فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاخه هارا از جدایی گر غم است
ریشه هارا دست در دست هم است
تو نَه کمتراز درختی
سربرآر!
پای از زندان خود بیرون گذار..
دست تو با دست من دستان شود
کارِ ما زین دست، کارستان شود
ای برادر!
در نشیب و در فراز
آدمی با آدمی دارد نیاز..
گر تو چشم او شوی، او گوش تو
پس پدید آید چه دریاهای نو..
#هوشنگ_ابتهاج
🌴@ModamQom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساحتِ گور تو سروستان شد
ای عزیز دل من
تو کدامین سروی؟
#هوشنگ_ابتهاج
🌴@ModamQom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مرغ آشیان وفا خوش خبر بیا
با ارمغان قول و غزل از سفر بیا
پیک امید باش و پیام آور بهار
همراه بوی گل، چو نسیم سحر بیا
#هوشنگ_ابتهاج
🌴@ModamQom
هرگز ز دل امید، گل آوردنم نرفت!
این شاخ خشک، زنده به بوی بهار توست!
#هوشنگ_ابتهاج
🌴@ModamQom
گر خون دلی بیهُده خوردم، خوردم
چندان که شب و روز شمردم، مُردم
آری همه باخت بود سرتاسـر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بُردم!
#هوشنگ_ابتهاج
#سایه
پ.ن: افسوس یعنی از این چهار نفر در تصویر تنها یک نفر زنده است. چه کسی جاهای خالی را پر میکند؟ ماها؟...
🌴 @ModamQom
avaz mahour.mp3
6.37M
🔵 ساز و آواز《ماهور》
#شهریار
خواننده: #محمدحسین_شهریار
کمانچه: #مجتبی_میرزاده
«سایه» با پرچم خورشید به تبریز آمد
شهر غم از شعف و شعشعه لبریز آمد
زمانی که شهریار با خبر میشود که قرار است دوست و یار قدیمی اش #هوشنگ_ابتهاج برای دیدار با او راهی تبریز شود و پس از سالها دوری دیدارشان میسر شود این شعر میسراید...
دوستی گرم این دو شاعر همیشه زبان زد اهل ادب بوده است، ابتهاج اینگونه تعریف میکند که وقتی که به در خانه شهریار میرسد و او ابتهاج را از دور پس از سالهای بسیار میبیند داد میزند:
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم" و سایه هم بلافاصله در جوابش میگوید" از شهر شِکوه دارم و از شهریار هم"....
شهریار پس از ورود سایه این ابیات را میخواند...
🌴 @ModamQom
🔅
دیر است، گالیا!
در گوش من فسانهی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهی شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟... آه
این هم حکایتیست
اما در این زمانه که درمانده هرکسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیدهاند گرْسِنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پردههای ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان
جان میکنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا،
وین فرش هفترنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تاروپود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ،
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بیگناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...
دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهی رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگیست
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمههای تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تبآور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهی این دوزخ سیاه
زود است گاليا
در گوش من فسانهی دلدادگی مخوان
اکنون ز من ترانهی شوریدگی مخواه!
زود است گالیا!
نرسیدهست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهی تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خندهی گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آنزمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسهها،
سوی بهارهای دلانگیزِ گلفشان
سوی تو،
عشق من...
#هوشنگ_ابتهاج
🌴 @ModamQom
بر آستان تو، دل پایمال صد درد است
ببین که دست غمت بر سرم چه آورده است
هوای باغ گل سرخ داشتیم و دریغ
که بلبلان همه زارند و برگ ها زرد است
شب است و آینه خواب سپیده می بیند
بیا که روز خوش ما خیال پرورده است
دهان غنچه فرو بسته ماند در شب باغ
که صبح خنده گشا روی ازو نهان کرده است
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمرد است
به سوز دل نفسی آتشین بر آر، ای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سرد است
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماورد است
دلا منال و ببین هستی یگانهی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدرد است
ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم که هنوز
خیال سایه پریشان ز فکر شبگرد است
#هوشنگ_ابتهاج
🌴 @ModamQom