توصیه های امام زمان به شیعیان (۲)
🔵 امام زمان(عج) در جریان تشرف آیت الله مرعشی تأکید فرمودند که بعد از نمازهای پنج گانه این دعا را بخوان:
🔴 اللّهُمَّ سَرِّحْنِی عَنِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ وَ وَحْشَةِ الصَّدْرِ وَ وَسْوَسَةِ الشَّيطانِ بِرَحْمَتِکَ يا أرْحَمَ الرّاحِمِينَ.
#توصیه_های_امام_زمان
@mohabbatkhoda
✍آیتالله بهجت(ره):
دعای تعجیل فرج دوای دردهای ماست، در روایت است که: در آخرالزمان همه هلاک میشوند، «إِلا مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ؛ مگر کسانی که برای [ تعجیل] فرج دعا کنند».
📚در محضر بهجت، ج١، ص٣۶٣
صد جمعه دیده ایم و شما را ندیده ایم
از درد گفته ایم و دوا را ندیده ایم
چشمان ما هر آنچه به جز یار دیده است
از بخت تیره، وجه خدا را ندیده ایم
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌹
#نذرگل_نرجس_صلوات✌️
@mohabbatkhoda
هدایت شده از دانستنیهای خانواده 🎁
💕
کـم کــم ... همه باهــــم ...
برای عاشقی آماده میشویم!
#أین_الرجبیون
هدایت شده از دانستنیهای خانواده 🎁
4_6051124370443601307.mp3
3.21M
• بشنوید|
توصیهها و دستورات ویژه استقبال از ماه رجب
بیایید در این ماه با امیرالمومنین(علیه السلام) معامله کنیم !
🎙استاد فیاض بخش
فردا اول ماه رجب است😍
#أین_الرجبیون
#این_الرجبیون ؟؟؟ امشب شب اول ماه رجبه
👌امام موسی کاظم(ع) در حدیثی در باب اهمیت ماه رجب فرمودند: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال از او دور شود و هر کس ۳ روز از آن را روزه بگیرد، بهشت بر او واجب میشود.
👇برای شب اول ماه رجب اعمال زیر ذکر شده
۱_ از رسول خدا(ص) نقل شده است که به هنگام رؤیت هلال ماه رجب، این دعا را مىخواند: «اَللّـهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَیْنا بِالاْمْنِ وَالاْیمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاْسْلامِ رَبّى وَرَبُّکَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ»؛ خدایا این ماه را بر ما به امنیت و ایمان و سلامت و دین اسلام نو کن، پروردگار من و پروردگار تو (اى ماه) خداى عزوجل است و همچنین از آن حضرت نقل شده است که وقتى هلال ماه رجب را مىدید، مىفرمود: «اَللّـهُمَّ بارِکْ لَنا فى رَجَب وَشَعْبانَ، وَبَلِّغْنا شَهْرَ رَمَضانَ، وَاَعِنّا عَلَى الصِّیامِ وَالْقِیامِ، وَحِفْظِ اللِّسانِ، وَغَضِّ الْبَصَرِ، وَلا تَجْعَلْ حَظَّنا مِنْهُ الْجُوعَ وَالْعَطَشَ»؛ خدایا برکت ده بر ما در ماه رجب و شعبان و ما را به ماه رمضان برسان و کمکمان ده براى گرفتن روزه و شب زندهدارى و نگهدارى زبان و پوشیدن چشم و بهره ما را از آن ماه تنها گرسنگى و تشنگى قرار مده.
۲_ غسل کردن: سیّد بن طاووس مىگوید در کتب «عبادات» روایتى از رسول خدا (ص) یافتم که آن حضرت فرمود: هر کس ماه رجب را درک کند و در اول، وسط و آخر آن، غسل کند همانند روزى که از مادر متولد شده، از گناهان خارج شود. (و پاک شود)
۳_ زیارت امام حسین(ع) در این شب فضیلت بسیار دارد.
۴_ بعد از نماز مغرب، ۲۰ رکعت نماز بخواند (هر دو رکعت به یک سلام) و در هر رکعت یک بار سوره «حمد» و یک بار سوره «توحید» بخواند، رسول خدا(ص) در پاداش این عمل فرمود: هر کس چنین کند، به خدا سوگند خودش، خانوادهاش، مالش و فرزندانش محفوظ بمانند و از عذاب قبر پناه داده شود... و در قیامت به سرعت از صراط بگذرد.
۵_ بعد از نماز عشا، دو رکعت نماز به جا آورد، در رکعت اول «حمد» و «الم نشرح» را یک مرتبه و سوره «توحید» را سه مرتبه بخواند و در رکعت دوم، سورههاى «حمد»، «الم نشرح»، «توحید» و «معوّذتین» (سورههاى ناس و فلق) را یک بار بخواند و پس از سلام ۳۰ مرتبه بگوید: «لا اله الاّ الله» و ۳۰ مرتبه «صلوات» بفرستد، رسول اکرم(ص) فرمود: کسى که این عمل را انجام دهد، خداوند گناهانش را مىآمرزد و از گناه پاک مىشود.
۶_ ۳۰ رکعت نماز بخواند، (هر دو رکعت به یک سلام) در هر رکعت یک مرتبه «حمد» و یک مرتبه «کافرون» و سه مرتبه «توحید» را بخواند. در روایتى رسول خدا(ص) فرمود: هر مرد و زن مؤمنى چنین کند، خداوند تمام گناهان کوچک و بزرگ وى را مىآمرزد و تا سال بعد، خداوند نامش را در فهرست «نمازگزاران» مىنویسد و از نفاق پاک مىشود.
۷_ احیاى شب اول ماه رجب: شیخ طوسى در «مصباح المتهجّد» از امام صادق(ع) از جدش از امیرمؤمنان على(ع) نقل کرده است که آن حضرت دوست داشت که در چهار شب از شبهاى سال، فارغ از هر چیز، به عبادت بپردازد شب اوّل ماه رجب، شب نیمه شعبان، شب عید فطر و شب عید قربان، در حدیثى دیگر، از امام صادق(ع) نقل شده است که «تا مىتوانى بر احیاى شبهاى عید فطر، عید قربان و... شب اول رجب مراقبت کن.
۸_ خواندن دعایى که از امام جواد(ع) نقل شده است که فرمود: مستحب است انسان، در شب اول رجب، با این کلمات، دعا کند: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاَنَّکَ مَلیکٌ، وَاَنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء مُقْتَدِرٌ، وَاَنَّکَ ما تَشآءُ مِنْ أَمْر یَکُونَ اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ مُحَمَّد نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، یا مُحَمَّدُ یا رَسُولَ اللهِ، اِنّى اَتَوَجَّهُ بِکَ اِلَى اللهِ رَبِّکَ وَرَبِّى لِیُنْجِحَ بِکَ طَلِبَتى»
@mohabbatkhoda
#قسمت 525
برای جلب رضایتش تقاضای طلاق دادم، بیشتر به سمتم هجوم آورد که برایم
شوهری انتخاب کرد و میخواست طفلم را از بین ببرد! مجید به قدری عصبی
شده بود که بند اتصال آتل دستش را از گردنش باز کرد و روی تخت انداخت که
انگار از شدت گرما و ناراحتی، تحمل باند پیچی دستش را هم نداشت. عبدالله
هم میدانست مجید بیراه نمیگوید که از قُله غیظ و غضب به زیر آمد، ابرو در هم
کشید و با صدایی که از عمق چاه ناراحتی اش بر می آمد، پاسخ داد: »منم میدونم بابا به شما بَد کرد! قبول دارم به خاطر نوریه، به شما ظلم کرد! ولی بعضی وقتا خود
آدم هم اشتباه میکنه و اجازه میده بقیه بهش ظلم کنن!« مجید با نگاه بی حالش
در تاریکی اتاق، چشم به دهان عبدالله دوخته بود تا طومار به اصطلاح اشتباهاتش
را برایش بشمرد: »اشتباه اول تو این بود که اون شب وقتی از پشت در شنیدی نوریه
داره به سامرا توهین میکنه، سکوت نکردی و شمشیر رو براش از رو بستی! اشتباه
دومت این بود که قبول نکردی سنی بشی و غائله رو ختم کنی! اشتباه سومت اینه
که هنوزم نمیخوای بری از بابا عذرخواهی کنی و به خاطر نجات زندگی ات هم که
شده بگی میخوای سنی شی تا شاید یه راهی برات باز شه!« مجید همچنان خیره
به عبدالله نگاه میکرد و پلکی هم نمیزد که انگار دیگر نمیدانست در برابر اینهمه
منفعت طلبی چه جوابی بدهد. من از روزی که به عقد مجید در آمده بودم، همه
آرزویم هدایت همسرم به مذهب اهل تسنن بود، ولی نه حالا و نه به خاطر نان
شب! همیشه میخواستم اسباب تمایل مجید به مذهب اهل سنت را فراهم کنم
تا به خدا نزدیکتر شود نه اینکه سفره دنیایش را چربتر کنم! حالا دیگر من هم
دلم نمیخواست به بهای فراهم شدن هزینه زندگی و در ازای هم پیمان شدن با
پدری که برای دختر شوهر دارش، شوهری دیگر در نظر میگرفت و دندان به سقط
نوه معصوم و بی گناهش تیز میکرد، مجید از اهل سنت شود که اینطور سنی شدن
برای من هم هیچ ارزشی نداشت، ولی عبدالله دستبردار نبود و حرفی زد که نه
تنها دل مجید که همه وجود مرا هم در شکست: »مجید! اینهمه بلایی که داره
سرت میاد، بیحکمت نیس! ببین چی کار کردی که خدا داره اینجوری باهات
@mohabbatkhoda
#قسمت 526
تصفیه حساب میکنه!« و دیدم نه از جای بخیه های متعددی که روی دست و
پهلویش نقش بسته بود که از زخم زبانهای عبدالله ، همه وجودش آتش گرفت که
نفس بلندی کشید و در سکوتی مظلومانه سر به زیر انداخت. دیگر دلم
نمیخواست به صورت عبدالله نگاه کنم که هر چقدر ناراحت بود و هر چقدر دلش
برای من میسوخت، حق نداشت اینطور مجیدم را بیازارد و دیگر تیر خلاصش را
زده بود که به سمت در رفت و بیآنکه حرفی بزند، از اتاق بیرون رفت تا من و مجید
باز در تنهایی و تاریکی این زندان تنگ و دلگیر فرو رویم. دیگر جز نغمه نفسهای
نمنا ک مجید چیزی نمیشنیدم که عاشقانه صدایش کردم: »مجید...« و او هم
برایم سنگ تمام گذاشت که نگاهم کرد و عاشقانه تر از من، جواب داد: »جانم؟«
ِ در تاریکی تنگ غروب اتاق که دیگر نور چندانی هم به داخل نمیآمد، نگاهش
میدرخشید و به گمانم آیینه چشمانش از بارش اشکهایش اینچنین برق افتاده
بود که عاشقانه شهادت دادم: »مجید من از این زندگی راضی ام! نمیگم
خوشحالم، نه خوشحال نیستم، ولی راضی ام! همین که تو کنارمی، من راضی ام!«
و با همه تلخی مذاقش که از جام زهر زخم زبانهای عبدالله سرریز شده بود،
لبخندی شیرین نشانم داد و با چه لحن غریبانه ای زمزمه کرد: »میدونم الهه جان!
ولی... ولی من راضی نیستم! از اینکه اینهمه عذابت دادم، از اینکه زندگی ات
رو از بین بردم، از اینکه همه چیزت رو به خاطر من از دست دادی...« در برابر
جراحت جانش زبانم بند آمد و نمیدانستم به چه کلامی آرامَش کنم که بدن در
هم شکسته اش را از روی صندلی بلند کرد. بند اتصال آتل را از روی تخت برداشت
و چند لحظهای طول کشید تا توانست با دست چپش دوباره اتصال را به گردنش
آویزان کند. با قامتی خمیده و قدمهایی که هنوز به خاطر جراحت پهلویش
میلنگید، به سمت در رفت. در اتاق را باز کرد و همین که نور پنجرههای راهرو به
داخل اتاق افتاد، به سمتم چرخید و با لحنی مهربان صدایم کرد: »الهه جان! من
میرم برا شام یه چیزی بگیرم، زود بر میگردم.« و دیگر منتظر جواب من نشد که از
اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش بست. در سکوت سالن مسافرخانه، صدای
@mohabbatkhoda
#قسمت 527
قدمهای خسته
اش را میشنیدم که به کندی روی زمین راهرو کشیده می ِ شد و دل.
مرا هم با خودش میبُرد تا در افق قلبم ناپدید شد
ساعت از هشت شب گذشته و من گرسنه و خسته، هنوز به انتظار بازگشت
مجید روی تخت نشسته بودم. از نشستن در این اتاق تاریک میترسیدم و دلم
میخواست هر چه زودتر مجید برگردد. گاهی سر و صدای دیگر مسافران را در راهرو
میشنیدم و دلم از حسرت دورِ هم بودن آنها و غریبی خودم، خون میشد. هنوز
برق وصل نشده و دیگر آفتابی هم نبود که نورش از درز پنجره به داخل بتابد و اتاق
در تاریکی کامل فرو رفته بود. هر چند شب شده و هوا به گرمای بعد از ظهر نبود،
ِ ولی شب بندر هم در این فصل سال به قدری گرم و شرجی بود که صورتم خیس
آب و عرق شود. از شدت گرما تشنه شده بودم، ولی آخرین قطرات بطری آب
معدنی را ساعتی پیش نوشیده و دیگر در اتاق آب هم نداشتم که فقط دعا میکردم
مجید یادش مانده باشد آب بخرد. دیگر موبایلی هم نداشتم تا با مجید تماس
بگیرم که همان روز سارقان موبایلش را هم دزدیده و این روزها موبایل مرا با خودش میبُرد. از اینهمه نشستن، کمرم از درد خشک شد که گرچه حوریه از دستم رفته
بود، ولی یادگاری هایش همچنان با من بود که گاهی سردرد و سرگیجه میگرفتم و
گاهی از شدت حالت تهوع نمیتوانستم لب به غذا بزنم و هنوز وضعیت جسمی ام
رو به راه نشده بود. در این روزهای سخت و پس از آن زایمان تلخ که هر زنی به
همراهی مادرانه زنی دیگر نیاز داشت، من در این مسافرخانه تنها افتاده بودم، نه
مادری کنارم بود که برایم غذایی مقوی تدارک ببیند و نه بانویی که به نسخهای
سنتی حالم را بهتر کند و هر روز ضعیفتر میشدم. به ابراهیم و محمد فکر
میکردم و از خوش خیالی خودم، اشک در چشمانم حلقه میزد که گمان میکردم
اگر از حال خواهرشان باخبر شوند، به دادم میرسند و نمیدانستم حرص و طمع
ِ نوکری در نخلستان آنچنان دست و پایشان را بسته که مهر خواهر و برادری را هم به
حقوق ماهیانه کارگری برای پدر فروختهاند. به مجید فکر میکردم که بیآنکه به
من بگوید، این چند روزه به سراغ پدر میرفته و خدا را شکر میکردم که پدر به قطر
@mohabbatkhoda