eitaa logo
محبت خدا
308 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
محبت خدا
#کنترل_ذهن 90 🔵 ببینید بزرگواران، هر کدوم از ما آدم ها یه سری "علاقه های بد" و یه سری "علاقه های خو
91 ⭕️ مثلا علاقه به خوردن و خوابیدن و شهوترانی و همه گناهان میشه علاقه سطحی 🌺🌺 و علاقه به پروردگار عالم و اولیای الهی و بهشت و زیبایی های روحی و ... میشه علاقه های عمیق. 💢 خب حالا یه سوال فنی؟!!! مگه علاقه های عمیق بیشتر به انسان لذت نمیدن؟ پس چرا اکثر آدم ها سراغ علاقه های سطحی میرن؟ چرا خیلی از آدما بد میشن؟😒 ✔️ جواب این سوال، یکی از مهم ترین مسائل زندگیت هست. شاید بگم مهم ترینشون... در مورد پاسخ به این سوال فکر کنید.. https://eitaa.com/mohabbatkhoda
21.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیار زیبا ازقرآن که یادآورجنگ غزه است حتما ببینید. https://eitaa.com/mohabbatkhoda
💌 دیدن، مثل خوردن است! https://eitaa.com/mohabbatkhoda
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 سنت شکنی زیبا در مراسم ترحیم، چهارده نو عروس را روانه خانه بخت کرد. 🔹 🔹 ‌‌‌‌‌
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️🔸هیچ کاری در تربیت فرزند بالاتر از روضه های خانگی نیست.... استاد پناهیان https://eitaa.com/mohabbatkhoda
♨️چه کسی با علیه‌السلام دوست تر است؟! 💠 آیت‌ الله بهجت قدس‌ سره: 🔸آن کسی با حضرت مهدی عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف دوست‌تر است که بعد از اتیان(انجام دادن) واجبات و ترک محرمات و طاعت خدا در واجبات و محرمات، برای او (عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف) بیشتر بکند. إلهی بمولانا حجّة‌بن‌الحسن عجّل‌لولیّک‌الفرج 🤲 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
💥جلسه شبانه بهائيان در باغ اويسي قم ✨در حدود سال هاي ۳۹و۱۳۴۰، بهائيان در باغ ارتشبد غلامعلي اويسي قم كه در حال حاضر در اختيار بنياد مستضعفان است، محفل هاي شبانه اي داشتند. گاهي اوقات برنامه هايي كه داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب هاي عاشورا، يك بچه مسلمان را با خود به باغ مي بردند و او را در حين جشن و پايكوبي به قتل مي رساندند و هلهله مي كردند. بنده با يك واسطه از فردي كه خود شاهد اين ماجرا بوده نقل مي كنم كه مي گفت: «يك بار در يكي از اين محافل، عده زيادي از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آنجا حضور داشتند. 💥آنان پسر بچه حدوداً ۱۰ساله اي را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند. اين ماجرا را رئيس ژاندارمري قم براي رفيق ناقل خبر گفته بود كه شب عاشورا بود و من در محل كارم در ژاندارمري نشسته بودم كه يكي از دوستانم آمد و گفت: محفلي در باغ اويسي برقرار است. مايلي براي تماشا برويم؟ من موافقت كردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره مي كرديم. ديديم كه دختر و پسر مي زنند و مي رقصند و غلغله اي است و پسري را هم وسط صحنه روي ميز گذاشته اند و تمام افرادي كه دور ميز هستند، هر كدام درفشي در اختيار دارند و همزمان با ميگساري و خوانندگي، ضربه اي هم به تن پسر مي زنند. من (رئيس ژاندارمري) ديدم كه در ميان آن جماعت، سرهنگي نشسته است كه گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يك لحظه فكر كردم كه الان برخي از مردم در مجالس عزاي امام حسين (عليه السلام) دارند به سر و سينه خود مي زنند و يك عده از خدا بي خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و كنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علي ا لله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را كشيدم و يك گلوله در مغز سرهنگ خالي كردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ كشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد كرديم. در همان حال كه دستانشان را به نشانه تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يكي از اتاق هاي باغ زنداني كرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم كه چه بلايي سر جنازه سرهنگ بياوريم. اينجا بود كه او را زير مقادير زيادي كود كه در باغ تلنبار كرده بودند، پنهان كرديم. بچه مسلمان مصدوم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يكي از مجالس روضه ابي عبدا لله (عليه السلام) رفتيم! صبح روز بعد سر كارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتي بعد افرادي با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يك مشت آدم گم كرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: «نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايي را به دوش ما بيندازند. » ✨جواد امامي، خاطرات آيت ا لله مسعودي خميني، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، پاييز ۱۳۸۱، صص ۲۲۹و۲۳۰
محبت خدا
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت .#قسمت پایانی از فصل اول: انور به سمتم حمله ور شد,دریک چشم به هم زدن چاقوی
سلام شبتون بخیر امیدوارم از داستان زیبای خوشتون اومده باشه و به نکات مهمی که در مورد یهود و اسراییل و نقشه های شومش برای جهان بشریت پی برده باشید از امشب فصل دوم این داستان رو با عنوان از تقدیم شما میکنیم 🌺 امیدوارم خوشتون بیاد به امید روزی که لحظات زیبای این داستان رو در حقیقت درک کنیم 🤲
........به نام خدا........ فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان(از کرونا تا بهشت) قسمت_اول 🎬 (امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵ امام صادق ع فرمود:آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد.... وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قایم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم....... همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان... با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی کاناپه ی انتظار خوابم برده بود,کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود. به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم,اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت:اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم...آه علی,علی,علی...... نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... .. فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم,حالم خوش نبود,یک هفته داخل ان کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند. خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دایمم شدم. حالم که بهتر شد علی میگفت برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم,صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها.... ادامه دارد.... 💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
قسمت ۲ 🎬 درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت:ببین سلما جان, میدونم این چندسال اخیر خیلی سختی کشیدی والبته خیلی هم خدمت کردی ,الان هم برادران ایرانی وعراقی خواستار,سلامت ماهستند,اگر مابه ایران برویم ,سلامتمان تاحد زیادی تضمین است,اما بااین اوضاع عراق ,درسته که موصل ازاد شده وتکفیریها به عقب رانده شده اند اما جاسوسهای موساد واسراییل خیلی راحت درعراق نفوذ میکنند,درصورتی میتوانیم به عراق برویم اولا درشهر کربلا یانجف اقامت کنیم وثانیا باهیچ کس مراوده نداشته باشیم ,حتی اگر گاهی خواستی خانواده مان راببینیم باید مخفیانه باشد اما درایران راحت میتوانی امد وشدکنیم و... به این ترتیب من زندگی مخفیانه در نجف درجوار بارگاه مولایم علی ع را برگزیدم. بعداز ساکن شدن درنجف از علی خواستم خبری از,زهرا ,همان دخترک زیبا وچشم عسلی یمنی که قرار بود انور وهم دستانش با اعضای,این کودک ودیگر کودکان,تجارتخانه راه بیاندازند,به دست اورد. علی چند روز راهی سفر شد وبعد بایک دسته گل زیبا به خانه امد....بله درست حدس زدید,چون زهرا کل خانواده واشنایانش را از دست داده بود,علی سرپرستی او رابه عهده میگیرد وزهرا شد دخترمن....بقیه ی بچه های ازاد شده هم به خانواده هایشان در کشور خودشان تحویل داده شدند وهرکدام از انهایی که کسی رانداشتند,یکی از رزمنده ها سرپرستیشان را به عهده میگیرد.... کم کم خانواده کوچک من ,بزرگ شد...من وعلی وزهرا و.. دارد... 🖊به قلم...ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda