eitaa logo
"کنجِ حرم"
270 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
•|📿🌱|• پروردگارا ! مارا از لغزشها محفوظ دار ...🤲
. . پوشیدھ‌ام‌پارچھ‌ا؎ ازجنس‌ِبهشت انتخاب‌زهرا‌بودھ‌امシ وهمین‌افتخاربس‌است‌مرا...!🙂
💓✨ کسایـےکہ‌میجنگن،زخمےهم‌میشن! دیروزباگلولہ،امروزباحرف🖐🏽! شھداوقتےتیرمیخوردن‌میگفتن فداسـرمھدےفاطمھۜ :)' این‌تصورمنھ ...🚶‍♂ تویـےکہ‌دارےبراےامام‌زمانت‌کار‌میکنے شب‌وروز..! وقتےمردم‌باحرفاشون‌بھت‌زخم‌زدن، تودلت‌باخودت‌بگو؛ [- فداسـرمھدےفاطمھۜ -] آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنھ♥️'
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... + مامانم دقیقا یک روز قبل از اینکه بهم زنگ بزنی و ازم پول بخوای همه چیز رو متوجه شد و بهم هشدار داد که اگر ادامه بدم از خونه بیرونم میکنه ! منم همه چیز رو به کاملیا گفتم اونم گفت که خودش ازم حمایت میکنه ، بهم گفت بیام پیش خودش . صبح همون روزی که بهم زنگ زدی من فرار کردم و اومدم پیش کاملیا . همه چیز خیلی خوب پیش رفت ... ازم حمایت می کرد هم خودش هم ساشا . تا اینکه ... به اینجای حرفش که رسید هق هقش بلند شد . با صدای بلندی فریاد زدم : - د حرف بزن . جون به لبم کردی . با دستاش اشکاش رو پس زد و با صدایی پر از بغض گفت : + تا اینکه دو روز پیش یکی در زد فکر کردم کاملیاست ، رفتم دم در دیدم خودش نیست و یه پسر جوونه . هق هقش بلند شد اما این بار مانع گریه کردنش نشدم . بعد از چند دقیقه گفتم : - ادامه بده . با چشمای قرمزش نگاهی بهم کرد . + گفت از طرف کامیا اومده و کاملیا گفته همراه اون پسره برم . میدونستم چه نقشه کثیفی توی سرشه برای همین خواستم از خونه بیرونش کنم ولی چاقو کشید . شالش رو از سرش در آورد که با دیدن گلوی زخمیش هین بلندش کشیدم . + میبینی ! از دو روز پیش تا حالا کاملیا اصلا اینجا نیومده ، مروا خیلی حالم بده خیلی ... بدنم خیلی درد میکنه ، خیلی ... اصلا چیزی نخوردم از دو روز پیش ، خونه خالیِ خالیه . کاملیا امروز صبح بهم زنگ زد ... حرفش رو خورد و چیزی نگفت که با داد گفتم : - چی بهت گفت ؟! + مروا عصبانی نشو ! خواهش میکنم عصبی نشو ! گفت امشب همون خونه قبلی پارتی دارن ، گفت که برم . گفت اگر نیای هر چیزی دیدم از چشم خودم دیدم . در حالی که از روی زمین بلند شدم دستی به موهای پرشونم کشیدم و گفتم : - غلط کرده دختره ... استغفرالله . دستم رو زیر بازوی آنالی گذاشتم و گفتم : - ‌بلند شو . یالا بلند شو . + چی کارم داری ؟! میخوای چی کار کنی ؟ - آنالی هیچی نگو ! یه کلمه دیگه حرف بزنی خودمو این خونه رو به آتیش می کشم . کلید ماشینم رو به سمتش گرفتم و گفتم : - میری توی ماشین میشینی تا بیام . فهمیدی ! هیچ جا نمیری فقط بشین تا بیام . آنالی به ولای علی قسم ،ا گه بیام و توی ماشین نباشی ... + باشه باشه فهمیدم . با رفتن آنالی ، روی زمین افتادم . تحمل این درد خیلی سخت بود . این که از خواهرت ، از رفیقت . از تنها پشتیبان این همه سالت ، بخوان سوءاستفاده کنن ، کمرت رو میشکونه . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... کل خونه رو گشتم ... یه ساک کوچیک برداشتم و چند دست لباس تمیز توش گذاشتم . زیپ ساک رو کشیدم و به سمت روشویی گوشه حیاط رفتم و آبی به دست و صورتم زدم . از خونه بیرون اومدم و به سمت ماشین حرکت کردم . آنالی صندلی جلو نشسته بود و هنوز چشماش قرمز بود ، سرم رو به علامت تاسف تکون دادم و توی ماشین نشستم . در ماشین رو محکم بستم که آنالی تکونی خورد . خیلی سریع ماشین رو ، روشن کردم و با سرعت زیاد شروع کردم به حرکت ... بعد از چند دقیقه آنالی زبون باز کرد و گفت : + کجا داری میری ؟! - کمپ . با ترس به سمتم برگشت . + ک ... جا ؟ با داد گفتم : - مگه کری ؟! کمپ ، کمپ ! پام رو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم که آنالی بیشتر به صندلی چسبید . بزار بترسه . آزادی بیش از حدش داره نابودش میکنه ! وقتش شده به خودش بیاد مثل من . بعد از نیم ساعت رانندگی کنار یه موبایل فروشی ایستادم . کارت کاوه رو برداشتم و بدون توجه به صداهای آنالی از ماشین پیاده شدم و درهاش رو قفل کردم . رفتم داخل موبایل فروشی ، فروشنده یه پسر جوون بود برای همین دستی به لباسام کشیدم و مرتبشون کردم . - سلام ،خسته نباشید . یه موبایل میخواستم . قیمتش حدودا هفت الی هشت میلیون باشه . + سلام . چشم. دستش رو به سمت طبقه ای از موبایل ها برد و گفت : + اینا همشون هفت تا هشت میلیون هستند . کدومش مد نظرتونه ؟ اینقدر فکرم درگیر آنالی بود که گفتم : - نمی دونم یه خوبش رو بدید . + بسیار خب . جعبه یکی از موبایل ها رو باز کرد و گفت : + این چطوره ؟ بدون اینکه بهش نگاهی بندازم گفتم : - همین رو بدید ، خوبه . فروشنده با تعجب بهم خیره شد که کارت رو به سمتش گرفتم و رمزش رو هم گفتم . فروشنده با یه مبارکتون باشه ، کارت رو بهم داد و منم با یه خداحافظی موبایل رو خیلی سریع برداشتم و به سمت ماشین حرکت کردم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... از توی شیشه جلو نگاهی به داخل ماشین انداختم ، آنالی نبود ! خیلی سریع از خیابون رد شدم و به سمت ماشین دویدم ، در سمت آنالی رو باز کردم که آنالی مثل جنازه ای درحال افتادن روی زمین بود . با پاهام مانع افتادنش شدم . موبایل رو ، روی صندلی عقب پرت کردم و با دستام بازو هاش رو گرفتم . به صورتش چندین بار ضربه زدم . - آنالی ! آنالی چت شد یهو ؟ خوبی تو ؟! در حالی که عرق از سر و کلش می ریخت گفت : + خ ... خوبم . به سمت صندلی هلش دادم و کمربند رو محکم بستم . - قیافت که این رو نمیگه ! وایسا تا بیام . در های ماشین رو قفل کردم و دوباره رفتم اون سمت خیابون . احتمال میدادم گرسنه شده چون قبلا چندباری اینجوری شده بود . به علاوه این گندی که زده و چند روزی خماری کشیده ، قطعا بدنش خیلی ضعیف شده . از مغازه ای چند تا آب میوه و کیک گرفتم و بعد از حساب کردن دوباره به سمت ماشین رفتم . در ماشین رو باز کردم و نشستم . پلاستیک رو به سمت آنالی گرفتم . - بیا اینا رو بخور ، تا پس نیفتادی ! دستش رو به سمت گلوش برد و گلوش رو فشار داد . چندین بار سرفه کرد . خواست شالش رو در بیاره که مانعش شدم . - این چه کاریه ! ‌اگه یه نفر دیدت چی ؟! شیشه ها که دودی نیست ‌! بیا اینها رو بخور بلکه حالت یکم بهتر بشه . چشم غره ای بهم رفت و پلاستیک رو با یه تشکر از دستم گرفت و خیلی زود مشغول خوردن شد . ماشین رو ، روشن کردم و شیشه ها رو آوردم پایین تا بادی به سر و کله اش بخوره . همین که خواست کیک دوم رو باز کنه موبایلش زنگ خورد . موبایل رو از جیبش در آورد و نگاهی به من کرد . نگاهی بهش انداختم و درحالی که فرمون ماشین رو به سمت چپ چرخوندم گفتم : - کیه ؟! با ترس گفت : + کاملیاست ‌! ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... پام رو ، روی ترمز گذاشتم و متوقف شدم . بدون اینکه سرم رو به طرفش برگردونم ، گفتم : - جوابش رو بده . با ترس گفت : + نه نه . تو رو خدا نه ! ماشین های پشت سرم شروع کردن به بوق زدن که متوجه شدم درست وسط خیابون ایستادم . کمی کنار کشیدم و شیشه سمت خودم رو پایین دادم . رو به پسر جوونی با داد گفتم : - هوی ! چته تو ! صبر نداری مگه ! پسره نصف تنش رو از شیشه بیرون داد . + خفه شو بابا . یه مشت دختر ریختن تو خیابون ! مگه رانندگی مال شماهاست ! وسط خیابون کسی ترمز میکنه ! با داد گفتم : - دهنتو میبندی یا برات ببندمش ! گمشو نبینمت ! + اینقدر جیک جیک نکن جوجه ! دیگه داشتم عصبانی میشدم ، از یه طرف آراد از یه طرف آنالی از یه طرفم این پسره ! از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشینش رفتم . آنالی هم چون میدونست آدم شری هستم ، دنبالم اومد تا میانجی گری کنه . یکی از پسرای داخل ماشین با دیدن آنالی ، با صدای بلند و چندشی گفت : × واو ، چه خانومی ‌. شماره بدم ؟ با تعجب به عقب برگشتم و نگاهی به لباس های آنالی کردم . یه شلوار خیلی تنگ و قد نود پوشیده بود . تیشرت مشکی جذب و مانتوی صورتی . شالش هم که روی شونه هاش افتاده بود و از سرش در اومده بود . موهای پشت سرش قهوه ای و قسمت چتری جلوی سرش سبز بود . با دیدن تیپش یه لحظه سرم گیج رفت ولی تعادل خودم رو حفظ کردم . با پا به در سمت شاگرد زدم و با داد گفتم : - چه زری زدی پسره نفهم ! به چه حقی اون حرف رو زدی ؟ چی فکر کردی ؟! فکر کردی ما هم مثل دخترای دور و برتیم ؟! دیگه نفس کم آوردم اما همچنان عصبی بودم . نگاهی به آنالی کردم که با ترس زل زده بود بهمون . عصبی فریاد زدم : - به چی زل زدی؟ گمشو تو ماشین . آنالی سریع به سمت ماشین دوید . چندین نفر اطرافمون جمع شده بودن . پسره برای این که وجهه اش بین مردم خراب نشه رو به دوستش به آرومی گفت : + دهنتو ببند متین وگرنه گل میگیرمش . عصبی از ماشین پیاده شد که باعث شد چند قدم عقب برم . با قیافه به ظاهر عصبی گفت : + خانوم محترم گفتم که من نامزد دارم . چرا مزاحم میشید؟ با بهت زل زدم بهش . چقدر اینا آشغالن . یادم میاد یه روزی همچین آدمایی رو الگوی زندگیم قرار داده بودم . سریع با پام توی شکمش زدم که از درد توی خودش جمع شد . دوستش خیلی سریع از ماشین پیاده شد. از فرصت استفاده کردم و به سمت ماشینم دویدم . خیلی سریع سوار ماشین شدم و درهاش رو قفل کردم . پام رو ، روی پدال گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم . پسره نفهم ! در همین حین با داد گفتم : - چی شد ! صداش لرزید . + قطع کرد . با عصبانیت گفتم : - چرا جوابشو ندادی دختره ... به خدا میکشمت آنالی ، میکشمت ! شمارش رو بگیر . خشکش زد و گنگ نگاهم کرد که دستم رو ، روی فرمون کوبیدم . - مگه نمیگم شمارش رو بگیر ! + باشه باشه ا ... الان میگیرم . ادامه دارد ..‌.
4 پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ بعضے‌از گـناهـان یه‌جوري‌‌بین‌مون عادي‌شدن، که‌تا به‌طرف‌میگی‌،چرااینکارو انجام‌میدی !؟ میگه: «همـه»‌انجام‌میدن،حالابرامن‌عیبه ... ! ! این‌خیلی‌چیزخطرناکیه ...!❌ به‌این‌افرادباید‌‌گفت: اون‌دنیا‌دیگه‌، «همــه» قرارنیست ‌بجای توبرن‌ جهنم، تو خودت بایدبری ..! 💡یادمون‌نره: خودمون‌مسئول‌‌کارهایی‌ڪه ‌انجام‌میدیم‌، هستیم ... پس بابهانه،خودمونو فریب‌ندیـم ..!🚶🏾‍♂️
ادمینا از این هشتک ها استفاده کنین 🙏🌱
خودتون رو به شهدا نزدیک کنید، میدونید دیگه: هرکسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت!🌱