#خاطره
چرا وقتی اسم پیغمبر میآید یک صلوات میفرستید، ولی اسم «آقا» که میآید، سه صلوات میفرستید؟!🤔
رهبر انقلاب:
در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامی اطلاق میشد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر میآمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان میگفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود.
ملاحظه میکنید! رانندهی کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی میگفت: «چرا وقتی اسم پیغمبر میآید یک صلوات میفرستید، ولی اسم «آقا» که میآید، سه صلوات میفرستید؟!» نمیفهمید. راننده به او جواب میداد: روزی که دیگر مبارزهای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمیفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده میفهمید، روحانی نمیفهمید!
این را مثال زدم تا بدانید خواص که میگوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیلنکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت میکند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههای دولتیِ طاغوت باشد.
🍃 #خاطره | اشتباه من
🔸آیتالله مجتبی عراقی روایت میکنند: یکی از ائمه جماعات قم، در مورد مسائل سیاسی یا احیاناً فلسفی، با امام مخالف بود. ولی امام، گاه و بیگاه به نماز ایشان میرفتند و به او اقتدا میکردند. خدا شاهد است که هیچ قصدی در کار نبود. خود ایشان میفرمودند: «فلانی سلیقهاش با من جور در نمیآید. اگر او اشتباه کرده باشد، من که در کارم اشتباه نکردهام، چرا نباید در نماز او شرکت کنم.»
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۳، صفحه ۲۰۷
#به_سبک_امام
✾ ⃟ ⃟ 💠 ⃟ ⃟⃟•💠•༅ᭂ࿐
🌐 همسنگرای عزیز ،درجنگ «حق» و «باطل» رسانه باشید.
هدیه به روح مطهر حاج قاسم و شهدای عزیزمان صلوات.
🍃 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم🍃
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
💢#خاطره
.
▪️در عملیات بدر حاجبصیر فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، من هم مسؤول تبلیغات گردان بودم، یکی دو شب قبل از عملیات، حاج بصیر به من گفت: «منصور جان! برو از طرف من به بچههای گردان سلام برسان و بگو همه ریشهایشان را بزنند، چون احتمال این که دشمن از مواد شیمیایی استفاده کند زیاد است».
من چند نفر از بچههایی که لوازم سلمانی داشتند را آماده کردم و دستور حاجی را به همه اعلام کردم، پیرمردی بود اهل آمل که فامیلیاش دنکوب بود، وقتی به او گفتیم ریشت را باید بزنی ناراحت شد و گفت: «من تو عمرم ریشم را نزدم، حالا بیایم بعد عمری ریشم را از ته بزنم؟ اگر گردنم را قطع کنید، من تن به این فعل حرام نمیدهم».
من ماجرا را به اطلاع حاجبصیر رساندم، حاجی پابرهنه به سمت چادر آقای دنکوب رفت و من هم او را همراهی کردم، وقتی به چادر رسید با تبسم همیشگیاش به آقای دنکوب گفت: «حاج آقا! اگر بگویم این دستور از جانب من نبود و از سوی آقا و مولایمان امام عصر(عج) صادر شد، شما باز هم ریشتان را نمیزنید؟»
آقای دنکوب حاجی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «همه وجودم فدای امام زمان(عج)، جانم را تقدیم آقا میکنم، ریش چه ارزشی دارد!» "راوی: منصور میار عباسی"
.
#سالروز_شهادت
#حاج_حسین_بصیر
#گردان_یا_رسول
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#هفت_تپه_ی_گمنام
.
▪️بیاد شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود و وصیت کرد پیکرش را در کنار او دفن کنند...
.
#خاطره : اوركت را انداخته بودم روي شانه ام. مي خواستم به ملاقات يكي از روحانيون بروم كه دست هايم را دراز كردم توي آستين هاي اوركت و آن را منظم كردم. محمد حسين كه داشت كنارم راه مي رفت و حركات من را مي ديد، گفت: برگرديم. اين كارت خالصانه نيست»«وقتي نماز مي خواندي اوركت روي شانه ات بود اما حالا كه مي خواهي بروي ملاقات، آن را درست مي پوشي و مرتب مي كني.»
.
🌿شادی روح بسیجی شهید
محمد حسین یوسف الهی صلوات...🌷
💢 شهید محمدمهدی گرجی ( از لشکر ویژه ۲۵ کربلا) شهادت ۴ خرداد ۱۳۶۷ شلمچه ؛ سن ۱۶ سال ؛ تاریخ تشییع پیکر : ۱۳۷۵ قائمشهر :
.
#خاطره
▪️مادر شهید - خانم صدیقه کلامی :
قبل انقلاب محمد مهدی آمادگی بود یک روز از مدرسه اومد و گفت : «مامان ! مگه ترانه حرام نیست . امروز تو مدرسه ترانه گذاشتند و به ما گفتند دست بزنید و من دست نزدم و انگشتم و تو گوشم کردم که نشونم . تو فردا بیا مدرسه بهشون بگو که ترانه گوش کردن حرام است» من رفتم مدرسه و به مدیر گفتم و معلم ها با این که خیلی اهل حجاب نبودند خیلی خوش شون آمد . یک روز دیگر به خانه آمد و گفت:« مامان من دیگه مدرسه نمیرم »گفتم چرا ؟ گفت«امروز ترانه گذاشتند و بچه ها دست می زدند . معلم کلاس دیگر آمد و دست من و از گوشم در آورد و گفت چرا دست نمی زنی ؟ گفتم من دست نمیزنم ترانه حرامه . گفت باید بیایی جلو و برقصی . من گریه کردم و معلم اومد و جلوی او را گرفت و نگذاشت . اگر بچه ها آمدند دنبال من بگو مهدی اوریون گرفته» و از فردا دیگر به مدرسه نرفت .
.
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
💢 #اخلاص_حاج_کمیل
💉 سرداری که آمپول مُسکن نمیزد.
.
#خاطره
▪️سید اسماعیل موسوی جانباز و امدادگر دوران دفاع مقدس:در عملیات كربلای یک در منطقه عملیاتی مهران مستقر بودیم. روزی سردار كمیل كهنسال و سردار شهید محمدرضا عسکری که از فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا بودند، به بهداری آمدند.حاج کمیل مجروح شده بود.
.
▪️شهید عسگری بهم گفت : اگر كمیل از تو پرسید كه چه آمپولی می خواهی بزنی، نگو كه مُسكن است، اگر بگویی نمی گذارد كه بزنی.»من از پیش آنها رفتم تا وسایل تزریق را آماده كنم. بعد از آماده كردن آمپول برگشتم. سردار كمیل با دیدن آمپول پرسید:
«اول بگو این آمپول چیه كه می خواهی به من بزنی؟»
.
▪️گفتم: «آمپول است و برای شما هم چون درد دارید لازم است.»او فهمید كه محتوای آمپول مسكن است، به همین خاطر گفت: «نه، من می خواهم مثل بسیجی ها باشم، مُسكن نمی زنم، مگه شما به همهی مجروحان لشکرمون مُسكن زده اید؟»
بلند شد و با همون درد شدید رفت خط.
.
⚜ #سلامتی حاج کمیل کهنسال #جانباز جنگ تحمیلی و دفاع از حرم #صلوات...🇮🇷🌷