#در_حکایت_است که روزی مردی از کنار برکه ای گذر می کرد. چشمش به مردی افتاد که مشغول به ماهیگیری بود. به سمت او رفت و در کنارش نشست و شروع به صحبت با او کرد. از او پیرامون زندگی و کارش پرسید. مرد ماهیگیر گفت: صبح ها به این برکه می آیم و دو ماهی میگیرم و به خانه بر می گردم و همان دو ماهی را با همسر و دو فرزندم می خوریم. مرد به حال ماهیگیر افسوس خورد. به او گفت آیا می خواهی تو را پندی دهم تا زندگیت رونقی یافته و بسی پیشرفت کنی؟ مرد ماهیگیر گفت: بلی، بگو آنچه می دانی. آن مرد گفت: از فردا ساعتی بیشتر بمان و دو ماهی بیشتر شکار کن. آن دو ماهی زیاده را به بازار ببر و بفروش. چند روزی اگر این کار را انجام دهی، خواهی توانست با پول بدست آمده از بازار تور ماهیگیری خرید کنی. ماهیگیر پرسید: بعدش چه؟ آن مرد با هیجان توضیح داد که بعد از آن می توانی در همان زمان قبلی تعداد ماهی بیشتری شکار کنی. ماهی ها را به بازار ببر و بفروش. پس از مدتی می توانی از پس انداز خود یک قایق خریداری کنی. ماهیگیر باز هم پرسید: بعدش چه؟ آن مرد گفت: پس از آن می توانی با قایق ماهیگیری کنی. کنار ساحل برکه، ماهی کمی یافت می شود. با قایق می توانی در تمام نقاط برکه ماهی شکار کنی. قطعا در همان زمان قبلی تعداد بسیار بیشتری در تور ماهیگیری تو به دام خواهند افتاد. ماهیگیر باز هم پرسید: بعدش چه؟ آن مرد گفت: اگر مدتی اینگونه عمل کنی، از فروش آنها می توانی یک کشتی کوچک خریداری کنی. اگر کشتی داشته باشی، دیگر نیاز نیست در این برکه کوچک ماهی صید کنی. می توانی به دریا بروی. آنجا شماره ماهیان حد ندارد و هر چه بخواهی می توانی صید کنی. ماهیگیر باز هم پرسید: بعدش چه؟ مرد با هیجان توضیح داد که اگر چند وقتی اینگونه عمل کنی، خواهی توانست یک کشتی صیادی غول پیکر خرید کنی؛ کشتی ای که با آن می توانی به اقیانوس ها رفته و در آنجا به روش ترال صید ماهی کنی. ماهیگیر باز هم پرسید: بعدش چه؟ آن مرد گفت: بعد از آن می توانی با پس اندازت چندین اقیانوس پیما خرید کنی. کارگران زیادی به خدمت بگیری و آنها برایت کار کنند. ماهیگیر باز هم پرسید: بعدش چه؟ مرد گفت: آن وقت می توانی با خیال راحت و آسوده به گردش بروی و با خانواده ات به کیف و حال مشغول شوی. ماهیگیر پرسید: مثلا چه کیف و حالی؟ آن مرد گفت: فکرش را بکن، با خانواده ات به یک جزیره بروی و در کنار یک برکه زیبا با خیال آسوده قلاب ماهیگیریت را بیندازی و ماهی بگیری و آن را دور هم در کلبه ای چوبی و زیبا بخوری و ... صحبت های مرد که به اینجا رسید، ماهیگیر سطل خود را که دو ماهی در آن بود برداشت و به سمت خانه اش به را افتاد. آن مرد هم به حال او افسوس خورد که نمی خواهد مسیر پیشرفت را طی کند و در دل به او گفت واقعا حقت است که در این وضعیت فقر و فلاکت بمانی. @twiita