هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
༻﷽༺
أڲه ۍه ڪاناݪ ݦیݗوا ݒر اݫ ݘاݪش↷
اونݦ ۍـه ڪاناڷ ݘالݜ مذهݕے ⃢🌈
ڪه ڄایزه هاے ݦتڣاوٺــــے داۺٺة ݕاشه࿆
ݐښ بیاٺو ڬاناݪ زیر༘̑❆ٍٍٍْْْْْۘۘ͜͡ـٰٰٖٖ𖥚ٍٍٍٍٍٍٍٍٍْْْْْْْْْْْْْۘۘۘۘۘۘ͜͜͜͡͡͡ـٍٍٍْْْْْۘۘ͜͡ـٍٍٍٍٍٍْْْْْْْْٰٰٖۘۘۘۘ͜͜͡͡ـ
ݐݜـݦوں نمیشــید⃝❢
↲🌿ݘأݪش دخٺـ࿆رأݩ مذهٮے⃢💓
╭┉┉┅┄┄•◦ೋ•◦❥•◦ೋ
https://eitaa.com/joinchat/3686006930C66f1d4c5e6
•◦ೋ•◦❥•◦ೋ•┈┄┄┅┉╯
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
_سلام معصومه
+سلام فاطمه
-خوبی؟
+نه فقط تو خوبی😒
_مخسره 😐
+خودتی😑
_حالا چته چرا اینقدر دمغی😅
+یه سوال
_یه سوال بیشتر نشه هااا
+میزاری 😒
_ببخشید بپرس😂
+چرا به ما ده هشتادیا میگن گودزیلا😶
_والا منم تا دیروز درگیرش بودم😂
+چرا میگی تا دیروز
_خب آیکیو حالا اوکی شدم😑
+اهان خوب چرا؟
_بیشتر از یه سوال شدااا
+مخسره
_بگیر بابا تو هم برو توی این کانال یه کمی قوت بگیر😉
مواظب باش داداشت نبینه ها🤭🤪
🦋@Ghalamro_80🦋
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
😘سلام دوستم خسته شدم نمی دونم تو چه گروهی عضو بشم .🤨😔
نگران نباش🤩 این متن را بخون بزن رو لینک😉 وارد گروه شو پشیمون نمی شی ❤️❤️
وای چه کانال خوبی😅 کلی چیز باحال داره 👌👌👌
👈کاردستی اسلایم درمورد کلی چیز دیگه 👇🙏
💖👌کانال مذهبی و عالی مطمئنم که پشیمون نمی شی 😶😶
یادت نره✏✏ که لینک کانال را به دوستان👭 معرفی کنید 🙏🙏
@rmosapur
ارسال آثار و نظرات 👇👇👇👇
https://eitaa.com/rayhaneh_m
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
از این پروفایل های مذهبی میخوای¿?
پس بدو بیا که این کانال مخصوص خودته✨🌿
@dokhtrone_1400 🎨💕
یه کانال مخصوص دختر خانم های خوش سلیقه🤍☁️
نیای از دست رفته🎀💗
@dokhtrone_1400 🎨💕
بی خیال غصه ها دنیا هنوز هم قشنگیای خودشو داره! <💕😌>
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
نگاهی به سمت راست خیابان انداختم یه موتوری با سرعت زیاد در حال نزدیک شدن به محمد بود😱🏍️
به طرف محمد رفتم دستش را گرفتم و با تمام قدرت به داخل پیاده رو پرتابش کردم.
تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که نگذارم محمد را از دستم برود 💔
تنها چیزی که فهمیدم پرت شدنم روی زمین و داد های محمد بود که ایست میداد و به سمت موتور می دوید...... 🥀🥀
برای خواندن ادامه رمان به کانال زیر مراجعه کنید 🌿
🍂🇮🇷 https://eitaa.com/hampeimanbaham 🍂🇮🇷
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
@hejabvafaf✨💫⚡️💥🔥
کپی این عکس حرام و اشکال شرعی دارد .
به هیچ عنوان راضی نیستم😁
چـادرِمن ...!
توبامنبزرگشدے☺️
بالحظـهـهاےزندگیــمهمراهبودے
وبامنقدڪشیدے😌
رنگِمشڪےاتزیرِنورآفتابرنگباخت🙃
تارنگاززندگےامنبازد...!😌🙂
#چادرانه 🥦🤸♂
اگه یه کانال #دخترونه
#مذهبی
#پروفایل
#بیوگرافی
#گاندو
#مدل بستن روسری
#به_وقت_آشپزی
#دل نوشته
#پروفایل ماه تولد
# اسمرفود
#و....
خلاصه هرچی بخوای داره
شعارمونم اینه👇👇👇
به جای 100 تا کانال⚡️✨💫
با موضوع های مختلف 🌹🌺
یک کانال با موضوع های 🔥💥☄🌪
مختلف داشته باشید 🌈⭐️☘😉
راستی درباره فیلم دلداگان هم کلیپ میزاره😍😍😍😍🦋🎉🎊
سکانس های عاشقانه اش😍😍😍
لحظه های ارغوان با امیر 😍
و فیلم های باحاله درباره دهه 80 که پوریا مظفری میگه😍😍😍
حتما یه سر اینجا بزنید🙂🔮🎧👇
@hejabvafaf
پاتوق دخترای چادری😍🤞
یه سر بزن نخواستی برو 😍😉
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچےڪانالتویایتاهستیہطرف؛
استوریاوپروفاۍمحشراینجامیہطرف😻🚶🏿♂
قندتودلمآبشدبااینپستاش🙂🤤
معدنمتنایدستاولوناببراۍادیتاتاینجاست😎✌️🏼
استوریایخفنواسہواتساپواینستات🍊
پروفاۍخفنواسہتواینجاصفکشیدن😃
خلاصہبگماینجوهمہچےتمومہحجی؛
نیاۍدرحدلالیگاضررررڪردی🙄
https://eitaa.com/joinchat/2727018622C3c9bc279d6
اللھوکیلےمحشرستاینجا😶🧡
براے #تــوبــھ📿
امــروز و فـــردا نکـن‼️
☝🏻از کجا معلـــوم
این نَفَسـۍ که الان میکشــۍ
جزو نَفَســهاۍ آخر نباشھ ⁉️
خیلیا بی خیال بودن و
یهو غافلگیــر شدن 😔....
#اَستغفراللهَ_رَبی_وَاَتوبُ_اِلیه✨
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
سلام به همه شما عزیزان☺️🌸
برای گاندویی ها یک کانال جذاب اوردم..توی کانال یک رمان قرار میگیره که کلی اتفاق جذاب وخفن توش رخ میده🤩
اگرم گاندویی نباشی عاشق رمان میشی😌
راستی رسول و محمد توی رمان باهم برادرن
ـــــــــــــــ قسمتی از #پارت_7 ـــــــــــــــ
داوود: داشتم کارامو میکردم که رسول اومد نشست کنارم انگار حالش خوب نبود...
گفتم: رسول چیشده؟؟ چرا رنگت پریده
رسول: سرم گیچ میرفت کمرم خیلی درد میکرد... صدا هاو تصاویر برام واضح نبود و بعدش سیاهی مطلق...
داوود: رسول داشت بی هوش میشد😨
یا خدا رسول، چشماتو باز کن(با داد)
پ.ن: رسول چی شد😰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به جز رمان کلی فعالیت دیگه هم داره مثل👇🏻
گیف های گاندویی💫
سکانس هایی از گاندو🎥
متن های انگیزشی🍀
بیوگرافی و وصیت نامه شهدا🥀
ادیت های گاندویی، نظامی و مذهبی💻
استوری بازیگرای گاندو روهم میزاره😍
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راستیی کلی سوپرایز جذاب هم داره براتون👇🏻
در آمار 300 شماره نسرین نکیسا
در آمار 350 شماره شهرزاد کمال زاده
در آمار 400 شماره پندار اکبری
در آمار 500 شماره اشکان دلاوری
در آمار 600 شماره لیلا اوتادی
در آمار 700 شماره علی افشار
در آمار 800 شماره سوگل طهماسبی
در آمار 900 شماره مجید نوروزی
در آمار 1k شماره وحید رهبانی
شماره ستاره سادات قطبی روهم قبلا گذاشته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای خواندن ادامه رمان و عضویت در کانال روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ورود آقایون ممنوع و حرام است🚫
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
سلام
سلام
خوبی ؟
نه خوب نیستم 😔
چرا آخه دنبال پروفایل کیوت و کانال دخترونه میگردم
خب این که ناراحتی نداره یه کانال عضو هستم که دخترونه هست 💜
میشه لینک بدی
اره 😍❤️
@wjejnejhg
بفرما 😍
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
سًلِأمـٍ سًلِأمـٍ 🙌🙌
امیدوارم حالتون خوب باشه 💐🔮
من چند روز پیش خیلی بی حوصله بودم 😞
یکی از دوستام یه
💥💥⚡️
کانال ▪♢°معرفی° کرد که خیلی عالی بودددددددد ° بودددددددد❤️✨🌱🔮
📌وای این کانال ترکونده 💥💥💥
یه کانال دخترونه ووو مذهبی ○°
پر از چیزای~`■¡☁️
#دخترونه🌹
#مذهبی🍇🍈
#پروفایل💎
#پس_زمینه💐
#والیپر💞
#رفیقونه🌺🌻
#کادر_ادیت ♑⚜️
#ثواب_یهویی🍃✨
#حدیث 🌺🦋
#انگیزشی💪☘
#تلنگر 💐🖼
کم نداره این کانال 😉🌱
زود عضو شو بدو بدو دیگه منتظر چی هستی 💐☀️🤩😃👇👇
@khadamattotfarangi
دخترونه مذهبی ⚡️🌾🌱✨❤️💥🍫😎👆☝️
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپواستوریبرای#شب_یلدا میخوای؟!‹🍉🎊›↶
متنبرایتبریکگفتننداری؟!‹😎🧋›↶
https://eitaa.com/joinchat/837484686Cae6ad84b25
میخوایاستوریهاتتکباشه؟!‹🌹🎉›↶
میخوایبهترینِخودتباشی؟!‹🧘🏻♀♥️›↶
https://eitaa.com/joinchat/837484686Cae6ad84b25
#بیاماهستیمدلبرکم**<👩🏻💻>
#کپیبنرحرامع/:<👩🏻🏫>
https://eitaa.com/joinchat/837484686Cae6ad84b25
#یلداتونهمحسابیمبارکاباشه:)<💕🌿>
#تجمعدخیهایباانگیزه!<🦸🏻♀️>
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
سلام چطوری رفیق😘
+ای وای چرا گریه میکنی😰
_هیچی،هیچ کانال خوبی پراز متن های مذهبی، عکس های مذهبی، چالش های عالی، عکس های دخترونه، متن های امام حسینی و یه جمع دخترونه پیدا نمیکنم😭😭
+اووَه تو چقدر از این کانالایی که توشونی انتظار داری😲😧، اما نگران نباش یه کانال سراغ دارم که همه ی اینهارو علاوه بر عکس و متن های شهدایی داره، لینکشو بدم🤗😏
_اره، ا.....اره بده، بدو چقدر دیر میکنی سریع باش😡
+باشه هنوز از زمانی که بهت گفتم ۳۰ ثانیه هم نگذشته 🧐
_شما هیچی نگو لینکو بفرست😒
+باشه فرستادم، اومد؟ 😎
_اره😘😘😘 الهی من دورت بگردم یه سوال میشه برای دوستامم بفرستم
+بله
_راستی #کپی از متناشون ازاده؟ اخه من برای کانالمم میخوام
+برو دختر برو اره حلاله برو تا ۳ عضو کانالت نشد ۰ متن هاشون رو کپی کن البته به ذکر ۳ صلوات برای ظهور اقا هر پست،راستی برای دوستات فرستادی؟
_اره وقتی لینکو دادی قرشو برا دوستام اومدم لینک میخواستن از پرسیدم براشون فرستادم
+اها
اینم لینک کانالشونه ذستان برید در کانالشون کانال خیلی خیلی خوبی دارن
•|• @dokhtaraneh_Hoseini •|•
برو تو کانالشون عالیه عالیه😍خیلی چیزای قشنگ میزارن🌸🌼😍بدو برو چرا معطل میکنی🌸ضرر نمیکنی ضماتش با من🌸😌
هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
🌱به نام آفریدگار عشق🌱
سلام . یه رمان اوردم براتون
گاندویی🐊
امنیتی⚔
عاشقانه❤️
طنز😂
تازه بیا قسمتی از رمان رو هم بخون که ببینی چه باحاله👇
-چ...چی داری میگی بابا؟ یعنی چی که من بچه شما نیستم؟
مامان : یع...یعنی
بابا : یعنی اینکه بچمون نیستی دیگه هه فکرکردی بچه من تویی؟یعنی من همچین بچه ای بار میارم؟😏ببین بچه جون...
مامان : بسه دیگه تمومش کن هرکاری کردی هیچی نگفتم هر ظلمی کردی کاری نکردم از این به بعدم هیچی نمیگم ولی نمیزارم به بچه ای که دست من امانته توهین کنی😠
بابا عصبی شد و تفنگی که دستش بود رو به سمت مامان گرفت و...
چیشد؟ میخواستی بقیشو بخونی؟
خب پس تو کانال عضو شو تا بتونی از اول بخونی و بفهمی ماجرا چیه😉
اینم لینک کانال👇
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸@ghaaaaaaa🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کانال هایی که معرفی کردم📌
بهترین کانال های ایتا هستن🏆
تبادلات گل نرگس کانال ناجور معرفی نمیکنه✓
همه کانال هایی که ادمینم از نظر معنوی و اخلاقی تایید شدن🎗
مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه🖇
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
نظرسنجی جدید ایـتـا📊
کدوم بازیگر سریال پایتخت عملکرد بهتری دارد؟!🤔
محسن تنابنده
احمد مهرانفر
ریما رامین فر
نسرین نصرتی
هومن حاجی عبداللهی
بهرام افشاری
ابوالفضل رجبی
سارا و نیکا فرقانی
علیرضا خمسه
سایر...
نظرسنجی اصلی در کانال سنجاقه🖇
#پندانهــــــ
طرفدوستدارهیارامامزمانبشه
ولیهیچتلاشینمیکنه
تازهگناههممیکنهوظهورامامزمانرابهعقبمیاندازه....
دستبهرویدستگذاشتهوهیچکاری
نمیکنه
لابدانتظاردارهاینآرزوخـودبهخــود
برآوردهبشه
کسیکهواقعامیخواهدیارامامزمانباشد
بایددرزمانغیبتامامزمانشرایاریدهد
تلاشکند
ازخدابخواهد
کارهاییکهامامزماندوستداریدانجام
بدهد
ازگناهاندوریکند
خودسازیکند
برایظهورآقادعاکند
و......
#سخن_بزرگان
ڪے میخواۍ بفهمۍ
ڪهـ اگ خدا رهاٺ ڪنه
نابود میشی...
شڪر ڪن خدا رو بخاطر همه چیز😇
تا حالا به عدد 12 این طور نگاه کرده بودید؟
🌱لا اله إلا الله 12 حرف
🌱محمدرسول الله 12 حرف
🌱علی بن ابی طالب 12حرف
🌱أمیر المؤمنین 12 حرف
🌱فاطمة الزهراء 12 حرف
🌱الحسن والحسین 12حرف
🌱الحسن المجتبى 12 حرف
🌱الحسین الشهید 12 حرف
🌱الإمام السجاد 12 حرف
🌱الإمام الباقر 12 حرف
🌱الإمام الصادق 12 حرف
🌱الإمام الکاظم 12 حرف
🌱الإمام الرضاء 12 حرف
🌱الإمام الجواد 12 حرف
🌱الإمام الهادی 12 حرف
🌱الحسن العسکری 12 حرف
🌱القائم المهدی 12 حرف
افتخار کنید که شیعه ی 12 امامی هستیم واقعا کیف نکردی؟؟؟؟؟
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_سوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
بعد از رفتن بهار ، با طمانینه شروع کردم به نماز خوندن .
چه آرامشی داره وقتی در برابر خالقت می ایستی...
سر خم میکنی و شکرش میکنی برای تمام نعمت هایی که بهت داده ...
گاهی میشه چند دقیقه ای از شَّرِ همهمه ی این شهر و آدماش فرار کرد و با معشوق ابدی خلوت کرد...
گاهی زندگی جوری برنامه ریزی میکنه و مسیر قطار زندگیت رو تغییر میده که خودت هم متوجه این تغییر ناگهانی نمیشی...
توی این روزا متوجه تغییراتی در خودم شده بودم.
بعد از دادن سلام نمازم ، بلند شدم و رفتم چادر و جانماز رو گزاشتم سرجاشون در همین حال مژده رو دیدم که گوشه ای نشسته بود .
به سمتش حرکت کردم ...
آروم کنارش نشستم و متوجه شدم کلماتی رو آروم زیر لب زمزمه میکنه و با انگشت هاش چیز هایی رو میشماره ...
احتمالا ذکر میگفت .
صبر کن ببینم...
چرا با تسبیح این کار رو نمیکنه؟
صبر کردم تا کارش تموم بشه ...
_قبول باشه.
+قبول حق باشه عزیزم.
_مژده.
با لبخند نگاهم کرد
+جانم!
_امممم
من...
چیزه
یعنی دیدم که تسبیح هست...
پس...
چرا...
خنده آرومی کرد و جواب داد
+آره میدونم تسبیح هست ولی اینجوری هم
ثوابش بیشتره و به خودمم حس خوبی دست میده ...
_درسته ...
گرم حرف زدن با مژده بودم که آیه اومد کنارمون نشست .
سعی کردم باهاش گرم صحبت کنم اما حس حسادت این اجازه رو بهم نمیداد...
از وقتی فهمیدم با حجتی سر و سری داره نسبت بهش حساس شده بودم...
×سلام مروا جون
خوبی عزیزم؟
قبول باشه .
_سلام گلم
خوبم ، ممنون
قبول حق باشه ...
+اوه اوه اوه
مروا جون؟؟؟
نو که اومد به بازار کهنه شدش دل آزار دیگه، نه؟
×آخ آخ آخ ببخشید مژده جونی
این پسره حواس واسه آدم نمیذاره که...
+کدوم پسره؟
×همین آرادو میگم دیگه...
+باز چیشده؟
×هیچی بابا...
میگه ما مسئول هماهنگی خواهران نداریم.
پاشو کرده تو یه کفش که من و یه نفر دیگه این مسئولیت رو قبول کنیم.
+خب چه اشکالی داره؟!
همه جوره باید به مهمان های ویژه شهدا خدمت کرد .
حالا کی هست این دختر خوش بخت؟!
با خودم گفتم خوش بخت؟! هع ...
آیه لبخند خبیثی زد و گفت
×مروا
خودمو متعجب نشون دادم .
_من؟
×ما به غیر از شما،مروای دیگه هم داریم؟
_آخه من که سر رشته ای ندارم.
×والا منم ندارم
ولی آراد میگه خودش بهمون یاد میده و کار سنگینی نیست.
اولش نمیخواستم قبول کنم ولی با اصرار های شدید مژده و آیه،قبول کردم.
ادامه دارد...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_چهارم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
اولش نمیخواستم قبول کنم ولی با اصرار های شدید مژده و آیه ، قبول کردم .
همراه با آیه پیش آقای حجتی رفتیم.
به محض اینکه به آقای حجتی رسیدیم اخمامو تو هم کردم و خیلی خشک و غیر دوستانه شروع کردم به سلام و احوال پرسی .
_سلام روز بخیر .
آیه : سلام آقای حجتی .
آقای حجتی چشم غره ای به آیه رفت و با اینکه سرش پایین بود جوابمون رو داد.
×سلام خواهرا
خب ش ...
با لحن محکم و کوبنده ای گفتم :
_چند بار باید بگم که من خواهر شما نیستم ؟
من خانم فـــرهــمــنـــد هستم.
نه بیشتر نه کمتر .
یعنی تلفظ این دو کلمه اینقدر سخته؟
با صدای کشیده و تیکه تیکه گفتم:
خـــانـــــــم فـــرهــمــنـــد
نفس عمیقی کشید و به آیه نگاهی کرد .
معنی این نگاه رو خیلی خوب متوجه شدم...
داشت با نگاهش به آیه می فهموند که : دیدی گفتم این دختر شریه ؟!
×چشم سعیمو میکنم.
حالا بفرمائید داخل چادر تا صحبت کنیم .
ای خدا این کیه آفریدی ؟
میگه سعیمو میکنم...
باز رگ لج بازیم عود کرد ...
_من همین جا رو ترجیح میدم.
×اما...
+آرا... نه ، چیز بود ، آقای حجتی
خانم فرهمند درست میگن همین جا بشینیم بهتره .
آقای حجتی دستی توی موهای لختش کشید و گفت
×بسیار خب .
حداقل بریم یک جای خلوت ...
همراه با آقای حجتی به یه جای دنج رفتیم که سایه بود و باد خنکی می وزید .
حتما نمیخواسته آفتاب به آیه جونش بخوره دیگه !
یک لحظه از طرز فکر کردنم خندم گرفت...
سرمو بلند کردم که با بلندکردن سرم با حجتی چشم تو چشم شدم و سریع خندمو قورت دادم و به زمین خیره شدم.
حجتی صلواتی فرستاد و شروع کرد به صحبت کردن .
×بسم الله الرحمن الرحیم .
خب همونطور که در جریان هستید ، شما مسئول هماهنگی خواهران شدید .
متاسفانه دیروز پای مسئول قبلیمون پیچ خورد و چون اینجا امکانات زیادی در دسترس نداشتیم ، منتقلشون کردیم به بیمارستان های اطراف و تشخیص بر این شد که پاشون شکسته .
+ان شاءالله که زودتر بهبودیشون رو به دست بیارن .
×ان شاءالله .
ایش دختره خود شیرین ...
آراد تک تک کارهایی رو که باید انجام میدادیم رو با حوصله توضیح داد.
چندین بار هم برای اینکه حرصش رو در بیارم وسط حرفش می پریدم و ازش سوالای بی خودی می پرسیدم ، اما اون با آرامش جواب سوالاتم رو میداد.
آیه با تعجب به ما دوتا چشم دوخته بود .
دلیل تعجبش رو نمیدونستم .
شاید بخاطر اینکه با همسرش دهن به دهن شدم ، اوففف اینم مثل راحیل شده ، ولی اگر اینطوری بود باید مثل راحیل میزد تو دهنم ...
اَه چقدر عجیبن اینا.
بالاخره صحبت های آراد و سوالات من تموم شد و با صلواتی ، جلسه غیر رسمی رو به پایان رسوندیم .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_پنجم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
رو به آیه کردم و آروم طوری که حجتی متوجه نشه ، گفتم
_ جلسه تمام شد دیگه ؟
+یک لحظه وایسا ...
آقای حجتی دیگه با ما کاری ندارید ؟
حجتی درحالی که داشت روی کاغذ چیز هایی رو می نوشت گفت
×چند تا فرم هست که باید پر کنید ، الان فرم ها رو میدم خدمتتون ، چند لحظه صبر کنید ...
+ممنونم...
در همین حین موبایل آیه زنگ خورد و مشغول صحبت کردن شد ...
+مروا جان ؟
سرمو به طرفش برگردوندم
_جانم .
+مژده بهت زنگ زده تلفنت خاموش بوده ، میگه با بچه ها رفتن طرفای دو کوهه .
راستی ،
گفت وسایلات رو هم با خودش برده...
_پس ما چی ؟
+ما با آراد میریم دیگه .
تعجبو که توی نگاهم دید خودش متوجه شد که چی گفته و دیگه تا اومدن حجتی حرفی بینمون رد و بدل نشد...
حجتی دوتا فرم بهمون داد که باید پر میکردیم .
شروع کردیم به پر کردن فرم ها ، در همین حین چشمم به برگه ی آیه افتاد...
وضعیت تاهل : مجرد.
مغزم سوت کشید .
برام به شدت غیر قابل هضم بود .
چراااا ؟!!
مگه خودش پشت تانک نگفت که شناسنامه هامون رو نشون میدیم ؟
پس چرا نوشته مجرد ؟!!
سعی کردم بی تفاوت باشم ، ولی فکرای الکی مثل خوره به جونم افتادن...
نتونستم دووم بیارم و ازش پرسیدم.
_آیه جان .
+جانم .
_چیزه...
شما..
مگه نامزد آقای حجتی نیستید ؟
پس چرا وضعیت تاهل رو نوشتید مجرد ؟
آیه لبخند دندون نمایی زد و گفت
+نامزد ؟
نامزد کجا بود ؟
من و آراد محر........
در همین حین گرمی خون رو اطراف بینیم احساس کردم .
آیه هم سریع خودکار و کاغذشو روی زمین انداخت و با عجله به سمت آراد که کمی اون
طرف تر ایستاده بود دوید و جیغی کشید که همراه با جیغش سرم تیر عجیبی کشید ...
دستمو به طرف بینیم بردم و بعد از اینکه دستمو دیدم هینی کشیدم ، کاملا خونی شده بود و حتی روسری و مانتوم هم خونی شده بودن...
سعی کردم بلند بشم ...
با هزار زحمت بلند شدم و به طرف آبخوری دویدم ...
بالاخره به آبخوری رسیدم و دست و صورتمو شستم ولی با این وجود باز هم خونریزی داشتم ...
آیه سریع اومد داخل آبخوری و مدام ازم سوال می پرسید که حالم خوبه یا نه...
آراد هم بخاطر اینکه محیط آبخوری مخصوص خانمها بود نمیتونست بیاد داخل ...
ولی از پشت شیشه نگاهی بهش انداختم،
استرس توی چهرش کاملا مشخص بود .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
هر چی بینیمو میشستم خونریزی تمومی نداشت.
احساس کردم فشارم افتاده و سرگیجه شدیدی
گرفتم که در کسری از ثانیه زمین خوردم و نشستم کفِ آبخوری ...
آیه با جیغ گفت
+آراااااااد آراااااد بیاااا باید ببریمش درمانگاه.
صدای آراد رو از بیرون شنیدم که گفت
×آیه خودت بیارشون دم در من ماشینو میارم.
+آراد من نمیتونمممم ، م... من حالم خ...خوب نیست .
خودت میدونی که وقتایی که میترسم چه بلایی سرم میاد .
هق هق های آیه خیلی رو مخم بود.
آراد هم سعی داشت آیه رو آروم کنه اما آیه فریادی زد و گفت
+آراد هیچی نگو...
تو حتی بخاطر جون یه آدم هم از اعتقاداتت نمیگذری ، همون خدایی که تو قبولش داری گفته در مواقع ضروری میتونی به جنس مخالف کمک کنی ...
دارهههه میمیرهههه...
آراد برای چند ثانیه ساکت شد.
بعد هم صدای صحبت کردنش با شخص دیگه ای به گوشم رسید .
تمام بدنم یخ زده بود و سرگیجم رفته رفته شدیدتر میشد .
خون دماغم هم بند نمی اومد و تمام لباسام خونی شده بود .
آراد بعد از چند دقیقه یا الله گویان وارد آبخوری شد و به دنبالش هم یه نفر دیگه...
آراد سرش پایین بود و فقط صدای سلامش رو شنیدم...
سرم گیج رفت و سیاهی مطلق...
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃