eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
"کنجِ حرم"
‏اول اینستا چند میلیون پست مرتبط با سالگرد حاج قاسم رو حذف میکنه، حالا هم که واتساپ حساب هایی از تصویر ایشون استفاده کردند رو داره مسدود میکنه کجایی سردار که ببینی شیطان بزرگ حتی از عکس و اسمت هم میترسه:)
✨🌿
یہ‌بچہ‌مذهبۍواقعۍ‌! هیچ‌وقت‌نمیاد‌فضاۍ‌مجازی‌‌ڪہ‌ فالوور‌جمع‌کنہ یہ‌مذهبۍ‌واقعۍ‌! فقط‌براۍ‌زمین‌زدن‌دشمن‌‌تو‌این‌‌ فضا‌امادہ‌میشہ.... هدفمون‌یادمون‌نره...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏼 خدایۍاین‌‌فضای‌مجازی‌چیـه ڪـه‌مابھـش‌دلبستیم💔! غرق‌شدیم‌توش... یادمه‌قبلامیگفتن : دنیا‌تو ول‌ڪن ؛ آخرتت‌روبچسب اما... الان‌میگـم : فضاےِمجازی‌رو ول‌ڪن دنیاتوبسازواسه‌آخرت‌مشتۍ(:✌️🏼 🍃
❤️ [✨با همان چادر پاکی که به سر داری میتوانی غم مهدی ز تنش برداری دوره جنگ و جدال است و زمان ناپاک است چادرت روی سرت است تو سنگر داری☺️💛] .
•|📿🌱|• پروردگارا ! مارا از لغزشها محفوظ دار ...🤲
. . پوشیدھ‌ام‌پارچھ‌ا؎ ازجنس‌ِبهشت انتخاب‌زهرا‌بودھ‌امシ وهمین‌افتخاربس‌است‌مرا...!🙂
💓✨ کسایـےکہ‌میجنگن،زخمےهم‌میشن! دیروزباگلولہ،امروزباحرف🖐🏽! شھداوقتےتیرمیخوردن‌میگفتن فداسـرمھدےفاطمھۜ :)' این‌تصورمنھ ...🚶‍♂ تویـےکہ‌دارےبراےامام‌زمانت‌کار‌میکنے شب‌وروز..! وقتےمردم‌باحرفاشون‌بھت‌زخم‌زدن، تودلت‌باخودت‌بگو؛ [- فداسـرمھدےفاطمھۜ -] آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنھ♥️'
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... + مامانم دقیقا یک روز قبل از اینکه بهم زنگ بزنی و ازم پول بخوای همه چیز رو متوجه شد و بهم هشدار داد که اگر ادامه بدم از خونه بیرونم میکنه ! منم همه چیز رو به کاملیا گفتم اونم گفت که خودش ازم حمایت میکنه ، بهم گفت بیام پیش خودش . صبح همون روزی که بهم زنگ زدی من فرار کردم و اومدم پیش کاملیا . همه چیز خیلی خوب پیش رفت ... ازم حمایت می کرد هم خودش هم ساشا . تا اینکه ... به اینجای حرفش که رسید هق هقش بلند شد . با صدای بلندی فریاد زدم : - د حرف بزن . جون به لبم کردی . با دستاش اشکاش رو پس زد و با صدایی پر از بغض گفت : + تا اینکه دو روز پیش یکی در زد فکر کردم کاملیاست ، رفتم دم در دیدم خودش نیست و یه پسر جوونه . هق هقش بلند شد اما این بار مانع گریه کردنش نشدم . بعد از چند دقیقه گفتم : - ادامه بده . با چشمای قرمزش نگاهی بهم کرد . + گفت از طرف کامیا اومده و کاملیا گفته همراه اون پسره برم . میدونستم چه نقشه کثیفی توی سرشه برای همین خواستم از خونه بیرونش کنم ولی چاقو کشید . شالش رو از سرش در آورد که با دیدن گلوی زخمیش هین بلندش کشیدم . + میبینی ! از دو روز پیش تا حالا کاملیا اصلا اینجا نیومده ، مروا خیلی حالم بده خیلی ... بدنم خیلی درد میکنه ، خیلی ... اصلا چیزی نخوردم از دو روز پیش ، خونه خالیِ خالیه . کاملیا امروز صبح بهم زنگ زد ... حرفش رو خورد و چیزی نگفت که با داد گفتم : - چی بهت گفت ؟! + مروا عصبانی نشو ! خواهش میکنم عصبی نشو ! گفت امشب همون خونه قبلی پارتی دارن ، گفت که برم . گفت اگر نیای هر چیزی دیدم از چشم خودم دیدم . در حالی که از روی زمین بلند شدم دستی به موهای پرشونم کشیدم و گفتم : - غلط کرده دختره ... استغفرالله . دستم رو زیر بازوی آنالی گذاشتم و گفتم : - ‌بلند شو . یالا بلند شو . + چی کارم داری ؟! میخوای چی کار کنی ؟ - آنالی هیچی نگو ! یه کلمه دیگه حرف بزنی خودمو این خونه رو به آتیش می کشم . کلید ماشینم رو به سمتش گرفتم و گفتم : - میری توی ماشین میشینی تا بیام . فهمیدی ! هیچ جا نمیری فقط بشین تا بیام . آنالی به ولای علی قسم ،ا گه بیام و توی ماشین نباشی ... + باشه باشه فهمیدم . با رفتن آنالی ، روی زمین افتادم . تحمل این درد خیلی سخت بود . این که از خواهرت ، از رفیقت . از تنها پشتیبان این همه سالت ، بخوان سوءاستفاده کنن ، کمرت رو میشکونه . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... کل خونه رو گشتم ... یه ساک کوچیک برداشتم و چند دست لباس تمیز توش گذاشتم . زیپ ساک رو کشیدم و به سمت روشویی گوشه حیاط رفتم و آبی به دست و صورتم زدم . از خونه بیرون اومدم و به سمت ماشین حرکت کردم . آنالی صندلی جلو نشسته بود و هنوز چشماش قرمز بود ، سرم رو به علامت تاسف تکون دادم و توی ماشین نشستم . در ماشین رو محکم بستم که آنالی تکونی خورد . خیلی سریع ماشین رو ، روشن کردم و با سرعت زیاد شروع کردم به حرکت ... بعد از چند دقیقه آنالی زبون باز کرد و گفت : + کجا داری میری ؟! - کمپ . با ترس به سمتم برگشت . + ک ... جا ؟ با داد گفتم : - مگه کری ؟! کمپ ، کمپ ! پام رو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم که آنالی بیشتر به صندلی چسبید . بزار بترسه . آزادی بیش از حدش داره نابودش میکنه ! وقتش شده به خودش بیاد مثل من . بعد از نیم ساعت رانندگی کنار یه موبایل فروشی ایستادم . کارت کاوه رو برداشتم و بدون توجه به صداهای آنالی از ماشین پیاده شدم و درهاش رو قفل کردم . رفتم داخل موبایل فروشی ، فروشنده یه پسر جوون بود برای همین دستی به لباسام کشیدم و مرتبشون کردم . - سلام ،خسته نباشید . یه موبایل میخواستم . قیمتش حدودا هفت الی هشت میلیون باشه . + سلام . چشم. دستش رو به سمت طبقه ای از موبایل ها برد و گفت : + اینا همشون هفت تا هشت میلیون هستند . کدومش مد نظرتونه ؟ اینقدر فکرم درگیر آنالی بود که گفتم : - نمی دونم یه خوبش رو بدید . + بسیار خب . جعبه یکی از موبایل ها رو باز کرد و گفت : + این چطوره ؟ بدون اینکه بهش نگاهی بندازم گفتم : - همین رو بدید ، خوبه . فروشنده با تعجب بهم خیره شد که کارت رو به سمتش گرفتم و رمزش رو هم گفتم . فروشنده با یه مبارکتون باشه ، کارت رو بهم داد و منم با یه خداحافظی موبایل رو خیلی سریع برداشتم و به سمت ماشین حرکت کردم . ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... از توی شیشه جلو نگاهی به داخل ماشین انداختم ، آنالی نبود ! خیلی سریع از خیابون رد شدم و به سمت ماشین دویدم ، در سمت آنالی رو باز کردم که آنالی مثل جنازه ای درحال افتادن روی زمین بود . با پاهام مانع افتادنش شدم . موبایل رو ، روی صندلی عقب پرت کردم و با دستام بازو هاش رو گرفتم . به صورتش چندین بار ضربه زدم . - آنالی ! آنالی چت شد یهو ؟ خوبی تو ؟! در حالی که عرق از سر و کلش می ریخت گفت : + خ ... خوبم . به سمت صندلی هلش دادم و کمربند رو محکم بستم . - قیافت که این رو نمیگه ! وایسا تا بیام . در های ماشین رو قفل کردم و دوباره رفتم اون سمت خیابون . احتمال میدادم گرسنه شده چون قبلا چندباری اینجوری شده بود . به علاوه این گندی که زده و چند روزی خماری کشیده ، قطعا بدنش خیلی ضعیف شده . از مغازه ای چند تا آب میوه و کیک گرفتم و بعد از حساب کردن دوباره به سمت ماشین رفتم . در ماشین رو باز کردم و نشستم . پلاستیک رو به سمت آنالی گرفتم . - بیا اینا رو بخور ، تا پس نیفتادی ! دستش رو به سمت گلوش برد و گلوش رو فشار داد . چندین بار سرفه کرد . خواست شالش رو در بیاره که مانعش شدم . - این چه کاریه ! ‌اگه یه نفر دیدت چی ؟! شیشه ها که دودی نیست ‌! بیا اینها رو بخور بلکه حالت یکم بهتر بشه . چشم غره ای بهم رفت و پلاستیک رو با یه تشکر از دستم گرفت و خیلی زود مشغول خوردن شد . ماشین رو ، روشن کردم و شیشه ها رو آوردم پایین تا بادی به سر و کله اش بخوره . همین که خواست کیک دوم رو باز کنه موبایلش زنگ خورد . موبایل رو از جیبش در آورد و نگاهی به من کرد . نگاهی بهش انداختم و درحالی که فرمون ماشین رو به سمت چپ چرخوندم گفتم : - کیه ؟! با ترس گفت : + کاملیاست ‌! ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... پام رو ، روی ترمز گذاشتم و متوقف شدم . بدون اینکه سرم رو به طرفش برگردونم ، گفتم : - جوابش رو بده . با ترس گفت : + نه نه . تو رو خدا نه ! ماشین های پشت سرم شروع کردن به بوق زدن که متوجه شدم درست وسط خیابون ایستادم . کمی کنار کشیدم و شیشه سمت خودم رو پایین دادم . رو به پسر جوونی با داد گفتم : - هوی ! چته تو ! صبر نداری مگه ! پسره نصف تنش رو از شیشه بیرون داد . + خفه شو بابا . یه مشت دختر ریختن تو خیابون ! مگه رانندگی مال شماهاست ! وسط خیابون کسی ترمز میکنه ! با داد گفتم : - دهنتو میبندی یا برات ببندمش ! گمشو نبینمت ! + اینقدر جیک جیک نکن جوجه ! دیگه داشتم عصبانی میشدم ، از یه طرف آراد از یه طرف آنالی از یه طرفم این پسره ! از ماشین پیاده شدم و به سمت ماشینش رفتم . آنالی هم چون میدونست آدم شری هستم ، دنبالم اومد تا میانجی گری کنه . یکی از پسرای داخل ماشین با دیدن آنالی ، با صدای بلند و چندشی گفت : × واو ، چه خانومی ‌. شماره بدم ؟ با تعجب به عقب برگشتم و نگاهی به لباس های آنالی کردم . یه شلوار خیلی تنگ و قد نود پوشیده بود . تیشرت مشکی جذب و مانتوی صورتی . شالش هم که روی شونه هاش افتاده بود و از سرش در اومده بود . موهای پشت سرش قهوه ای و قسمت چتری جلوی سرش سبز بود . با دیدن تیپش یه لحظه سرم گیج رفت ولی تعادل خودم رو حفظ کردم . با پا به در سمت شاگرد زدم و با داد گفتم : - چه زری زدی پسره نفهم ! به چه حقی اون حرف رو زدی ؟ چی فکر کردی ؟! فکر کردی ما هم مثل دخترای دور و برتیم ؟! دیگه نفس کم آوردم اما همچنان عصبی بودم . نگاهی به آنالی کردم که با ترس زل زده بود بهمون . عصبی فریاد زدم : - به چی زل زدی؟ گمشو تو ماشین . آنالی سریع به سمت ماشین دوید . چندین نفر اطرافمون جمع شده بودن . پسره برای این که وجهه اش بین مردم خراب نشه رو به دوستش به آرومی گفت : + دهنتو ببند متین وگرنه گل میگیرمش . عصبی از ماشین پیاده شد که باعث شد چند قدم عقب برم . با قیافه به ظاهر عصبی گفت : + خانوم محترم گفتم که من نامزد دارم . چرا مزاحم میشید؟ با بهت زل زدم بهش . چقدر اینا آشغالن . یادم میاد یه روزی همچین آدمایی رو الگوی زندگیم قرار داده بودم . سریع با پام توی شکمش زدم که از درد توی خودش جمع شد . دوستش خیلی سریع از ماشین پیاده شد. از فرصت استفاده کردم و به سمت ماشینم دویدم . خیلی سریع سوار ماشین شدم و درهاش رو قفل کردم . پام رو ، روی پدال گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم . پسره نفهم ! در همین حین با داد گفتم : - چی شد ! صداش لرزید . + قطع کرد . با عصبانیت گفتم : - چرا جوابشو ندادی دختره ... به خدا میکشمت آنالی ، میکشمت ! شمارش رو بگیر . خشکش زد و گنگ نگاهم کرد که دستم رو ، روی فرمون کوبیدم . - مگه نمیگم شمارش رو بگیر ! + باشه باشه ا ... الان میگیرم . ادامه دارد ..‌.
4 پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ بعضے‌از گـناهـان یه‌جوري‌‌بین‌مون عادي‌شدن، که‌تا به‌طرف‌میگی‌،چرااینکارو انجام‌میدی !؟ میگه: «همـه»‌انجام‌میدن،حالابرامن‌عیبه ... ! ! این‌خیلی‌چیزخطرناکیه ...!❌ به‌این‌افرادباید‌‌گفت: اون‌دنیا‌دیگه‌، «همــه» قرارنیست ‌بجای توبرن‌ جهنم، تو خودت بایدبری ..! 💡یادمون‌نره: خودمون‌مسئول‌‌کارهایی‌ڪه ‌انجام‌میدیم‌، هستیم ... پس بابهانه،خودمونو فریب‌ندیـم ..!🚶🏾‍♂️
ادمینا از این هشتک ها استفاده کنین 🙏🌱