🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی
- چطوری آقا کوچولو؟
- من کوچولو نیستم. ابوالفضل قهرمانم. قاسم سلیمانی میشوم!
خادم حرم امام رضا (ع) لبخندی زد وارد حرم شدیم. جلوی ضریح که رسیدیم. ابوالفضل صورتش را سمت من چرخاند و گفت: "مامان یک چیزی بهت بگویم؟"
- بگو مامان!
- به امام رضا بگو، من قاسم سلیمانی بشوم.
- چرا خودت نمیگویی؟
- خودم میگویم. شما هم بگو.
رو به ضریح کردم و خواستهٔ بزرگ پسر چهارسالهام را به امام رضا (ع) گفتم. از لحظهای که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدیم، در خانهمان مدام صحبت از سردار بود. ابوالفضل هم با دقت به حرفهایمان گوش میداد. از همان روز میگفت: من هم حاج قاسم سلیمانی هستم. همه بچههای ایران، قاسم سلیمانی هستند. مهر حاج قاسم به دلش نشسته است. هرگاه کسی او را به خاطر کارخوبی تشویق میکند، سریع میگوید: "آخه من قاسم سلیمانی هستم."
✍ لیلا چهارگامه، زاهدان
📚 برگی از کتاب «#رستم_ایرانشهر»