من نمیدانم کردار شریف و مقدس همسر خولی را در داستان کربلا به احساس و عاطفه اش نسبت دهم یا به عقل و تدبیر استثنائی اش.
آن بانوی بزرگوار در زمانی که شهر کوفه را یکپارچه ستم وظلمت ، جهل و شقاوت،
سنگدلی و نانجیبی،
قساوت و بی رحمی ،
توحش و بربریت،
دژخیمی و رذالت فرا گرفته بود و مردان آن سامان هم گرگ شده بودند و عنتر .
درنده شده بودند و ازسگ بدتر ،
که همگی یکباره بر مرکب شیطنت سوار گشتند و یا شیطان بر آنها سوار گشت و عقل و دین و شرف و وجدان خود
را یکباره زیر دست و پای خود کوبیدند و له کردند و به سوی کربلا روان گشتند.
در آنجا با دست خود و با شمشیری که محمد مصطفی و علی مرتضی
به دست آنها داده بودند،
چنان که سر گوسفند را میبرند،
سر پسر همان محمد و علی(ع)
را ،
سر پاک ترین انسان زمان خود را بریدند،
و چهره تاریخ را سیاه کردند و رذالت و خباثتِ از انسانیت بی خبران را به نمایش گذاشتند،
و به آن افتخار هم می نمودند و همه اینها به خاطر درهم و دینار محدودی بود
که از ابن زیاد بستانند،
آنها در حقیقت عدالت و تقوا و انسانیت را سر بریدند و بدنش را برهنه کردند و زیر سم اسبها گذاشتند
و آن سر مقدس را به خولی ناپاک سپردند.
خولی خوک کردار و بدتر از کفتار،
آن سر مقدس را به خانه آورد و دور از چشم همسر نازنینش میان تنور پر خاکستر نهان کرد😭
ولی آن زن سرشار از عاطفه و احساس،
وقتی فهمید چون تنور روشن بگداخت و به شوهر بدتر از شیطانش بتاخت
و پرخاش کنان و موی کنان هرچه می خواست به او گفت
و اندکی از عقده های دلِ روشنتر از ماه گداخته تر از خورشیدش
را خالی کرد و اشک ریخت و ناله کرد و از او جدا شد.
همسر خولی زنی بود که در برابر تمام مردان کوفه مانند ستاره ای درخشان،
در آن ستمکده ظلمانی بدرخشید و عقل های رجال و دانشمندان جهان را حیران کرد
که چگونه فرشته ای با شیطانی همسر می شود و انسانی با بدتر از حیوانی در یک خانه زندگی می کند.
اکنون که چهارده قرن از وقوع این حادثه میگذرد باز هم زنان ما بیش از مردان بر این مصیبت عظمی
می گریند و اشک میریزند
و همه اینها از برکت همان احساسات عمیق و عواطف رقیق این موجود شریف به نام زناست.
عزیزان همراه بدلیل طولانی شدن این مبحث #دلایل_روایی
این قسمت را در یک کلام دیگر تقدیم میکنم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺
⚜️ حضرت مهدی علیه السلام خطاب به امام حسین علیه السلام عرض میکنند:
▪️«اگر زمانه مرا به تاخیر انداخت و دست تقدیر مرا از ياري تو بازداشت و نبودم كه با دشمنانت بجنگم، (در عوض) هر صبح و شام بر تو گریه میکنم و به جای اشک بر تو خون میگریم».
▪️«فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ وَ عَاقَنِي عَنْ نُصْرَتِكَ الْمَقْدُورُ وَ لَمْ أَكُنْ لِمَنْ حَارَبَكَ مُحَارِباً وَ لِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ مُنَاصِباً فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً».
📖 زیارت ناحیه مقدسه
#صاحب_عزا
#امام_زمان
#حدیث
@mohabbatkhoda
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درساخلاق
کلیپ شماره (۵۷۲)
🎙 حجتالاسلام امینی خواه
💢نوری که اعتیاد آور است...
🔸بسیار شنیدنی👌
#امام_حسین
@mohabbatkhoda
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
تودهنی بزرگ رهبر انقلاب به ظالومه(سالومه
چرا انقدر براشون مهمه که چه چیزی در تلویزیون پخش میشه؟
از چی میترسید مگ؟ از امام حسین (ع) یا از نهضت مردم 💪🏻
#کربلا #عاشورا #مداحی
حتما ببنید
@mohabbatkhoda
مداحی آنلاین - یه عمر گریه یه عمر ناله - محمود کریمی.mp3
9.22M
🔳 #شهادت_امام_سجاد(ع)
🌴یه عمر گریه یه عمر ناله
🌴یه عمر داغی که هنوز روی پر و بالِ
🎤 #محمود_کریمی
#محرم
🏴 #شهادت_امام_سجاد (ع)
سی سال در فراقِ پدر گریه کرد و گفت:
بازارِ شام جای عزیزانِ ما نبود...💔
• تسليت باد سالروز شهادت امامِ لحظه های مناجات سبز صحيفه عشق و عرفان، امام سجاد(ع) خدمت آقا امام زمان(عج) و شیعیان و پیروان ایشان...
♡اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَج
به حق سیّدالساجدین🤲
#محرم
@mohabbatkhoda
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت326
نزدیک شرکت، بودیم که کمیل پرسید:
–موافقی امروز یه جعبه شیرینی بخریم و یه شوک به همه بدیم؟ دیگه باید همه نسبت ما رو بدونن
–نمیدونم هر جور خودتون صلاح میدونید. احتمالا این حرفتون ربطی به فریدون نداره؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
–بیربطم نیست ، دیروز پیام داده بود برگشته ایران ، فهمیده شکایتت رو پس نگرفتی ، وقتی نسبتمون رو بهش گفتم باور نکرد ، گفت اینجوری میگم که با تو کاری نداشته باشه
فنی زاده گفت پیداش میکنه.
نگران نباش حالا دیگه اون از ما میترسه، چون اگه خودش رو نشون بده، به ضرر خودشه.
–شما هر روز به هم پیام میدید؟
–بیشتر اون این کار رو میکنه ، گاهی واقعا با حرفهاش اعصابم رو به هم میریزه و باعث میشه منم جوابش رو بدم و بترسونمش.
از قنادی نزدیک شرکت یک جعبه شیرینی بزرگ خرید و روی صندلی عقب گذاشت و گفت:
–تنها قنادیه که صبح خیلی زود مغازهاش رو باز میکنه ، شیرینیهاشم حرف نداره.
هدیهاش را آماده کردم و به محض سوار شدنش کیسهی هدیه را مقابلش گرفتم
–بفرمایید. این مال شماست ، خودم دوختمش، امیدوارم خوشتون بیاد.
با لبخند گفت:
–برای منه؟
–بله، ناقابله
هدیه را از دستم گرفت و گفت:
–همین که شما افتخار میدی و هر روز با من همراه میشی خودش بزرگترین هدیس ، حالا مناسبت این هدیه چیه؟
جلوی خندهام را گرفتم و گفتم:
–به مناسبت پاره شدن پیرهنتون.
خندید
–اگه بدونم با پاره شدن پیرهنم بهم توجه میکنی، هر روز یه بهانهای جور میکنم و برات پیرهنم رو پاره میکنم.
هر دو خندیدیم ، موقع باز کردن کادو مدام تعریف و تمجید میکرد
–حداقل وقتی پوشیدید و اندازتون بود تعریف کنید، اینجوری بعدا باید همهی تعریفاتون رو پس بگیرید
دستم را گرفت و روی چشمهایش گذاشت
–هر چه از دوست رسد نیکوست. دستهایی که به خاطر من این لباس رو دوخته باید روی چشم نگهشون داشت. ممنونم عزیزم
قلبم خودش را به قفسهی سینهام کوبید، صورتم داغ شد.
–شرمندم نکنید، قابل دار نیست
هدیه را باز کرد و با تحسین گفت:
–بهبه خانم هنرمند ، چقدر رنگ قشنگی داره ، این عالیه خانم ، بعد نگاه عاشقانهاش را به چشمهایم چسباند و گفت:
–می دونی این یعنی چی؟
بالبخند نگاهش کردم
–نه
–یعنی من خوشبخت ترین آدم روی زمینم
لبخندم جمع شد، باورم نمیشد، کمیل چقدر راحت درمورد خوشبختی حرف میزد، چقدر خوشبختی را آسان گرفته بود.
یعنی من می توانستم خوشبختش کنم؟
–چقدر به همه چی زیبا نگاه میکنید... یه پیراهن دوختن کمترین کاری بود که میتونستم انجام بدم
او هم لبخندش جمع شد و چهرهاش را غم گرفت ، آهی کشید و گفت:
–کوچکترین کارت برام دنیا میارزه چطوری برات بگم از روزهایی که بدون تو گذروندم
شبهایی رو که با رفتنت برام یلدا شدند من الان قدرثانیه ثانیهی لحظه هام رو با تومی دونم
راحیل تومعجزه ی زندگی منی، ازهمون اول هم مثل یه معجزه وارد زندگیم شدی ، محال بود خانوادهات با این طرز تفکر اجازه بدن تو بیای ومراقب ریحانه باشی، اونم یک سال و اندی
نگاهش را در چشمانم چرخاند
–واقعا مثل معنی اسمت حورالعینی برای من
سرم را پایین انداختم
–ولی معنی اسمم اینی که گفتیدنیست.
–شما،هم، نامِ یکی از فرشته های خدایید.
حورالعین هم یعنی فرشته.
بعدپیراهن را روی صندلی عقب گذاشت و دوباره تشکرکرد.
– رفتیم خونه می پوشم ، مطمئنم خودش روفیت تنم میکنه، چون بادستهای تو دوخته شده ، از تعبیرش خجالت کشیدم. راستی امروز با هم میریم خونه، هم ریحانه دلش برات تنگ شده، هم حاج خانم و حاج آقا ازم قول گرفتن که ببرمت.
ماشین را داخل پارکینگ شرکت برد و گفت:
–فقط امروز رو من جلوتر میرم تو چند دقیقه بعد بیا. می ترسم همه پَس بیوفتن یهو ما رو با هم ببینن.
به طرف آسانسور راه افتاد.
گفتم:
–پس من یه تلفن میزنم و بعد میام بالا عه؟ شیرینی رونبردید.
برگشت وگفت:
–مگه برام حواس میزاری
جعبه شیرینی رابرداشت، پیراهن را هم گذاشت روی جعبه و گفت:
–نمی تونم صبرکنم تاخونه، میرم بالا می پوشمش
از حرفش خوشحال شدم و گفتم:
پس صبرکنید وقتی من آمدم بپوشید، میخوام ببینم چطوریه توی تنتون
دستهایش را روی چشمش گذاشت و رفت
بعداز رفتنش همانطورکه شمارهی شقایق را می گرفتم به این فکرکردم که کمیل چقدر امروز یکی دیگر شده بود. یاد حرف آن روز مژگان افتادم که گفت، گاهی آدمها مهربانیهای خاصشان را نگه می دارند برای آدمهای خاص زندگیشان.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...