eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
اونوقت دلیل کارت رو میپرسه چی میخوای بگی –خب میگم به خاطر ریحانه، که باید کمتر من رو ببینه، بعدشم میگم دختر خالم گفته ساعت کارش به ساعتهای امتحانم میخوره، میتونه من رو ببره راستش الان یه کم از دست همدیگه عصبانی هستیم، فکر میکنه ازش دلخورم، فکر نکنم زیاد گیر بده، احتمالا پیش خودش فکر میکنه، به خاطر این موضوع میخوام با سعیده برم. که البته واقعا هم با سعیده راحت ترم شاید باورتون نشه ولی من اونقدر از فریدون می‌ترسم که یه جورایی مجبور شدم پیشنهاد برادرتون رو برای این که من رو ببره دانشگاه قبول کنم. سرش را به علامت تایید تکان داد –آره، این اواخر کمیل هم همین رو می‌گفت، که تو بهش اعتماد کردی، می‌گفت فعلا کار درستی نیست مساله خواستگاری رو مطرح کنیم. می‌گفت تو این همه گرفتاری اصلا وقتش نیست بعد از چند دقیقه سکوت که بینمان بود پرسید: –راحیل از حرفهام ناراحت شدی؟ افکارم را که بی‌رحمانه به ذهنم یورش آورده بودند را کنار زدم و گفتم: –نه –آخه یه جوری شدی –نه، چیزی نیست، فقط یه کم برام سخته، فکر کردن به این موضوع ، باورم نمیشه برادرتون در مورد من با شما حرف زده باشن لبخندی زد و گفت: –از بس داداشم احساس مسئولیت داره، اصلا به خودش اجازه نداده که جور دیگه‌ای نگات کنه. خب البته شاید کمی زود بود برای مطرح کردن این موضوع، ولی ترسیدم مثل دفعه‌ی پیش... صدای گریه‌ی ریحانه هر دویمان را به اتاقش کشاند یک ساعتی با ریحانه سرو کله زدم که سعیده به دنبالم آمد موقع برگشتن حرفهای زهراخانم را برایش تعریف کردم، با چشم‌های گرد شده گفت: –وسط امتحانها وقت خواستگاریه؟ فکر نمی‌کنی زود اقدام کردن؟ بعدشم درسته که بابای ریحانه دوستت داره، ولی یه بچه داره راحیل‌ها، الانو نگاه نکن هر وقت عشقت بکشه میری یه سر بهش میزنی، اون موقع دیگه میشی مادرش‌ها، مسئولیت داره، تازه مادرشم نمیشی، میشی زن بابا، یعنی دستت رو تا آرنج عسل کنی بزاری تو دهنش بازم اسمت زن باباست ، از حرفهای سعیده یکه خوردم. اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. چه قدر این حقیقت زهر داشت سعیده نگاهی به من انداخت و ادامه داد: –اینارو نگفتم ناراحتت کنم، گفتم که روشن شی، از اونورم خب عوضش بابای ریحانه هم مرد خوبیه، حالا درسته شرایطش به تو نمی‌خوره ولی معیارهایی که تو قبلا میگفتی رو داره خب، درسته؟ –چطور خودم به این قضیه‌ی زن بابا فکر نکرده بودم؟ –البته میشه حالا یه جورایی اسمش بیاد تو شناسمت و مادر واقعیش ثبت بشی، باید راهی داشته باشه، من کلا گفتم. منظورم این بود اگر بخوای بهشون جواب مثبت بدی کارت خیلی سخت میشه، به نظر خودت اینطور نیست؟ شانه‌ای بالا انداختم و بیرون را تماشا کردم ، نزدیک خانه بودیم که سعیده از برنامه‌ی امتحاناتم پرسید –فقط سه چهار بار دیگه برم دانشگاه تموم میشه، تو یه روزش سه تا امتحان دارم ، یه روزم دوتا یعنی صبح من رو میبری کارت که تموم شد میای دنبالم با سعیده برای زمانهای رفت و برگشت برنامه ریختیم سعیده قیا‌فه‌ی مضطربی به خودش گرفت و گفت: –میگم راحیل اگه داعشیه یه جای خلوت خفتمون کرد چی؟ هراسان گفتم: –داعشی؟ –آره دیگه، همون فریدون ، ما دوتا دختر ضعیف می‌خواهیم چیکار کنیم فکری کردم و گفتم: –مسعود نمیتونه باهامون بیاد؟ –آخه چه داستانی براش بسازم؟ توام که حساسی همش میگی کسی نفهمه، گر چه این داداش منم همچین هر کولی نیست ، یکمی هم دهن لقه نوچی کردم و گفتم: –آره دیگه پونزده، شونزده سال که بیشتر نداره. چقدر برادر بزرگتر اینجور جاها به درد میخوره‌ها، کاش حداقل یکیمون داشتیم. سعیده برای دلداری دادن به من گفت: –حالا من یه چیزی گفتم بابا، هیچی نمیشه، مگه نگفتی، گفته باهات کاری نداره عاقل‌اندر سفیه نگاهش کردم و گفتم: –رو حرف داعشی جماعت میشه حساب کرد؟ –میگم راحیل به بابام بگم، یا به دایی؟ –هیچی دیگه، کلا میخوای آبروی من رو تو کل فامیل ببری نوچی کرد و گفت: –همون بادیگارد قدیمت خوب بودا، من تضمین نمیکنم دیدمش پس نیوفتم من فیلم داعش رو می‌بینم حالم بد میشه، چه برسه... –وا سعیده، جدی گرفتیا! بابا یارو از خودمونه، فقط قیافش رو شبیه اونا کرده. ریشش رو هم برداشته رنگ کرده، به قرمزی میزنه سعیده خندید و گفت: –لابد میخواد بگه من داعش اروپاییم با صدای گوشی‌ام از کیفم بیرون کشیدمش ، کمیل بود، گفت" وکیل زنگ زده و گفته فردا برای رضایت دادن می‌خواهد به دادسرا برود، آیا از تصمیمم مطمئن هستم؟ وقتی یادم افتاد که مدتی باید تنها به دانشگاه بروم گفتم: –بله من مطمئنم. چرا به خودم زنگ نزدن و وقت شما رو گرفتن؟ –چون خودم گفتم اگر کاری داشت با خودم تماس بگیره و به شما زنگ نزنه ✍
آن شب برای مطرح کردن موضوع دو دل بودم. برای همین از سعیده خواستم که شب پیشم بماند. بعد از شام همگی دور هم نشسته بودیم که من با احتیاط حرف را پیش کشیدم مادر فقط نگاهم کرد. اسرا عصبی شد و گفت: –ما رو باش که فکر کردیم جناب بادیگارد خواسته زحمت‌هات رو تلافی کنه، نگو نقشه داشته دلم نمی‌خواست اسرا این طور در موردش حرف بزند چشم غره‌ای نثارش کردم، سکوت سنگینی حکم فرما شد سعیده سعی کرد جو را عوض کند و گفت: –ببین اون تصادفه حکمتش این بوده ها...به نظرمن که مردخوبیه و... اسراحرفش را برید و گفت: –چون ازتوشکایت نکرده مرد خوبیه؟ بعد رو به من ادامه داد: –راحیل می‌خوای بری زن یه مرد زن مرده‌ی بچه داربشی؟ مگه توچی کم داری، چه مشکلی داری که اینجوری می خوای ازدواج کنی؟ قیافت که پنجه‌ی آفتابه، درس خونده هم که هستی، از هر لحاظ همه چی تمومی، یه کم صبرکنی مورد بهتری پیدا میشه...چرا گیردادی به این؟ میخوای تا ابد پرستار بچش باقی بمونی؟ اون بانقشه آمد بادیگاردت شد که مدیونت کنه و بعد ازت خواستگاری کنه که مجبورباشی جواب مثبت بهش بدی، دیگه از تو بهتر کی رو می‌تونه پیدا کنه، قیافه‌ی مظلومش رو نگاه نکن اون خیلی هم زرنگه. چطور به خودش حق داده؟ ازحرفهایش مبهوت مانده بودم، اسرا کی اینقدر عوض شده بود، قبلا اصلا در مورد دیگران قضاوت نمی کرد. شاید اثرات دانشگاه رفتن است –فعلا که من جواب مثبت ندادم دارم نظر می‌پرسم ، بعدشم من ریحانه رودوست دارم، از شش ماهگی همش باهاش بودم، اگه اون زنش مرده ما باعثش شدیم، خب منم قبلا نامزد داشتم، ما مسئول اون بچه هستیم ، ما یتیمش کردیم و حسرت مادر داشتن رو تا آخر عمرش تو دلش گذاشتیم ، چطور دلت میاد در مورد ریحانه اینطوری حرف بزنی؟ بعدشم کمیل همه‌ی معیارهای من روداره ، این که اون یه بچه داره، جزوه ایرادهاش حسابه؟ عصبانی شد و گفت: –اگه صبرکنی کسی پیدامیشه که همه‌ی معیارهات رو داشته باشه ، چه عجله‌ای واسه ازدواج داری؟ لابد چون ریحانه به تو وابسته شده دلت سوخته، دوباره میخوای زندگیت رو به خاطر یکی دیگه نابود کنی ، اصلا تو نظر ما مگه برات مهمه، سرآرش مامان چقدر بهت گفت به دردت نمی خوره مگه گوش کردی، مگه از حرفت کوتاه امدی؟ فکر می‌کردی با نابودی زندگی خودت میتونی دیگران رو هدایت کنی، گفتن هم کف... با سقلمه‌ای که سعیده به پهلویش زد و فریادی که مادر سرش کشید ساکت شد. –بسه دیگه حرفهایش انگار هرچه بغض در این مدت فرو داده بودم را، یک جا به گلویم آورد. از جایم بلند شدم وبه زحمت گفتم: –هر‌چی مامان صلاح بدونه همون کار رو می‌کنم به اتاق مادر رفتم و در را بستم و بغضم را رها کردم ، وقتی خواهرخودم این حرفها را بزند وای به حال بقیه نمی دانم چقدر گذشت، گریه ام بند آمده بود و به روبرویم زل زده بودم با صدای تقه ای که به درخورد از جایم بلند شدم وکناری نشستم. سعیده باچشم های پف کرده داخل شد و روبرویم نشست –همش تقصیر منه، اگه اون تصادف... دستش را گرفتم وگفتم: –جون من دیگه ازاین حرفها نزن، اون تصادف به قول خودت حکمت داشته، باید اتفاق میوفتاد. وقتی یکی نسنجیده حرف میزنه ربطی به تو نداره. سعیده کنارم نشست –راحیل –هوم –می خوای چیکارکنی؟ نظرخودت چیه؟ انگار خاله هم مخالف نیست چون حرفی نزد. سکوت کردم نگاهم کرد –هنوز اونقدر محرم نیستم که بگی؟ –قول میدی به هیچ کس نگی، حتی مامان –به کسی نمیگم، به جون تو قسم می خورم،که فقط خودت می دونی چقدربرام عزیزی ✍ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(۱) در دو مورد از نهج البلاغه عقل را به زنان نسبت داده است، در صورتی که بیش از ۸۰ مورد در احادیث و اخبار پیغمبر و ائمه اطهار ضعف عقل و بلکه حماقت به مردان نسبت داده شده است. یا به طور کلی به کسانی که صفات زشتی داشته باشند، یا عمل زشتی انجام دهند ، و آن صفات و اعمال در مردان بیشتر است، تا زنان . و نیز استناد ضعف عقل به زنان در موردی است که تقصیر آنان نیست و جرم گناهی را برای آن اثبات نمی کند، بلکه خبری است از مشیت و فرمان الهی نسبت به وزن و موقعیت زنان ، در صورتیکه استناد حماقت و نادانی به مردان در امور اختیاری و تحت اراده آنها است که میتوانند خود را تغییر دهند و از حماقت بیرون آیند.
یکی از آن موارد نسبت به مردی است که ریش خود را از یک قبضه بلندتر می گذارد و دیگر در موردی است که مردی کسب و کار مثبت را کنار بگذارد و به فکر یاری کردن و بخت و شانس و به دست آوردن گنج و مال بادآورده باشد، یا مردی که منزل وسیع اهدایی امام را نپذیرد و به خانه خرابه و تنگ خود قناعت کند مثلاً به خاطر این که آنجا را پدرش ساخته است. اینها و موارد دیگری را که در ضمن دلیل بیان خواهیم نمود مواردی است که گناه حماقت و نادانی به گردن مرد می افتد و می تواند با اختیار خود از راه کج برگردد و به راه عقل و استقامت بگراید.
خداوند متعال برای اینکه انسان از حیوان و نبات ممتاز گردد و سزاوار پذیرش تکلیف و ثواب و عقاب باشد، به دختر و پسر عقل ، هوشی عطا فرموده که خوب را از بد تمیز دهد و حق را از باطل تشخیص دهد. و گویا این عقل و هوش ، رشد و تکاملش تا زمان بلوغ، در دختر بیشتر از پسر است. از این رو ، بار تکلیف الهی بر دوش دختران زودتر از پسران قرار می گیرد. و گویا بعد از بلوغ برعکس می شود، زیرا رشد عقل به خاطر مطالعه جهان و مشاهده مردان تجربه دیده و سرد و گرم شنیده و گفت و شنود با آنها حاصل می‌شود و این امور به حکم طبیعت و فرمان خالق طبیعت، در دسترس مردان بیش از زنان است . گرچه مردان خردمند و دانشور ، ابتدا در دامن همین زنان تربیت می‌شوند. ولی پسر پس از بلوغ و بیرون رفتن از محیط خانه ، نتیجه عقل مادر دادیش را با مطالعه اوضاع جهان و مشاهده احوال خردمندان تقویت می‌کند و افزایش می‌دهد . در صورتی که مادر و خواهرانش از آن تقویت و افزایش بی بهره اند و آن افزایش را لازم هم ندارند.
در خطبه نهج البلاغه ، علی علیه السلام ، ضعف را تنها از همین بُعد تجربی و اکتسابی ثابت می‌کند. زیرا ضعف عقلِ او را مساوی با گواهی دادنِ ناقص او میداند. یعنی در موردی که یک مرد برای شهادت کافی باشد، اگر شاهد زن باشد، باید دو تن باشند و این دستور الهی است و صریح آیه شریفه قرآنی، بنابراین چنین نقص عقلی، هیچگونه نقیصه ای برای زن محسوب نمی شود. بلکه خبر از حکم الهی میدهد، تنها در مورد شهادت و آن هم به خاطر تخصص نداشتن زن در امور اجتماعی به مانند مردان. مشورت نکردن با زنان هم به خاطر همین جهت است چنانکه در درسهای قبل به تفصیل در این باره سخن گفتیم.
این مبحث نیز از گستردگی و اهمیت زیادی برخوردار است لذا ادامه این گفتگو را در جلسه بعد خواهیم داشت. ما را از دعای خیرتون فراموش نکنید 🙏 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸سلام ای کسی که روز آمدنت نقطه پایانی است بر جولان فاسقان و سرکشان. 🔸 سلام بر تو و بر روزی که زمین را از عشق و عدل لبریز خواهی کرد. @mohabbatkhoda