محبت خدا
🍃 به وصلِ خود دوایی کن دل دیواانهٔ ما را... @mohabbatkhoda
به شوق ِ روی تو قلبم
چو گنجشک ِ سحرگاهی
پُر از آواز و راز و هر نَفَس لبریزم از نامت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 اگر این کار را انجام ندهی، نمیتوانی سختی ها را تحمل کنی !!
این فرصت برای همه مردم وجود دارد..
مخصوصا برای نخبگان..!
💠 این توصیه خداوند به پیامبر، در قرآن آمده است
@mohabbatkhoda
#سهشنبههایجمکرانی
🌱زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست...
🌱ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم...
۱۳#رجب
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است ✌️
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌹
@mohabbatkhoda
مهندسِ برهم زدن نقشههای شوم دشمنان😍
آقاجان روزت مبارک 🌾
#روزمهندسمبارک!
@mohabbatkhoda
هدایت شده از گروه تواشیح بین المللی تسنیم
همای رحمت.mp3
10.7M
🎉ویژه ولادت امام علی علیه السلام🌹
🎧 "هُمای رَحمَت"
⚜همخوانی بسیار زیبا فارسی-عربی در مدح حضرت علی علیه السلام⭕️
🌀کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🌐کانال ایتا و تلگرام:
📲 @tasnim_esf
📺مشاهده و دریافت آثار گروه:
🎞 Aparat.com/tawashih_tasnim
#میلاد_امام_علی
#روز_پدر
#ماه_رجب
#قسمت ۵۵۱
وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که
به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی
عاشقانه مان را از خدا گرفتهایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر
کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند
ِ هنوز هم ته دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و
مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بی منت به ما محبت میکردند. میترسیدم
ِ بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگ نام پدر
وهابی ام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام
دلداری ام میداد و تأ کید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل
خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت.
آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با
مهربانی تشکر کرد: »قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان »!و من به
لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر
چیدن شیرینی ها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینب سادات رفت. شب
نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان ،بنا بود امشب در این خانه
جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از
شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود.
حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسههای قرائت قرآن
و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط
مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی
بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامههای رسمی مسجد بود. ظاهراً اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که من
ِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب
تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبی ام را بیازماید که در این فضای تازه
چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم. شبی که
به این خانه وارد شدم، به قدری خسته و درمانده بودم که نفهمیدم با پای خودم
@mohabbatkhoda
#قسمت ۵۵۰
لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ
غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای به نسبت شدیدی که حالا در
خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر
بهاری دلپذیرتر بود. با رسیدن 22 خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به
جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه
زندگی میکردیم. هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری
میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت
و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار
آمده و راضی به رضایش بودیم. به لطف نسخههای حکیمانه مامان خدیجه
و محبتهای مادرانه اش، وضع جسمی ام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر
سلامتی و شادابی ام را بازیافته بودم. مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست
راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و
کمتر درد میکشید. حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید احمد در دفتر مسجد،
برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای
ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده
و ذرهای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید
احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانهای برایمان
تحفهای میآورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش
بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس
بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند،
بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو
برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه
میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی
جواب سلامش را هم نداده بودند. در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و
@mohabbatkhoda
#قسمت ۵۵۲
به خانه یک روحانی شیعه وارد شده و با دست خودم چقدر کار خودم را سختتر
کردهام که مجید در خانه اهل سنت و حتی زیر فشار ترس و تهدید وهابیت،
قدمی عقبنشینی نکرد و حالا من در جمع یک خانواده مقید شیعه، باید برایش
تبلیغ تسنن میکردم، هر چند من هم دیگر شور و شعار روزهای اول ازدواجمان را
از دست داده و دیگر برای سنی کردن مجید، به هر آب و آتشی نمیزدم که انگار
ِ از صبوری مجید، دل من هم آرامش گرفته و بیش از اینکه بخواهم عقیده اش را
تغییر دهم، از حضور گرم و مهربانش لذت میبردم تا سرِ حوصله و با سعه صدر،
دلش را متوجه مذهب اهل سنت کنم. شاید هم تحمل این همه مصیبت در
کمتر از یکسال، آنچنان رمقی از من کشیده بود که حالا به همین زندگی آرام و
دلنشین، راضی بودم و همین که میتوانستم در کنار عزیز دلم با خاطری آسوده
زندگی کنم، برایم غنیمت بود. با اینهمه، شرکت در مراسم متعدد جشن و
عزاداری شیعیان چندان خوشایندم نبود که هنوز هم فلسفه اینهمه سینه زدن و
گریه کردن و از آن طرف پخش شربت و شیرینی را درک نمیکردم و میدانستم هر
مجلسی که در این خانه برپا میشود، مجید را دلبستهتر میکند و کار مرا سختتر!
میدیدم بعد از هر مراسم، چه شور و حالی پیدا کرده که آیینه چشمانش از صفای
اشکهای عاشقی اش میدرخشید و صورتش از هیجان عشق به تشیع، عاشقانه
میخندید! در هر حال، من هم عضوی از اعضای این خانواده شده و چارهای
جز تبعیت از سبک زندگیشان نداشتم، حتی اگر میدانستند من از اهل سنتم،
باز هم دلم نمیآمد در برابر اینهمه محبتهای بیدریغ شأن کاری نکنم و برای
جبران زحماتشان هم که شده، در هر کاری همراهشان میشدم. در جلسات
صبحگاهی قرآن مامان خدیجه شرکت میکردم، در مراسم مولودی و عزاداری،
کمک دستشان بودم و گاهی همراه مامان خدیجه و زینب سادات، راهی مسجد
شیعیان میشدم و نمازم را به امامت آسید احمد میخواندم. در هنگام ادای نماز
در مسجد شیعیان، طوری که کسی متوجه نشود، دستانم را زیر چادر بندری ام
روی هم میگذاشتم و چادرم را روی صورتم میانداختم تا در هنگام سجده، بتوانم
@mohabbatkhoda
#سلام_مولای_من❤
چه سپیده دمان دلربایی است
وقتی آفتاب یادت بر آستان دلم میتابد
و گوشه گوشه ی دلم پر از شکوفه های
معطر محبتت می شود ...
انگار پُر از امید می شود،
پُر از لبخند، پُر از آرامش و زندگی...
من با تو بهاری ام
حتی در یخبندان زمستان...
من با تو زنده ام...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@mohabbatkhoda
🗓 #حدیث_امروز
امام على عليه السلام
أَربَعٌ مَن أُعطيَهُنَّ فَقَد أُعطىَ خَيرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ صِدقُ حَديثٍ و َأَداءُ أَمانَةٍ وَ عِفَّةُ بَطنٍ وَ حُسنُ خُلقٍ؛
#چهارچيز است كه به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است:
1⃣ #راستگويى،2⃣ #اداءامانت، 3⃣ #حلال_خورى و 4⃣ #خوش_اخلاقى.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 217 ، ح 4282
#راستگویی
@mohabbatkhoda