر فهمیدم مادرجون عید سه سال پیش اینو برام فرستاده بود .
اون موقع چقدر عصبی شده بودم .
با یادآدری تباهیاتم ، آه سوزناکی کشیدم .
رفتم سراغ کمد مانتو هام ...
با دیدن مانتوی رنگ و رو رفته سبز ، اشک به چشم هام هجوم آورد .
اینو مهسا ، دختر عمه زلیخا برام خریده بود .
با مهسا خیلی رفیق بودم .
تا اینکه به مرور اونم چادری شد .
اینم کادوی تولدم بهم داده بود که به شدت عصبی شدم و مانتو رو کوبیدم تو صورتش .
انگار خدا داشت با تمام اشتباهاتم ، بهم کمک میکرد که یه مروای جدید بشم .
مروایی از جنس مروارید .
یه شال یشمی سرم کردم و با سنجاق ته گرد محکمش کردم .
توی آینه ، نگاهی به خودم انداختم .
حداقل بهتر از قبل بودم .
کلید ماشینم رو برداشتم و از خونه خارج شدم که ...
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_سی_و_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
کلید ماشینم رو برداشتم و از خونه خارج شدم که با یاد آوری اینکه هیچ پولی در بساط ندارم آهی کشیدم .
حالا چی کار کنم ؟!
آها داداش کاوی جون !
خنده ای کردم و با زدن بشکنی دوباره برگشتم به سمت خونه .
خیلی سریع در هال رو باز کردم و وارد خونه شدم .
به سمت تلفن رفتم و شماره کاوه رو گرفتم .
آهنگ پیشوازش شروع کرد به خوندن ...
کرب و بلا نبر ز یادم جوونیمو پای تو دادم .
کرب و بلا نبر ز یادم جوونیمو پای تو دادم .
از ما که گذشت اما غمم همینه الهی هیچکس داغ حرمت نبینه .
قدم قدم میگم ای دل ای دل .
حرم حرم میگم ای دل ای دل .
امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
صداش توی گوشی پیچید .
+ بله .
با خنده گفتم :
- امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
با صدای بلندی داد زدم :
- امان امان ای دل .
ببین دختر مردم چه بلایی سرت آورده .
+ زهر مار !
چته تو !
از پشت تلفن هم میشد خجالتش رو حس کرد ـ
خنده ی بلندی کردم و گفتم :
- آقایی که جوونیت رو پای کربلا دادی یه زحمتی بکش یکم پول برای ما واریز کن .
+ چقدری لازم داری ؟
- حدودا ده میلیون .
+ ده میلیون !
- چته ؟
مگه نداری ؟!
ماشین زیر پات که صد میلیون می ارزه !
خسیس .
من کارتم گمشده .
حالا داری یا نه ؟!
+ دارم .
ولی الان نمی تونم واریز کنم .
یه کارت توی کشوی میزم هست همون جایی که صبح مهر و جانماز در آوردی .
اون رو بردار .
- حله داداچ .
فقط رمزش چنده ؟!
+ تاریخ تولد خودم .
- آخه اینم شد رمز !
حله کاوی جون .
فدات داداشی .
جوابمو نداد و گوشی رو قطع کرد .
من هم سریع به سمت اتاقش دویدم و بعد از برداشتن کارت از خونه خارج شدم .
پام رو ، روی پدال گاز گذاشتم ...
بسم اللهی زیر لب گفتم و با سرعت به سمت خونه کاملیا حرکت کردم .
ادامه دارد ...
#مکتب_حاج_قاسم
💔فرازهایی از وصیتنامهی شهید سلیمانی
برادران و عزیزان بسیجی
سلامعلیکم
دوستی و رفاقت
ارزش بزرگی است اما این مهم است که
با چه کسی و برای چه راهی میکنید
#حاج_قاسم #hero
#ابوالمهدی
#سردار_دلها
و او برترین رفیق و آرامش دل یک ملت بود❤️
#تلنگرانہ❗️
نرسیدهبودبرایامتحانخوب بخونه!😥
فقطدودرساولروخوندهبود..✌️🏼
چیززیادیبلدنبودتقریبا میدونستایندرسرو میافته!🚶🏻♂
سرجلسهیهنگاه بهبرگهکرد👀
ازهرسوالچندتاجملهمیتونستبنویسه!📝
یادشافتادجزوهایندرستو گوشیشه📲
گوشیشمتوجامدادیشکنار دستش❗️
گوشیآرومدراورد😶
گذاشتکناردستش
چندبارخواستگوشیوبازکنهوجزوهروبالابیاره...
اماهمشمیگفتبهچهقیمتی!💰
خداروچیکارکنمدارهمیبینه!🌱
توکلبرخداخودشکمکمیکنه!♥️
نمرهاولیششدهبود۹🤦🏻♂
نمرهنهاییشواستاد۱۰دادهبود
خوشحالبودکهقبولشده🤩
گفتمانگارشقالقمرکردی !
۱۰اونمباکمکاستادذوقداره؟😐
گفت:نهاینکهتوشرایطسخت دستمبه گناهو
تقلبنرفتذوقداره..😎
۱۰باکمکاستادشرافتداره بهبیست باتقلب...
نداره؟؟✌️🏼
ࢪفیقشرایطگناهکردنهمیشه فراهمه😈
اینتوییکهبایدبانفسخودت بجنگی
وشکستشبدی👊🏻💪🏻
یادتنرهخداتورومیبینه✨
اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج🌙⃟❤️🍃
💫هدیه برای اموات
آیت الله بهجت:
خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میّتی هدیه کند چه معنویتی و چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد. اگر برای خدا کسی انفاق کرد، ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها(طلا و نقره) فانیات هستند و آنها(صلوات و انفاق برای خدا) باقیات هستند. [انسان] هر آن به آن ترقی و رشد می کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفولٌ عنه باشد؛ «لا یعزُبُ عنه مثقال ذرة» ملائکه خبردار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند. هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.
امام صادق (ع): هرکس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند، کفاره گناهان ما بین دوجمعه خواهد بود.
#شب_جمعه🦋
•••❥︎'🌿'↻
براۍ شروع
لازم نیست قدرتمندباشیم؛💪
براۍ قدرتمند شدن
باید شروع کنیم !👣
『#انگیزشیجاٺ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار قلب من قاسم سلیمانی❤️
#حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه راهی این کار را میکنید 🥺🖐🏻
✨ #پندانـــــــهـــ
🔻نجس فقط آن چیزی نیست که به دهان وارد میشود.
بلکه چیزیست که از دهان بیرون هم می آید:
مثل دروغ، غیبت، تهمت و.....
مواظب خروجی دهانمان باشیم❗️
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فرزند که دیر میکند،
هوا که تاریک میشود،
مادرها پشت پنجره خیره به راه میمانند؛
دست به دعا برمیدارند؛
و هزار جور نذر و نیاز میکنند برای آمدن دردانهشان.
حالا تو دیر کردهای، خیلی دیر!
هوای جهان تیره و تار است،
و مادرت پشت پنجرهی انتظار، خیره به جادهی ظهور، دعاخوان فرج شده است.
العجل مولای من... العجل...
#دوکلومحرفحساب 🖐🏻
☘🦋
-
-
رَفتہسَردارنَفَستـٰازِهڪُنَدبَرگَردَد
کِہظُھۅرِگُلِنَرگِسبِہخُدانَزدیڪاَست...!"
-
#حاج_قاسم