eitaa logo
محبت خدا
301 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4هزار ویدیو
16 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: آن اقلیت در تجمع مقابل آن دانشگاه چه شعارهایی میدادند؟ گفتم: علیه رهبری و سپاه جسارت کرده و عکس سردار شهیدمان را پاره کرده و آتش زدند! گفت: سفیر انگلیس هم آنجا بود؟ گفتم: آری همانجا بود! گفت: تجمع مقابل کدام دانشگاه بود؟ گفتم: دانشگاه امیرکبیر گفت: همان امیرکبیر که به توطئه‌ی انگلیس ترور شد؟ گفتم: آری، همان امیرکبیر که سرِ را زد و در پی پیشرفت و استقلال ایران بود و مقابل سیاست‌های انگلیس ایستاد! و انگلیس با توطئه، دستور قتلش را از شاه مست گرفت! همان انگلیس در تجمعی که به جسارت به تمثال قهرمان ملی‌مان، شهید حاج قاسم سلیمانی منجر شد، سفیرش میدان داری می‌‌کرد! سرداری که سرِ را زد و سالها برای استقلال و امنیت ایران و ایرانی کوشید و از جان مایه گذاشت. انگلیس دلش برای سالهایی که امیرکبیری در میدان نبود و همه جوره در ایران جولان میداد تنگ شده است. زهی خیال باطل! ایران پر است از امیرکبیرها و سلیمانی ها... ✍امید حاجی زاده ✅ با بدون سانسور
💥جلسه شبانه بهائيان در باغ اويسي قم ✨در حدود سال هاي ۳۹و۱۳۴۰، بهائيان در باغ ارتشبد غلامعلي اويسي قم كه در حال حاضر در اختيار بنياد مستضعفان است، محفل هاي شبانه اي داشتند. گاهي اوقات برنامه هايي كه داشتند، بسيار فجيع و دلخراش بود؛ از جمله شب هاي عاشورا، يك بچه مسلمان را با خود به باغ مي بردند و او را در حين جشن و پايكوبي به قتل مي رساندند و هلهله مي كردند. بنده با يك واسطه از فردي كه خود شاهد اين ماجرا بوده نقل مي كنم كه مي گفت: «يك بار در يكي از اين محافل، عده زيادي از بهائيان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آنجا حضور داشتند. 💥آنان پسر بچه حدوداً ۱۰ساله اي را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند. اين ماجرا را رئيس ژاندارمري قم براي رفيق ناقل خبر گفته بود كه شب عاشورا بود و من در محل كارم در ژاندارمري نشسته بودم كه يكي از دوستانم آمد و گفت: محفلي در باغ اويسي برقرار است. مايلي براي تماشا برويم؟ من موافقت كردم و به اتفاق به باغ رفتيم و از پشت ساختمان ها، نظاره مي كرديم. ديديم كه دختر و پسر مي زنند و مي رقصند و غلغله اي است و پسري را هم وسط صحنه روي ميز گذاشته اند و تمام افرادي كه دور ميز هستند، هر كدام درفشي در اختيار دارند و همزمان با ميگساري و خوانندگي، ضربه اي هم به تن پسر مي زنند. من (رئيس ژاندارمري) ديدم كه در ميان آن جماعت، سرهنگي نشسته است كه گويا از همه بيشتر خوش به حالش است! يك لحظه فكر كردم كه الان برخي از مردم در مجالس عزاي امام حسين (عليه السلام) دارند به سر و سينه خود مي زنند و يك عده از خدا بي خبر هم در اينجا مشغول عيش و عشرتند. با اين انديشه خونم به جوش آمد و كنترل از دستم خارج شد. به رفيقم گفتم: علي ا لله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را كشيدم و يك گلوله در مغز سرهنگ خالي كردم! سرهنگ نقش زمين شد و جماعت جيغ كشيدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتيم و افراد را با اسلحه تهديد كرديم. در همان حال كه دستانشان را به نشانه تسليم بالا گرفته بودند، آنان را در يكي از اتاق هاي باغ زنداني كرديم و در را بستيم. بعد نگران شديم كه چه بلايي سر جنازه سرهنگ بياوريم. اينجا بود كه او را زير مقادير زيادي كود كه در باغ تلنبار كرده بودند، پنهان كرديم. بچه مسلمان مصدوم را هم به تهران فرستاديم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خيال راحت به يكي از مجالس روضه ابي عبدا لله (عليه السلام) رفتيم! صبح روز بعد سر كارمان حاضر شديم؛ انگار نه انگار! مدتي بعد افرادي با داد و قال وارد شدند و گفتند: «يك مشت آدم گم كرده ايم! شما نديده ايد؟» گفتيم: «نه! مگر به دست ما سپرده بوديد؟ در نهايت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهايي را به دوش ما بيندازند. » ✨جواد امامي، خاطرات آيت ا لله مسعودي خميني، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، پاييز ۱۳۸۱، صص ۲۲۹و۲۳۰