هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
|●¡دست در دست هم ٺــا شهادتــ🌿🖐🏿
اگر نمره ات پیش خــدا
بیســت شد!
آنوقت شــهید خواهے شــد..!
چہ می شود روزۍ
بگــوینــد
آخــر خالــق خــریدتش!^^💔
نوکــر آقــا
یہ بنده حقیــر
کہ آرزویــش شــــ...!
متــن هاے آرامــش بخــشش
امـیـدوارم کرده..!💔
یہ سرے هــم ایــنڄا بزنـــ📿:)
https://eitaa.com/joinchat/3442147452C58635cb934
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
- بیایید باهم زمینہساز ظھور آقا باشیم🖐🏼🌱(:
بَچه مذهبی هستیُ ،
و والیپر و تکست استوری نداری ؟🌚💜✨
🌿⇉https://eitaa.com/joinchat/1204813936C884cec608f
هربروبچ مذهبۍ به این چنل نیاز دارھ :)) !
همه رفیقات عضون و
توجا موندی فداتشم😐🙆🏻♀✨.
#کپیحرام!
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
#بنر_کانال_داستان_های_کودکانه
بسم الله الرحمن الرحیم
در این دوران خانه ماندن و کرونا حوصله ی کودکان ما سر می رود . اما ما بزرگتر ها می توانیم از آن جلو گیری کنیم . داستان برای سرگرمی کودکان بسیار مناسب است. اما مهم این است که داستان هایی که کودکان ما گوش می دهند مناسب سن آنها باشد .
لینک زیر شما را به کانالی می برد که داستان های جذاب زیاد و مناسب سن کودکان را در خود جای داده است .
ما می توانیم کودکان خود را سرگرم کنیم.😍
حالا جز داستان کاردستی ، نقاشی ، شعر و عکس حیوانات هم داخلش دارد 😘 و بعضی وقتها از داستان ها هم فیلم گرفته می شود و در کانال گذاشته می شود . بیشتر وقتها سر گرمی های زیادی و جالبی در ان گذاشته می شود.☺️😍
@Dastanhaykoodakane1
@Dastanhaykoodakane1
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
سلام 😁👋
دنبال یه رمان گاندویی میگردی ؟
یه رمان که هم عاشقانه باشه هم طنز هم اکشن و خفن ؟؟
ولی پیدا نمیکنی؟؟
این که ناراحتی نداره 😉😉❤️
بپر تو کانال زیر 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3786408092C3d3bc50b8d
یه رمان طنز ، عاشقانه و خفن 😎💪
ببینممگهدنبالرمانگاندویینمیگشتی ؟ 🤨
پس چرا نمیایی تو کانال ؟
بپر بیا دیگه 😉😉❤️
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
سلام رفیق 😃✋🏻
دنبال یه کانال دخترونه می گردی که از این والپیپر های خوشگل بزاره؟!
من یه کانال آوردم برات😍
پراز👇🏻
#استوری
#پروف
#تم
#چالش
#والپیپر
#بگ_گراند
#شهیدانه
#رهبرانه
#طنز
#رمان
وایی خسته شدم آخه می دونی فعالیت هاشون تمومی نداره❤️
آخ آخ ببخشید یادم رفت بیا اینم لینکش👇🏻😁
https://eitaa.com/Narges_311
شعبه ی دومشه😍💕
سری بزن روپیوستن والا پشیمون نمیشی🤤❤️
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
سلام بالاخره بعد کلی گشتن و زیر و رو کردن ایتا یه کانال امام رضایی پیدا کردم
تمام این فعالت ها رو هم داخلش پیدا میکنی برو داخلش بهت قول میدم پشیمون نشی☺️
#پروفایل_حرم_امام_رضا
#امام_رضا_جانم
#مدیر
#تلنگر
#زندگی
#خنده_حلال
#جمعه
#تلنگرانه
#سرباز_سید_علی
#نقاشی
#ایده
#کادر_دفتر
#اقتدار
#پروفایل
#حدیث
#کربلا
#مشهد
#حجاب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ثواب_یهویی
#طنزجبهه
#امام_زمان
#ناشناس
#گاندو
#چادرانه
#پروفایل_اسم
#خندونک
#سردار_دلها
#تم
#گناه_ممنوع
#شهدایی
#رمان
#پارت
#کاردستی
#ایده
#چالش
اینم لینکش👇👇
@Oshaghoreza8
اگه امام رضا رو دوست داری بیا داخلش😌
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
کانال هایی که معرفی کردم📌
بهترین کانال های ایتا هستن🏆
تبادلات گل نرگس کانال ناجور معرفی نمیکنه✓
همه کانال هایی که ادمینم از نظر معنوی و اخلاقی تایید شدن🎗
مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه🖇
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
متولد چه ماهی هستی؟🐣🐚
فروردین اردیبهشت خرداد🌸
تیر مرداد شهریور🌳
مهر آبان آذر🍂
دی بهمن اسفند❄️
[♥️💌]
عِشقیَعنۍدَرمیٰـآنِصَـدهِزآرآنمَثنَوۍ!
بوۍیِڪتَڪبِیتنٰـآگہمستومدهوشتڪند
...“فٰـآضِلنَظَرۍ”...
☁️⃟🎈¦⇢ #شآعرآنھ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••❥🥀 🕯
درسےڪهمابایدبگیریمهمینه!
؏[♥️]ـشقبھخانوادھٔآسمانیمونباید
بیشتراز؏شقبھخانوادھٔزمینیمون باشھ . . !'
🎙¦↫#استادشجاعے"
🏴¦↫#ام_البنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت ام البنین را به تمام مسلمانان تسلیت میگوییم
#بدون_تعارف ‼️
🔥غارت دو میلیارد گرم طلا❗
🔻شاه و فرح هنگام فرار ۳۸۴ چمدان جواهرات قیمتی را از ایران خارج کردند!
🔻فقط تاج شاهنشاهی با ۳۳۸۰ قطعه الماس و ۵۰ قطعه زمرد، ۳۶۸ مروارید داشت!
🔻خلاصه شاه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار از اموال مردم را از ایران دزدید!
معادل دو میلیارد گرم طلا!!
معادل ۵۷ سال یارانه ۸۰ میلیون نفر!!!
مدافعان #پهلوی معنای شرم را می فهمند؟؟؟؟؟
۲۶دی ماه
فرار شاه و همسرش از ایران(برای همیشه☺️😜)
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_دویست_ام
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
چند تا از خانوم ها روی زمین نشسته بودند و در حال خوش و بش کردن بودند.
بچه ها هم در حال سر و صدا کردن و شلوغ کاری بودن که اگر دست خودم بود چنان کشیده ای میزدمشون که سر جاشون بشینن .
مثل دیوونه ها یکی یکی چهره ها رو آنالیز میکردم تا کوثر رو پیدا کنم .
با دیدنش بغض کردم ، الحق که حسابی جذاب بود .
چادرم رو توی دستم گرفتم و با دستی مشت شده به سمتش قدم برداشتم.
با دیدن من از روی صندلی بلند شد و با لبخند نگاهم کرد .
لبخند پوزخند مانندی زدم و دستم رو به سمتش گرفتم .
- سلام .
تبریک میگم .
ان شاءالله خوشبخت بشید ، به پای هم پیر بشید .
با مهربونی دستم رو فشرد و تشکری کرد که با نفرت نگاهش کردم .
برای کسی که عشقم رو تصاحب کرد آرزوی خوشبختی کردم !
آره من عاشق آرادم ، خیلی وقته که عاشقش شدم .
میدونم گناهه همه این چیزا رو میدونم ولی هنوز نتونستم با این موضوع کنار بیام .
نتونستم خوب هضمش کنم .
دیگه گریه نمیکردم حتی بغض هم نمی کردم فقط و فقط به کوثر خیره شده بودم .
یعنی من چیم از اون کمتر بود که اون لایق این عشق پاک شد ؟!
اگر از دید آراد بخوام نگاه کنم از همه نظر باهاش فرق داشتم .
من از خودم در برابر آراد یه دختر گستاخ ، سمج ، بی ادب و بی حیا ساخته بودم و باعث میشدم
هر دقیقه عصبانیش کنم .
من نه نماز میخوندم نه خدا رو قبول داشتم نه شهدا رو قبول داشتم ، تباه تباه بودم اما این چی ؟!
این از همه نظر پیش آراد یک فرشته به تمام معنا به حساب می اومد .
الان داره تک به تک آرزوهاش تعبیر میشه و دل تو دلش نیست که خطبه رو بخونن و به هم محرم بشن !
دل تو دلش نیست دستای آراد رو بگیره ، اما من چی ؟!
صدای خانوم ها بلند شد و شروع کردن به کِل کشیدن و دست زدن ، یکی از بچه ها گفت :
+ داماد اومد داماد اومد .
برای بار آخر نگاهی رو به کوثر کردم و سرم رو پایین انداختم .
نمی خواستم برای آخرین بار با آراد چشم تو چشم بشم چون توان کنترل احساساتم رو نداشتم .
ادامه دارد ...
• 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_دویست_و_یکم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
یه خانم با صدای کلفتی گفت :
+ خانومای گل حجاب هاتون رو رعایت کنید الان آقایون و حاج آقا تشریف میارن .
روسریم رو کمی جلو کشیدم و به زمین خیره شدم ، قطره اشکی از چشمم پایین افتاد که سریع پاکش کردم .
خیلی آروم با بغض گفتم :
دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را .
شاید که چو بگذرم از او یابم آن گم شده شادی و سرورم را .
لب گزیدم و با دستم گونه های خیسم رو پاک کردم .
صدای همهمه جمع بلند شد و این نشون می داد که مَردا و حاج آقا اومدن .
صدای حاج آقا به قدری بلند بود که با کلمه به کلمه ای که از دهنش خارج میشد کل تار و پودم به لرزه می افتاد .
بسم الهی گفت و شروع کرد به خوندن خطبه عقد ، چشمام رو بستم و دستام رو مشت کردم .
تمام خاطرات سفر راهیان نور مثل یک فیلم جلوی چشمم تداعی شد ، بغض کردم ، یاد جمله ای افتادم و با بغض گفتم :
مسافر بی بدرقه من
آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند .
لبخند خیلی تلخی زدم و به اشک هام اجازه باریدن دادم .
با صدای حاج آقا که یک مرتبه اوج گرفت تمام حواسم رو بهش دادم .
+ آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا... مجید ، یک دسته آینه و شمعدان ، صد و چهارده عدد شاخه گل رز ...
چشمام رو محکم روی هم فشار دادم و بی صدا اشک ریختم ، نباید کسی متوجه حالم میشد ، به هیچ عنوان !
دستی به دماغم کشیدم و اشک های اطرافش رو پاک کردم ، بدون اینکه سرم رو بلند کنم حواسم رو به صدای حاج آقا دادم .
+ و تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی شما را به عقد دائم جناب آقای امیر حجتی فرزند محسن حجتی در بیاورم ...
در کسری از ثانیه چنان جور سرم رو بلند کردم که صدای تقه گردنم رو شنیدم .
با همون چشمای خیس اشکم به صندلی ها نگاه کردم .
ا ... این ک ... که آراد نیست !
شکه شدم ، دستی به شقیقم کشیدم و دوباره به کسی که روی صندلی کنار کوثر نشسته بود نگاه کردم ، امیر حجتی !
امیر ! امیر نه آراد !
حسابی هنگ کرده بودم و مخم هیچ جوره کار نمی کرد .
پس آ ... آراد !
چشم چرخوندم که با چشمای آبی آراد روبرو شدم .
زل زدم بهش ، به دیوار تکیه کرده بود و با چهره ی آشفتش بهم نگاه می کرد .
ی ... یعنی این همه مدت من اشتباه می کردم !
یعنی حجتی ، امیر حجتی بوده برادر آراد !
نه خود آراد !
ی ... یعنی ...
همه چیز برام مثل روز روشن شد .
به قدری حالم بد بود که بوی اسپند زیر دماغم زد و باعث شد که محتوایات معدم به دهنم هجوم بیارن ، دست مژده رو فشردم و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و از سالن خارج شدم .
ادامه دارد ...
• 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_دویست_و_دوم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
از کنار آراد رد شدم و به سمت پله ها رفتم ، صدای پایی رو پشت سرم شنیدم به گمان اینکه مژده هست به سمتش برگشتم .
- چیزی نیست م ...
با دیدن آراد به تته پته افتادم و خجول سرم رو پایین انداختم .
بعد از چند ثانیه سکوت دستی به ته ریشش کشید و گفت :
+ پس دلیل اون رفتار ها توی راهیان نور برای این بود ؟!
شما فکر می کردید که بنده قرار هست ازدواج کنم ، درسته ؟!
با خودم میگفتم چرا دم به دقیقه بهم تبریک میگید پس به این خاطر بود ، سوء تفاهم پیش اومده بود .
از اینکه این همه رُک حرفش رو بهم زد عرق شرم روی پیشونیم نشست و حرارت بدنم بالا رفت ، متوجه همه چیز شده بود .
هیچی نگفتم و فقط به زمین خیره شدم .
کلافه گفت :
+ بنده یک عذر خواهی به شما بدهکارم ، اول برای اون روز کنار تانک ...
یعنی ...
واقعا شرمندم نمی دونم چی بگم چون اصلا حرفی برای گفتن ندارم ، فقط ازتون میخوام که حلالم کنید .
دست خودم نبود ، واقعا توی اون لحظه مغزم درست کار نمی کرد و نتونستم دستم رو کنترل کنم .
اون کارم فقط و فقط برای این بود که شما رو از حالت هپروت در بیارم چون طاقت دیدن ...
حرفش رو خورد و استغفراللهی زیر لب زمزمه کرد .
جلوی اشک های لعنتیم رو نگرفتم و بدون هیچ ممانعتی بهشون اجازه باریدن دادم ، با همون صدای بغض دارم گفتم :
- کاری نکردید که بخوام حلالتون کنم ، یک یک شدیم .
سرم رو بلند کردم و برای آخرین بار توی چشمای آبیش زل زدم .
نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت پایین رفتم که صدام زد .
+ مروا خانوم .
به سمتش برگشتم .
- بله .
نگاهی به سالن کرد و کلافه دستی توی موهاش کشید .
لب باز کرد حرفی بزنه که صداش زدن ، نگاهی به من کرد و شرمنده ای زیر لب گفت و رفت .
ادامه دارد ...
• 💛🌻💛🌻💛 •