eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى... 🔸سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین. 🔸سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس @mohabbatkhoda
💎وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله؛ أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ. وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اصْطَفَاهُ عَلَى الْخَلْقِ، مَا أَنْطِقُ إِلَّا صَادِقاً، وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا الْأَمْرِ، وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلَّا أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ 🌔سوگند به خدا، اگر بخواهم مى توانم هر کدام شما را از آغاز و پایان کارش، و از تمام شئون زندگى، آگاه سازم، امّا از آن مى ترسم که با اینگونه خبرها نسبت به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کافر شوید، آگاه باشید که من این اسرار گرانبها را به یاران راز دار و مورد اطمینان خود مى سپارم. سوگند به خدایى که محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را به حق برانگیخت، و او را برگزید، جز به راستى سخن نگویم. پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم همه اطلاعات را به من سپرده است، و از محل هلاکت آن کس که هلاک مى شود، و جاى نجات کسى که نجات مى یابد، و پایان این حکومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است. هیچ حادثه اى بر من نگذشت جز آن که در گوشم نجوا کرد، و مرا مطّلع ساخت. 📘خطبه_175 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸مست بودیم از غدیرخم، دوباره عید شد..‌‌. 🌸تو به دنیا آمدی مستی ما تمدید شد… ✨سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی،سلام بر نام معطر و زیبایت، که الهام بخشِ صبوری ، شکیبایی ، بردباری و حلم است. ✨ولادت هفتمین فخر عالم امکان امام موسی کاظم علیه السلام را به محضر مولایمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش تبریک میگوییم.
💠امام كاظم عليه السلام: 🔸 ليْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اِسْتَزَادَ اَللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اِسْتَغْفَرَ اَللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ 🔹از ما نیست کسی که هر روز به حساب نفس خود نرسد؛ پس اگر کار خوبی انجام داده بود خــدا را شـکـــر کند و از خدا بخواهد که آن کار را بیشتر و بهتر بتواند انجام دهد و اگر کار بدی انجام داده بود استغفار و توبه نماید. 📗الکافي ج2 ص453 ولادت امام موسی کاظم علیه السلام برهمگان مبارک باد🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❪• السَّـلامـ عَلَیڪَ مَن کُنتَ رَبیعَ الاَْیْتامِ سلآم بر تو کہ بهـار سبز یتیمان بودۍ! •❫ -------🌱💚🌱------- امامـ‌صادق‌علیہ‌السلام‌فرمودند: شگفٺا کہ فـرد با دوشاهد حـق خود را می‌گیـرد اما علی‌بن‌ابی‌طالب‌ با ده هـزآر شاهد حقش ضایـع شد... @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... 🔸سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی‌ها رسیده. 🔸سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختی‌ها @mohabbatkhoda
دنیا را همه می توانند تصاحب کنند، ولی آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد!
✨ 🔴 امام حسین علیه السلام: 💠هر یڪ از دو نفری که میانشان نزاعی واقع شود و یکی از آنها رضایت دیگری را بجوید، سبقت‌گیرنده اهل بهشت است. ‎‌‌‌‌@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ رهبر انقلاب: کشف حجاب علنی برای حکومت اسلامی تکلیف ایجاد می‌کند/ حکومت موظف است دربرابر حرام بایستد ⭕️ پول‌های زیادی خرج می‌کنند و از صدها رسانه استفاده می‌کنند تا روی هویت زن مسلمان اثرگذاری کنند، اما نتیجه‌اش فریب‌خوردن چند دختر می‌شود. 💢 چیزی که بنده را حساس می‌کند این است که گاهی خواص بحث "حجاب اجباری" را مطرح می‌کنند. عده‌ای نادانسته خطی را دنبال می‌کنند که دشمن با آن‌همه تلاش نتوانست.... 💢@IslamlifeStyles
AudioCutter_shab 2 moslemiye 1401 sokhan va roze (7).mp3
16.18M
🎧 بشنوید | شور دلنشین 🎶 دلتنگی یعنی کربلا... 🎤 کربلایی جواد مقدم 🌷 به مناسبت شب جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن 🗓️ جمعه ۱۴۰۱/۴/۱۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد تراشیون 🔸گفتاری درباره نحوه صحیح تربیت دینی فرزند 👈ببینید و نشر دهید @mohabbatkhoda
💢حمایت bbc فارسی از کمپین محجبه‌ها! علیه گشت ارشاد 🔹به نظر شما مرحله بعدی این کمپین چیه ؟ حد یقفش کجاست؟ مریم رجوی ته کمپین نه به حجاب اجباری رو اعلام کرده، نه به به اسلام و نه به جمهوری اسلامی براندازان دیروز مخالفان امروز حجاب هستند فقط رنگ عوض کرده اند. @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر محتویات لیوان را به خوردم داد. به چند دقیقه نکشید که عرق کردم و گرمم شد. پتوها را کنار زدم احساس بهتری داشتم با نوازش‌های مادر دوباره خوابم گرفت در عالم خواب صدای خاله را شنیدم که به سعیده می توپید –تومثلا آمدی اینجا حال این رو خوب کنی؟ حال اینو که خوب نکردی هیچ، حال خودتم بهتر از این نیست که... دلم برای سعیده سوخت دست خاله روی موهایم کشیده شد –الهی خالت بمیره ، چشم‌هاش گود افتاده، نه اسرا؟ صدای اسرا نیامد و خاله ادامه داد: –وا تو چرا غمباد گرفتی خاله؟ چشم‌هایم را باز کردم و با لبخند سلام کردم و تا خواستم بلند شوم خاله اجازه نداد و صورتم را بوسید –بخواب عزیزم، راحت باش. حالت بهتره ؟ – خوبم خاله –الهی خالت بمیره و این روزای تو رو نبینه –ای بابا، چیزی نشده که خاله، مگه مردم که بغض می‌کنید؟ خاله بغضش را فرو داد –این حرفها چیه میزنی، خدانکنه، دشمنات بمیرن قربونت برم. یه مو از سر تو کم بشه خالت می میره، انشاالله همیشه تنت سالم باشه لبخند زدم و گفتم: –الان شما مویی توی سرم می بینید که می ترسید کم بشه؟ –عه، راحیل، نگو، موهات مگه چشه به این قشنگی، فقط یه کم کوتاه ترشده... سعیده که خیالش از حال من کمی راحت شده بود. جلوتر آمد و گفت: –یه کم؟ خاله لبش را گزید و گفت: –خب حالا، اتفافا خوب کاری کرده، اصلا موهاش بی‌جون شده بود، اینجوری تقویتم میشه اسرا بیرون رفت و با یک لیوان شربت عسل برگشت –پاشو این رو بخور راحیل. امشب من شدم مسئول خورد و خوراک تو. این سعیده که خیرش به ما نمیرسه، همش دردسره سعیده پشت چشمی نازک کرد و گفت: –تا تو باشی دیگه با من درست صحبت کنی. لیوان را گرفتم و روی میز کنار تختم گذاشتم خاله که روی تختم نشسته بود بلندشد که برود. چشمش به کاغذهای ریز ریز شده ای که شاهکار سعیده بود افتاد –اسرا، سعیده، حالا یه روز راحیل مریضه‌ها وضع اتاق باید این باشه؟ پاشید پاشید با هم اینجا رو تمیز کنید این روزها سعیده و اسرا تمیز‌ کاری اتاق را انجام می‌دادند. حالا این شماتتهای خاله باعث خنده‌ام شده بود سعیده لیوان را نزدیک لبهایم آورد و آرام گفت: –بخور دیگه، الان خاله‌ام میاد بیچاره اسرا رو می‌کوبه که چرا این رو به خوردت نداده. ما دو تا که شانس نداریم چشمکی زدم –خوبه الان بهش بگم تو این مدت اولین باره که یه کارمثبت کردی و یه لیوان شربت دادی دستم؟ –هیس، بزار مامانم بره، من و اسرا حسابت رو می‌رسیم –فعلا که اسرا طرفه منه و با تو شکر آبه، –نه بابا، اگه خاله حرفش رو نمیشنید که مشکلی نبود. تقصیر من چیه خاله خیلی دوسم داره لبخند زدم. –آهان، واسه همین تو اتاق سرت داد میزد. –اون دادا لازمه، چوبه خاله گُلِ، هر کی نخوره خُله، ببین تو نخوردی یه کم پنج میزنی بلند خندیدم اسرا جارو به دست وارد اتاق شد و گفت: –بد نگذره، واقعا من چه گناهی کردم دختر کوچیکه این خونه شدم سعیده فوری جارو را از دست اسرا گرفت و گفت: –بده خودم جارو می‌کنم. امشب آخرین شبه که اینجام، میخوام خاطره خوش براتون باقی بزارم اسرا با ناراحتی گفت: –نه سعیده نرو. –ندیدی مامانم چی گفت، این مریضی راحیل همه چیز رو خراب کرد. فردا دوباره میام دیگه. بعد از چند دقیقه از جایم بلند شدم –اسرا چادرم رو میاری، میخوام برم سالن پیش بقیه. سعیده گفت: مردا نیومدن، گفتن تو مریضی یه وقت سختت میشه، موندن خونه اسرا با خنده گفت: –پس نمی‌بینی یه ساعته واسه خودم راحت میرم میام. –راست میگیا حواسم نبود. سعیده خندید: –راحیل گفتم پنج میزنیا می‌بینی اسرا، حالا که خیالش راحت شد همه‌ی کارا داره انجام میشه، به طور ناگهانی حالش خوب شد اسرا با دلسوزی گفت: –ول کن سعیده، من حاضرم همه‌ی‌ کارها رو انجام بدم، ولی راحیل حالش خوب باشه با بی حالی گفتم: –یاد بگیر سعیده، نصف توئه کنار مادر و خاله نشستم. خاله بامزه گفت: –همچین اسرا و سعیده رو به کارکشیدم که نیم ساعت دیگه بری توی اتاقت شده دسته‌ی گل سرم را به بازوی خاله چسباندم. –خاله هر وقت میای، خونه انرژی می گیره، زود زود بیا دیگه. –مثلا نماینده خودم رو فرستادم، امده اینجا اونقدر خورده خوابیده اضافه وزن پیداکرده خندیدم –همیشه همینجوره خاله، باید بالا سر نماینده‌ها بود وگرنه خدا رو بنده نیستن که...خاله خندید رو به مادر گفتم: –مامان یه چیز مقوی بده بخورم، جون بگیرم. آخرشب می‌خوام درس بخونم –مگه میخوای بری امتحان بدی؟ –آره، امتحان فردام زیاد سخت نیست. –آخه من به آقا کمیل زنگ زدم گفتم فردا نمیتونی بری دانشگاه –عه، خب الان یه پیام بهش میدم، میگم بیاد. –میخوای فردا رو حالا با آژانس برو، –نه مامان، حوصله عصبانیتش رو ندارم اون به هیچ کس اعتماد نداره. حتی میخوام با سعیده برم، کلی سفارش میکنه و زنگ میزنه. نمی‌دونم اون فریدون چی بهش گفته که اینقدر نگرانه. ✍
بعد از رفتن خاله و سعیده، با این که کمی ضعف داشتم ولی شروع به درس خواندن کردم. نزدیک نیمه شب بود که یادم افتاد هنوز به کمیل پیام نداده‌ام. فوری گوشی را برداشتم، چون دیر وقت بود دو دل شدم برای پیام فرستادن ولی وقتی یاد عصبانیتش افتادم فوری گوشی‌ام را باز کردم چند ساعت پیش خودش پیام داده بود و حالم را پرسیده بود. تشکر کردم و نوشتم که فردا برای امتحان میروم فوری جواب داد: –مگه حالتون خوب شده؟ از این که هنوز بیدار بود تعجب کردم. –بله بهترم –خیلی نگرانتون بودم، از نگرانی خوابم نمیبرد، بخصوص که جواب پیامم رو هم ندادید –ببخشید، مهمون داشتیم گوشیم رو چک نکردم –خدا ببخشه، فردا می‌بینمتون تا اذان صبح درس خواندم، همین که نمازم تمام شد سر سجاده از خستگی خوابم برد با صدای زنگ گوشی‌ام از خواب پریدم اسرا چادر به سر وارد اتاق شد و گفت: –راحیل صدات کردم باز خوابیدی؟ بعد نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌ام انداخت –اوه، اوه، بادیگارد خشنه پشت خطه، خدا به دادت برسه با شنیدن حرف اسرا به طرف گوشی‌ام شیرجه زدم و پرسیدم: –مگه ساعت چنده؟ نگاهی به ساعت انداخت – فکر کنم یه یه ربعی پایین وایساده باشه. –وای! اسرا، کاش با کتک بیدارم می‌کردی فوری گوشی را جواب دادم –الو بر خلاف انتظارم خیلی آرام و متین گفت: –خواب موندید؟ شرمنده گفتم: –ببخشید. الان آماده میشم میام –منتظرم اسرا نوچ نوچی‌ کرد و گفت: –خدا به دادت برسه. من رفتم خداحافظ. به سرعت برق آماده شدم و صبحانه نخورده به طرف آسانسور دویدم. مادر لقمه‌ای دستم داد و سفارش کرد که حتما بخورم سوار ماشین که شدم دوباره عذر خواهی کردم ، ریحانه داخل صندلی‌اش خواب بود کمیل همانطور که به روبرو نگاه می‌کرد گفت: –یعنی من اینقدر بداخلاقم؟ با تعجب نگاهش کردم –آخه خیلی با حول تلفن رو جواب دادید. الانم اونقدر دست پاچه و رنگ پریده‌اید انگار که از من وحشت دارید –نه، رنگ پریدگیم واسه کم خوابیمه دست پاچگیم هم واسه اینه که شما رو معطل گذاشتم –حتما شب تا دیر وقت درس می‌خوندید؟ –بله، اصلا نفهمیدم کی خوابم برد –راستی فنی زاده گفت هفته پیش برای فریدون احظاریه فرستاده، احتمالا تا حالا به دستش رسیده. با تعجب پرسیدم: – مگه آقای وکیل آدرسش رو داشتن؟ –نه، مثل این که زنگ زده به فریدون و با یه کلکی گرفته نفس عمیقی کشیدم و گفتم: –خدا به خیر بگذرونه بعد از یک سکوت طولانی نزدیک دانشگاه ترمز کرد و پرسید: –امتحانتون کی تموم میشه؟ –کمتر از یک ساعت –پس من ریحانه رو میبرم مهد، بعد میام دنبال شما. اگر دیر رسیدم بیرون نیایید زنگ میزنم لبخند زدم و گفتم: –حالا دیگه تروریست نیست که یهو غافلگیرم کنه... اخم کرد –چرا، بعضیها از اونام بدترن، شخصیت آدمها رو ترور می‌کنن بعد از امتحان جلوی در دانشگاه ایستادم اثری از کمیل نبود. بچه‌ها در رفت و آمد بودند. دانشگاه تقریبا خلوت بود داخل رفتم و قدم زنان به محوطه‌ی پشت دانشگاه رسیدم روی صندلی شکسته‌ای که هنوز آنجا بود نشستم و خاطراتم را مرور کردم حرفهایی که سوگند در مورد آرش شنیده بود را اینجا به من گفت. ذهنم شرطی شده بود ناخودآگاه خودش این فکرها را پس زد. انگار واقعا ذهنم قوی شده بود و زورش به این جور افکارم میرسید. همه ی اینها را مدیون مادرم بودم. بلند شدم تا به طرف در دانشگاه بروم و نگاهی به خیابان بیندازم همان لحظه با دیدن فریدون که به طرفم می‌آمد خشکم زد –خیلی وقته دنبالت می‌گردم، آمدی اینجا؟ مطمئن بودم نرفتی چون اونی که بیرون وایساده گفت هنوز بادیگارتت نیومده قدرت حرکت نداشتم –نترس کاریت ندارم، دیگه تلفن غریبه جواب نمیدی مجبور شدم حضوری خدمت برسم بعد برگه‌ای از جیبش درآورد. –این چیه؟ مگه با این بادیگاردت قرار نزاشتیم که من رضایت بدم شمام شکایتی نکنید؟ –به لکنت گفتم: –چون بعدش مزاحمم شدی، تلفن زدی و... –باشه دیگه نمیشم به شرطی که توام شکایتت رو پس بگیری. چند قدم جلو آمد . تکانی به خودم دادم و به طرف در دانشگاه حرکت کردم –کجا میری؟ دارم حرف میزنم سرعتم را بیشتر کردم او هم پشت سرم آمد و با صدای بلند گفت: –اگر شکایتت رو پس نگیری بد می‌بینی، من که آب از سرم گذشته چه یک وجب چه صد وجب. احساس کردم صدایش نزدیک تر شد شروع به دویدن کردم ، از در دانشگاه رد شدم ، کمیل نبود. به طرف خیابان اصلی می‌دویدم ، تقریبا به سر خیابان رسیده بودم که کمیل را دیدم. جلوی پایم ترمز کرد و خم شد در جلوی ماشین را باز کرد. خودم را داخل ماشین انداختم. صدای موسیقی که پخش میشد را قطع کرد. ✍
احساس امنیت کردم، پیش او که بودم از هیچ چیز نمی‌ترسیدم، خیالم راحت بود. مات و مبهوت نگاهم می‌کرد –میشه از اینجا بریم؟ دور زد و گفت: –آخه بگید چی شده؟ –اون اینجا بود. پایش را روی ترمز گذاشت و گفت: –کی؟ فریدون؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. دستش به طرف در رفت –در ماشین رو قفل کنید و بشینید تا من بیام با استرس گفتم: –کجا؟ عصبی گفت: –الان میام دستم را دراز کردم و آستین لباسش را گرفتم و هر چه التماس داشتم در چشم‌هایم ریختم –تو رو خدا نرید ، من می‌ترسم ، من رو تنها نزارید ، اون تنها نیست ، یه مرد دیگه هم باهاش بود نگاهی به دستم انداخت و صاف نشست. –آروم باشید ، باشه نمیرم ، رنگتون بد‌جور پریده ، نترسید، من اینجام بغض کردم و گفتم: –چطوری نترسم، آرامش ندارم، شده کابوسم ، زندگیم به هم ریخته ، امنیت ندارم... دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم اشکهایم به هم امان ندادند نفس عمیقی کشید و با غم نگاهم کرد –اون هیچ کاری نمی‌تونه بکنه، من مواظبتون هستم –آخه تا کی؟ شما از کار و زندگیتون افتادین. چند روز دیگه امتحاناتم تموم میشه، چاره‌ای جز این که بشینم خونه ندارم ، الان یه مدت حتی کلاس خیاطیمم سعی میکنم کمتر برم. نمیشه که هر جا میرم به شما زنگ بزنم –چرا نمیشه؟ یه مدت کوتاهه، حکمش که بیاد میوفته زندان، راحت میشیم. اتفاقا من منتظرم امتحانهای شما تموم بشه براتون برنامه دارم، اصلا وقت نمی‌کنید خونه بشینید. جعبه دستمال کاغذی را روبرویم گرفت و ادامه داد: –فعلا آروم باشید، بعدا با هم حرف میزنیم ، یک برگ دستمال برداشتم و تشکر کردم از این که نتوانسته بودم خود دار باشم خجالت کشیدم کمیل ماشین را روشن کرد و راه افتاد. در سکوت به حرفهایش فکر می‌کردم منظورش از برنامه چه بود. بعد از چند دقیقه جلوی مغازه‌ای نگه داشت –قفل مرکزی رو میزنم و زود برمی‌گردم. حرفی نزدم روشن و خاموش شدن چراغ های دستگاه پخش توجهم را جلب کرد. یادم آمد سوار ماشین که شدم صدای موسیقی می‌آمد. کنجکاو شدم ببینم چه گوش می کرد. صدای پخش را باز کردم. باچیزی که شنیدم دوباره بغضم گرفت... 🎶چنان مُردم از بعد دل کندنت که روح من از خیر این تن گذشت🎶 🎶گلایه ندارم نرو گوش کن تو باید بدانی چه بر من گذشت🎶 تو باید بدانی چه بر من گذشت زمانی که دیدم کجا میروی🎶 خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶 من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶 خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶 من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶 چگونه تو را می‌پرستم هنوز عجب روزگار غریبی شده🎶 گریه ام گرفته بود، نمی دانم، برای خودم بود، یا برای کمیل، یابرای سرنوشتمان، حالم بد شد. سرم را تکیه دادم به صندلی و دیگر اشکهایم را نتوانستم کنترل کنم. انگار تازه متوجه ی موقعیت کمیل شدم، یعنی او هنوز هم اذیت می‌شود نمی دانم چرا، باورکردنش برایم سخت بود کمیل مرد خود دار و محکمی بود. شاید زیادی ظاهرش با باطنش فرق دارد، فکر نمی‌کردم اینقدر احساساتی باشد. با صدای باز شدن در ماشین چشم‌هایم را باز کردم. کمیل فوری پنل را خاموش کرد و اخم کرد. از خجالت آب شدم و سرم را پایین انداختم، من حق نداشتم به پنل دست بزنم ، اشتباه کردم کیسه ای که در دستش بود را روی پایم گذاشت و گفت: –هر طعمی رو که دوست دارید بخورید تا یه کم حالتون جا بیاد، بعد تعریف کنید ببینم چی شده بود نگاهی به نایلون انداختم. انواع شکلات و آبنبات و آب میوه و... از خجالت فقط محتویات نایلون را نگاه می‌کردم. –هیچ کدومش رو دوست ندارید؟ –چرا –پس نمی‌خواهید برنامم رو بدونید؟ –چرا لطفا بگید –اول باید یه چیزی بخورید –الان میل ندارم نایلون رو برداشت ، اخم‌هایش را باز کرد. نگاه متفکرانه‌ای به محتویات نایلون انداخت وگفت: –پس باید خودم براتون انتخاب کنم یک شکلات فندقی باز کرد و به طرفم گرفت: –فکر می‌کنم برای این که زودتر قند خونتون بیاد بالا اول اینو بخورید بهتر باشه. نگاهی به شکلات انداختم و با خجالت گرفتم و تشکر کردم. ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی هر لب نام زیبای تو وقتی بشکفد زندگی گل می‌دهد عطر نفس‌های تو غوغا می‌کند تو بیا یابن‌الحسن دنیا گلستان می‌شود @mohabbatkhoda
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌕 شما می‌توانید نظر خدا را تغییر بدهید! 🔻مقدرات قابل تغییر است، اما چگونه؟ @mohabbatkhoda
📚 شهادت و انتظار 🌷هرکسی میخواهدمنتظرواقعی امام زمان(عج) باشد، بایدتکلیف خودش رابامرگ وملاقات خداهم روشن کند.‌زیراامام زمان(عج) منتظرشهادت طلبی میخواهدواین شهادت طلبان پاکباخته هستندکه آماده هرگونه فداکاری وخدمت شجاعانه پای رکاب حضرت خواهندبود.🔅✅ @mohabbatkhoda
☀️ ✍امام صادق علیه السلام فرمودند: هرگاه قائم (علیه السلام) بپاخیزد، خداوند از هر مومن ناگواریها را دور میسازد و نیرویش را به او باز می گرداند.🌷👌 📚مکیال المکارم،جلد١،ص٢٩١ ‌‌‌‌🌤 @mohabbatkhoda
باز هم ضعف تیم رسانه ای دولت، عملکرد مهم رئیسی را به حاشیه برد! فعالیت های گسترده و موثر دولت سیزدهم از ابتدای فعالیت در حوزه دیپلماسی بخصوص دیپلماسی اقتصادی بسیار تحسین برانگیز بوده است؛ عضویت ایران در پیمان همکاری شانگهای، توسعه ترانزیتی ایران و چین به ارزش ۳میلیون و ۶۰هزار دلار، افزایش ۴۰درصدی صادرات نفت به چین، ۱۳سند همکاری با ترکمنستان در زمینه سوآپ انرژی و افزایش ۳برابری تجارت با این کشور و حذف روادید تجار، کریدور شمال جنوب و پیش بینی درآمد ۲.۲میلیارد دلاری در سال، راه اندازی و ورود اولین قطار ترانزیتی قزاقستان،ترکمنستان-ایران و ترکیه، ۲۰سند همکاری اقتصادی میان بخش های خصوصی و دولتی ایران و قزاقستان و ... در روزهای گذشته شاهد حضور روسیه و ترکیه دو قدرت مهم منطقه و جهان در ایران بودیم. سخنان و تصمیمات بسیار مهمی میان کشورها اعلام شد که هر کدام ممکن است باعث تغییرات بزرگی در دنیا شود؛ مهم ترین آن حذف دلار از معاملات اقتصادی ایران و روسیه که صدای شکسته شدن هیمنه دلار را به گوش جهانیان رساند و موجب کاهش اثر تحریم ها خواهد شد تا امضای ۸ توافق نامه مهم و راهبردی اقتصادی با ترکیه و ... با توجه به موارد فوق، در حالی که می بایست رسانه دولت این موضوعات مهم اقتصادی-سیاسی را در سطح جامعه با تولید محتوای مشخص و دقیق تبیین کند و مردم را آگاه سازد تا موضوع اول رسانه قرار گیرد ولی متاسفانه شاهد این هستیم موضوع اصلی در سطح شبکه های اجتماعی «گشت ارشاد» بوده و دشمن به راحتی و بدون رقیب در حال جولان دادن است تا مردم صدای این اتفاقات بزرگ و تلاش های دولت سیزدهم را نشنوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا