eitaa logo
کانون ادبی مدام
185 دنبال‌کننده
258 عکس
90 ویدیو
12 فایل
💠 کانون ادبی هنری مُدام🔅 🔹️دانشگاه قم🔹️ MDM-UQ 🔸️ 🌴 خیال‌انگیز و شورانگیز، مدام؛ اینجا صدا از ژرفای دل، صحبتی روح‌افزا و بهجت‌انگیز از هنر و ادبیات است، این آیینه‌خانه نامش مدام است... 🔸️
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه‌ای که آب خورَد. خود را در آب می‌دید و می ‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد. نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر، چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می‌بینی، می‌رمی و می‌رنجی. فیه‌ما‌فیه 🌴@ModamQom
یا_زینب_ڪبری(س) گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست پی نبردیم به یکتایی نامت زینب کار ما نیست شناسایی نامت زینب رحلت حضرت زینب(س)تسلیت باد🏴 @ModamQom
ولنتاین، سپندارمذگان، یا هر روزِ عشق دیگری و به هر فرهنگی؛ فرقی نمی‌کند. بد نیست گاهی، به هر بهانه ای یادمان بیُفتد که "عشق" اتفاقی مقدس است بد نیست یادمان باشد؛ که عزیزانمان فقط به دوست داشتنِ دلیِ ما نیاز ندارند. باید ابراز کرد، باید با رفتاری، کلامی، لبخندی، هدیه یا شاخه گلی؛ دوست داشتنی بودنِ آدم‌ها را یادشان آورد، که میزان هیچ علاقه و خواستنی، حدس زدنی و هیچ دوست داشتنی، ناگفتنی نیست. دوست داشتن ها را باید گفت... اگر کسی را دوست داری، همین امروز هرجور شده اثباتش کن. کمک کن بوته‌ی بی پناهِ عشق، نمیرد. که بدون عشق؛ خیابان‌ها سرد و غمگین، و آدم‌ها شبیهِ ربات می‌شوند ... 🌴@ModamQom
سبوی حافظه سرشار و باز ریزشِ بارانَکی‌ست روشَن‌بار در این بلاغتِ سبز (حضورِ روشنِ ایجازِ قطره بر لبِ برگ و بال‌های نسیم از نثارِ باران تر.) سبوی خاطره لبریز می‌رسم از راه به هر چه می‌بینم ‌ در امتدادِ جوی و درخت دوباره ساغری از واژه ‌ می‌دهم سرشار. م.سرشک (شفیعی کدکنی) تهران، ۱۵ اسفند ۱۳۴۸ 🌴 @ModamQom
تا رنج تحمل نکنی، گنج نبینی تاشب نرود صبح پدیدار نباشد 🌴@ModamQom
🌴 @ModamQom ـــــــــــــــــــــــ رودابه زال را پنهانی به قصر خود فرامی‌خواند، آنگاه با لطف و دلبری بی‌نظیری گیسوان خویش را از بام فرو‌می‌افشاند...
کانون ادبی مدام
🌴 @ModamQom ـــــــــــــــــــــــ رودابه زال را پنهانی به قصر خود فرامی‌خواند، آنگاه با لطف و دلبر
⚜ رودابه ▪️بین داستان‌های عاشقانهٔ شاهنامه، از همه عالی‌تر و کامل‌تر داستان دلدادگی رودابه و زال است. این داستان که از جهتی ماجرای عشق رومئو و ژولیت را در شکسپیر به‌ خاطر می‌آورد، از حیث زیبایی و گیرایی نه تنها در شاهنامه، بلکه در سراسر ادبیات فارسی نظیری برایش نمی‌توان جست. رودابه دختر مهراب کابلی است که نوادهٔ ضحّاک است و بر سرزمین کابلستان حکمروایی دارد، که البته کشور او با کشور ایران دشمن است. زال که فرمانروای زابلستان است، برای گردش و سیاحت از سرزمین خود پای بیرون می‌نهد و کنار رود هیرمند سراپرده می‌زند که مرز کابل یعنی کشور رودابه است. زال و رودابه بی‌آنکه یکدیگر را دیده باشند از طریق شنیده‌ها و وصف‌ها، عاشق یکدیگر می‌گردند. این عشق چندی در خفا جریان می‌یابد ولی سرانجام برملا می‌شود. شیفتگی جوان و دختر به حدّی است که علیرغم موانع سیاسی و دشمنی دیرینه بین دو کشور، منوچهر‌شاه به پیوند این‌دو رضا می‌دهد. مهراب نیز که با سرگرفتن این وصلت خطر هجوم ایران را به کشورِ خود مرتفع می‌بیند، شادمان است. بدین‌گونه زال و رودابه از آنِ یکدیگر می‌شوند و از این پیوند رستم به وجود می‌آید. رودابه مانند ژولیت با آنکه می‌داند خانواده‌اش با خانوادهٔ زال دشمن‌اند، در پروردن و بارور کردن عشق خود کمترین تردیدی به دل راه نمی‌دهد. حفظ آبروی خانواده و نه تهدید پدر و مادر، هیچ چیز جلوِ عشق خروشانش را نمی‌گیرد، ولی در همین از خود‌ بی‌خودشدگی و عنان‌گسیختگی نیز، آن‌چنان ظرافت و اندازه و عفاف نهفته شده که می‌نماید که انفعالات متضادّ هم اگر بر اصالت مبتنی باشند می‌توانند قبول خاطر و هم‌آهنگی بیابند. رودابه زال را پنهانی به قصر خود فرامی‌خواند، آنگاه با لطف و دلبری بی‌نظیری گیسوان خویش را از بام فرو‌می‌افشاند تا وی کمند‌وار دست به آن بزند و به فراز کاخ برود. در خلوت خود با زال حرکتی نمی‌کند که مغایر با عفاف و بانو‌منشی باشد. پاکیش منشأ بی‌باکی اوست؛ چون چشمه‌ای روشن است که اطمینان به آلوده نشدن خود دارد. این صحنه یکی از زیباترین صحنه‌های شاهنامه است. استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن آوا‌ها و ایماها، صص ۲۱–۲۰ 🌴 @ModamQom
‏سرگشته‌ی محضیم و در این وادیِ حیرت عاقل‌تر از آنیم که دیوانه نباشیم 🌴@ModamQom
🌴 @ModamQom ـــــــــــــــــــــــ منیژه ▪️منیژه دخترِ افراسیاب است. بیژن به فرمان کیخسرو، به همراه گُرگین برای جنگ با گرازان به سرزمین ارمانیان می‌رود. در نزدیکی آنجا بیشه‌ای است که منیژه به همراه پرستارانش در آن، بزم و جشنی برپا کرده است. بیژن برای تماشا به نزدیک سراپردهٔ منیژه می‌رود، دختر، او را از دور می‌بیند و به او دل می‌بندد: چو آن خوب‌ْچهره زِ خیمه به راه بدید آن رُخِ پهلوانِ سپاه به رخسارگان چون سهیلِ یمن بنفشه دمیده به گِردِ سمن کلاهِ جهان‌ْپهلوان بر سَرش فروزان زِ دیبایِ رومی بَرش به پرده برون دُختِ پوشیده‌روی بجوشید مهرش بر آن مهرجوی آنگاه پرستاری نزد او می‌فرستد و او بیژن را به خيمهٔ منیژه می‌برد. چون هنگام عزیمت فرا می‌رسد، منیژه برای آنکه از جوان دور نماند، داروی بیهوشی به او می‌خورانَد و او را با خود به قصرِ خویش می‌برد. بیژن چون چشم می‌گشاید خود را در کاخ افراسیاب می‌بیند... 👇
هنگامی که افراسیاب از رازِ آنها باخبر می‌شود، می‌خواهد بیژن را بک‍شد ولی به پایمردی پیران راضی می‌شود که او را در چاهی افکنند، و دخترِ خود را نیز از خانه می‌راند. منیژه با وفاداری بر سر عشق خود باقی می‌ماند. کارش این است که نان و خوراکی گرد آورد و از سوراخِ چاه آن را نزد بیژن بیفکند تا از گرسنگی نمیرد. پس از آن رستم برای نجات بیژن به توران می‌آید. منیژه پدر و خانواده و کشور خود را از یاد می‌برد و برای رهایی بیژن با او همدست می‌شود. عشق موجب شده است که منیژه کشورِ دشمن را بر کشور خود ترجیح دهد (درست برعکس گُرد‌آفرید). خود او راجع به مصائبی که برای بیژن متحمّل شده، چنین می‌گوید: دریغا که شد روزگارانِ من دل خسته و چشمِ گریانِ من بدادم به بیژن دل و خان و مان کنون گشت بر من چُنین بدگمان پدر گشته بیزار و خویشان زِ من برهنه دَوان بر سرِ انجمن همان گنج و دینار و تاج و گُهر به تاراج دادم همه سر به سر پس از رهایی بیژن، منیژه همراه او به ایران می‌رود و به همسری او در می‌آید. استاد دکتر محمد‌علی اسلامی ندوشن آواها و ایماها، ۲۴–۲۳ 🌴 @ModamQom
🌴 @ModamQom شبانگاه که رستم در اطاقی آرمیده است، تهمینه دخترِ پادشاه که نادیده و از طریق شنیده‌ها (مانند رودابه) عاشق او شده است، پنهانی به خوابگاه او می‌رود و عشقِ خود را ابراز می‌کند و از او می‌خواهد که او را به همسری خویش درآورد. ورودِ دزدانهٔ تهمینه به خوابگاهِ رستم یکی دیگر از صحنه‌های عالی شاهنامه است. رستم خوابیده است که ناگاه صدای نجوایی در راهرو به گوشش می‌رسد: سخن گفته آمد نهفته به راز درِ خوابگه نرم کردند باز یکی بنده شمعی مُعَنبر به دست خرامان بیامد به بالینِ مست...
کانون ادبی مدام
🌴 @ModamQom شبانگاه که رستم در اطاقی آرمیده است، تهمینه دخترِ پادشاه که نادیده و از طریق شنیده‌ها (
ـــــــــــــــــــــــ تهمینه ▪️رستم که در شکارگاه، اسبِ خود را گم کرده، در جستجوی آن پای به خاکِ توران می‌نهد و به شهری می‌رسد که نامش سَمَنگان است. پادشاهِ سمنگان او را به خانهٔ خود فرا می‌خواند. شبانگاه که رستم در اطاقی آرمیده است، تهمینه دخترِ پادشاه که نادیده و از طریق شنیده‌ها (مانند رودابه) عاشق او شده است، پنهانی به خوابگاه او می‌رود و عشقِ خود را ابراز می‌کند و از او می‌خواهد که او را به همسری خویش درآورد. ورودِ دزدانهٔ تهمینه به خوابگاهِ رستم یکی دیگر از صحنه‌های عالی شاهنامه است. رستم خوابیده است که صدای نجوایی در راهرو به گوشش می‌رسد: سخن گفته آمد نهفته به راز درِ خوابگه نرم کردند باز یکی بنده شمعی مُعَنبر به دست خرامان بیامد به بالینِ مست دو ابرو کمان و دو گیسو کمند به بالا به کردارِ سروِ بلند دو رخ چون عقیقِ یمانی به رنگ دهان چون دلِ عاشقان گشته تنگ روانش خرد بود و تنْ جانِ پاک تو گفتی که بهره ندارد زِ خاک رستم از دیدار دختر شگفت زده می‌شود: بپرسید ازو، گفت نام تو چیست چه جویی شبِ تیره کام تو چیست؟ چنین داد پاسخ که تهمینه‌ام تو گویی که از غم به دو نیمه‌ام ز پرده برون کس ندیده مرا نه هرگز کس آوا شنیده مرا آنگاه عشق خود را به او می‌گوید و علّت آن را چنین بیان می‌کند: به کردار افسانه از هر کسی شنیدم همی داستانَت بسی که از دیو و شیر و پلنگ و نهنگ نترسی و هستی چنین تیزچنگ شبِ تیره تنها به توران شوی بگردی در آن مرز و هم بغنوی نشان کمند تو دارد هژبر ز بیم سنان تو خون بارد ابر چنین داستان ها شنیدم ز تو بسی لب به دندان گزیدم ز تو بجستم همی کتف و یال و برت بدین شهر کرد ایزد آبشخورت ترا ام کنون گر بخواهی مرا نبیند همی مرغ و ماهی مرا و علل درخواست خود را چنین بر می‌شمارد: یکی آنکه بر تو چنین گشته‌ام خرد را زِ بهرِ هوا کُشته‌ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار رستم قبول می‌کند و پدر او، دختر را به همسری او در می‌آورد. شب را در کنار هم به سر می‌برند. صبح روز بعد، رخش پیدا می‌شود و رستم سمنگان را ترک می‌گوید. اولین و آخرین دیدار رستم و تهمينه همین است. عشق رودابه و تهمینه این وجه اشتراک را دارند که هر دو نادیده ایجاد می‌شوند و نیز هر دو به سبب نیرومندی و دلاوری مرد پدید می‌آیند، نه به علت زیبایی و رعنایی او. تهمینه، حتی از رودابه هم جسورتر و در اجرای مقصودِ خود مصمّم‌تر است؛ بی‌پروا و صریح، مانند چشم‌های روشن به خوابگاه رستم سرازیر می‌شود، تا آنچه را که می‌خواهد به دست آورد. استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن آواها و ایماها، صص ۲۲–۲۱ 🌴 @ModamQom