🍃🌷
ماهِ رمَضان آمد، اِی یارِ قَمَر سیما
بَربند سرِ سفره بُگشای ره بالا
حضرت محمد صلی الله علیه و آله
شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَز َّوَ جَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الحَسَناتِ وَ يَمحو فيهِ السَّيِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛
ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مىافزايد و گناهان را پاك مىكند و آن ماه بركت است.
📚بحار الانوار(ط-بیروت) ج93 ، ص340
@mohabbatkhoda
#روز_هشتم
#شبیه_خدا
سلام عزیزان
12.5 سالم بود و هم نماز میخوندم، هم روزه میگرفتم، اما راستش مث همون داستان روزه خوری تو یخچال و کمد، شیطون هم بودم
اصلا اگه بگم نصف عمرم بر شیطنت گذشته، بازم کمه
تو محل کودکی ما یه مسجد بود به اسم محمدرسول الله(دلم تنگه واسه اینکه یبار دیگه شب احیا اونجا باشم)
یروز که داشتم میرفتم عروسی پسرِ پسر خاله مادر مادرم😳😳(یاد داستان کباب غازی و مصطفی افتادم)
یکی از همکلاسیام که اتفاقا رقیب سرسخت بودیم تو مدرسه، از شانس من دم در مسجد بود
گفت ممد کجا میری؟!
گفتم عروسی
گفت بیا نماز تو مسجد بخونیم و بعد باهم بریم
گفتم خب باشه
رفتم داخل و نماز خوندم
پیشنماز رو شیخسجاد صدا میکردن
طلبه نبود، ولی الگوش طلبه ها بودن(یوقت نگن علیه طلبه ها شدی😜)
بین 2 نماز بلند شد و درباره اینکه چرا برخی پیرمردای مسجد نمیذارن بچه ها بیان مسجد
چرا نمیذارن جوونا اذان بگن
چرا گیر میدن به مدل موشون و...
چرا همون اول راه بهشون میگین آستین کوتاه و شلوار جین نپوش و از این مدل گیرایی که واقعا گیر بود
بعد گفت که من خودم هر جمعه صبح باهاشون میرم بالا بهشت آباد و تو زمین خاکی با همین بچه ها که شما فک میکنید منحرفن و... فوتبال بازی میکنم.
میگفت اصلا باید با این جوونا که نمیان مسجد، بری تو همون محل خودش بشینی و رفاقت کنی
هم بازی و هم کلامش بشی و بعد رفتارت یجوری باشه که رفتارت جذبش کنه و....
آقا همین طور که داشت میگفت
تو دلم گفتم، دمت گرم، چه خوبه این شیخ سجاد
نگاه کردم به خودم دیدم
هم جین آبی پوشیدم، هم آستین کوتاه زرد، هم مدل مو خاص(ای مرده شور این ترکیب رو ببره😡😜)
آقا یهدل نه صددل عاشق این شیخ سجاد شدم.
سریع رفتم عروسی و شام رو زدم و برگشتم
از صاحب(رقیبم) پرسیدم برنامه مسجد چیه
گفت ساعت 10 دعا کمیله
گفتم کی مداحه، گفت شیخ سجاد
منم که عاشق این بچه بسیجی ساده و روراست و نواندیش و شیکپوش شده بودم(همیشه خط اتو لباسش معلوم بود.)
آقا خلاصه ما جذبش شدیم(التماس ریا)
صبح هم آمار گرفتم و رفتم دعا ندبه ای که بازم خودش مداح بود☺️
بعد دعا ندبه هم رفتیم فوتبال و بعدم یه زیارت دسته جمعی
کلی سوال پیچش کردم(گفتم که شیطون بودم و میخواستم ببینم کم میاره یا نه😜)
دیدم بابا این طرف عجب طلبه خوبیه(بعدا فهمیدم پاسداره و راه و مسلکش طلبگیه❤️)
و اون شب آخرین شبی بود که من شلوار جین پوشیدم، چون روز بعد واسم گفت که شلوار جین ضرر داره و...
آخرین شبی بود که عروسیایی که توش DJ میآوردن میرفتم.
حرفاش واسم سند بود
واسم کتاب معرفی میکرد
کتاب میخرید، صوت و تحلیل میذاشت
اولین کلاس تحلیل سیاسی رو رفتم تو کلاس ایشون
و خدا میدونه چقدرررر رفتارش شبیه خدا بود.
هم خوب میگفت، هم خوب راهنمایی میکرد، هم خوب دلجویی میکرد و هم خوب استدلال میکرد و
اونم واسه هرکسی یه مدل(به قول خدا: بلسان قومه)
همون نوع بیان متفاوت و عامیانه شیخ سجاد و رفتار بدون تشریفاتش با من قشر خاکستری شایدم سیاه، جذبم کرد تا الان که در خدمت شمام.
خلاصه رفقا
وسط تایپ این داستان، دلم گرفت و قلبم به درد اومد واسه 2نفر از بچه ها که با رفتار بد یه بچه مسجدی رفتن و دیگه هم برنگشتن.
توروخدا
بیایم رفتارمون رو درست کنیم
بیایم یه مدل دیگه حرف بزنیم
بیایم یکم شبیه خدا باشیم
بیایم با زبان قوم حرف بزنیم
باور کنید امثال من گنهکار زیادن که منتظر یه تلنگر اینجوری و امثال شیخ سجادها هستن
پ.ن: راستی شیخ سجاد قصه ما، بعدها تو سوریه جانباز مدافع حرم شد و بازم رفت/و چقدرررر دوست دارم شبیه شیخ سجاد باشم ❤️(الهی من فدای یه لحظه نفس حق این بشر بشم😭)
التماس دعا
✅#بدون_سانسور
Panahian-Clip-ChikarKonamRahatBesham-32k.mp3
839.7K
✅ یه قانون عمومی
بگو بچمه....😌❤️
استاد پناهیان
🌷 @IslamLifeStyles
🔘چرا «عبد» از دریافت امر و نهی «مولا» لذت میبرد؟
🔘استغفار، یکی از عوارض ذاتی حس عبودیت است!
🔻 #گناه_و_توبه (ج۴) - ۲
🔸مهمترین دریافتی که یک عبد، دوست دارد از مولا داشته باشد «امر و نهی» است. عبد از دریافت امر و نهی مولا لذت میبرد؛ چون وقتی مولا به او امر و نهی میکند، احساس میکند که مولا او را آدم حساب کرده است. وقتی عبد این دریافت را از مولا نداشته باشد، ناراحت میشود و میگوید «خدایا، تو دیگر من را حساب نکردی؟»
🔸اگر به جایی برسی که عاشق امر و نهی خدا بشوی، یعنی عاشق این هستی که خدا برایت مرز گناه تعیین کند، آنوقت به اینجا میرسی که مدام دوست داری بروی درِ خانۀ خدا و بگویی «خدایا من معذرت میخواهم؛ من نتوانستم دقیق اجرا کنم، ولی تو فرمانهایت را برای من ادامه بده...»
🔸وقتی حس عبودیت در انسان تقویت شود، مدام دنبال استغفار و عذرخواهی از خدا خواهد بود؛ این یکی از عوارض ذاتی حس عبودیت است؛ چون عبد همیشه خودش را مقابل مولا مقصر میداند و میگوید «خدایا! آنطور که باید، نتوانستم فرمان تو را اجرا کنم...»
🔸اولیاء خدا عیش و لذتشان به ذکر خداست «مَولایَ بِذِکرِکَ عاشَ قَلبی» میدانید اولیاء خدا وقتی میخواهند ذکر خدا کنند، چه میگویند؟ اکثرش «استغفار» است و از این کار، بهشدت لذت میبرند؛ نه اینکه فکر کنید رنج میبرند! نه؛ اولیاء خدا بدون گناه هم، استغفار میکنند، با طاعت هم استغفار میکنند که «خدایا ببخش؛ نتوانستم قشنگ اطاعت کنم» انگار درِ خانۀ خدا کاری جز استغفار و عذرخواهیکردن ندارند.
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد امامصادق(ع)- ۹۸.۲.۱۹
@mohabbatkhoda
#روز_نهم
#روز_خدا
سلام عزیزان
خب امروز روز نهم هست و احتمالاً خیلیا امروز گفتن چقدر زود گذشت.
آره عزیزان
زود گذشت
اما اینجا زود و دیر گذشتن ملاک نیست
اینجا کیفیت مهمه
اینکه چطور گذروندیم
نه اینکه چطور از ما گذشت
ماه مبارک میاد و میره و آخرش هم خیلی از ماها زانوی غم به بغل میگیریم
که ای وای رفت و تموم شد و یکی نیست جلو ضجهمون رو بگیره
اگه تا الان درست استفاده کردیم یا نه
از خدا بخوایم که بیشتر عنایت کنه
به قول امام علی (ع) یجوری زندگی کنیم که روزبعد وقتی برگشتیم به عقب نگاه کردیم، حسرت نخوریم
مثل این داستان عکسای قدیمیمون نشه که بشینیم حسرت بخوریم که چی بودیم چی شدیم.
نههه رفقا
هرچی هم عکس بگیریم و نگاه کنیم
هیچ کدوم اندازهی همین لحظه ها با ارزش نیست.
پس از همین الان از خدا بخوایم که فرصت و توان کافی بهمون بده که ته ماه مبارک دلمون شاد باشه از یه ماه بندگی در وسع خودمون
ان شاء الله
التماس دعا
✅ #بدون_سانسور
💢شیعه کیست؟
امام صادق علیه السلام خطاب به اصحاب خود فرمودند :
✅هر گاه یکی از شما راستگو، امانتدار و خوشاخلاق باشید و در وصفتان بگویند:
"این شخص، شیعه است"؛
من خوشحال می شوم.
زیرا خواهند گفت که:
"این نمونه ای از آداب شیعیان است"
اما اگر اخلاق شما به غیر از این باشد، پیش از همه، ننگ و ناراحتی به من می رسد زیرا دیگران با مشاهده شما خواهند گفت:
"این نتیجه تربیت امام شیعیان است"
📚اصول کافی ، ج ۲ ، ص ۶۳۶
@mohabbatkhoda
#حسین_یکتا
فرمانده گردانی میگفت
خواب دیدم امام عصرو...
آقا گفت لیست گردان و بده.
لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز ، زیر بعضی اسم ها رو خط کشیدن..
زیر هرررر اسمی خط کشید ، تو عملیات ، شهید شد😭❤️
بچه هاااا !
لیست اسم شماها دست شهداست دارن میبرن پیش امام زمان...
میگن آقا من از این دختر/از این پسر ، خیلییی راضی ام😍
آقا براش خوشگل بنویس😍
بعد فکر کن ، آقا خودکار سبزشو ور داره بگه این سرباز خودمه😍
بچه هاااا ?
بخر بخره ها !
مهمونیه😍 بچه ها زود باشین..
#امام_زمان
@mohabbatkhoda
980220-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-05-18k.mp3
9.43M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۵)
📅 جلسه پنجم | ۹۸/۰۲/۲۰
تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
🔘چرا نسبت به دین، اینقدر تمسخر و استهزاء انجام میگیرد؟
🔘دین یک امر عمیق است؛ عقلهای اندک، آنرا نمیفهمند لذا مسخره میکنند
🔻 #گناه_و_توبه (ج۵) - ۱
🔸اولاً چرا دین اینقدر نیاز به تبلیغ و تبیین دارد؟ ثانیاً چرا نسبت به دین بیش از هر مقولۀ دیگری در جامعۀ بشری؛ تمسخر و استهزاء انجام میگیرد؟ چرا بعضیها حرفهای دینی را مسخره میکنند و گاهی دینداران را نادان یا غیرعاقل تلقی میکنند؟
🔸پاسخ هر دو سؤال، این است که «دین یک امر عمیق است» چون دستورات دین برای انسان است و انسان یک موجود عمیق با نیازهای پیچیده و پنهان است که بسیاری از این نیازهای خودش را نمیبیند. لذا وقتی دین میخواهد به نیازهای پنهان انسان پاسخ دهد، بهسادگی درک نمیشود و نیاز به تبیین و تبلیغ دارد.
🔸دستورات دینی بسیار ژرف و پیچیده هستند لذا افراد سطحینگر و عقلهای اندک و کوچک، دستورات دین را نمیفهمند و ممکن است آنها را غیرعاقلانه تلقی کرده و حتی آنها را مضر به حال بشریت تشخیص بدهند! کمااینکه بعضیها روزه را مضر میدانستند!
🔸دین مقولۀ بسیار هوشمندانهای است لذا آدمهای باهوش دینداری میکنند. یکروزی خواهد رسید که در جامعۀ بشری هرکسی دینداری کند میگویند «عجب آدم باهوشی است!» و هر کسی بیدین باشد میگویند «عجب آدم نادانی است!» این کلام قرآن است: چه کسی از دین دور میشود، جز آدم نادان! (...إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛ بقره/۱۳۰)
🔸دین چون حرفهای عمیق میزند، گاهی تنها میماند، مثل آدم عاقل که وقتی در میان جمعی از سفهاء قرار بگیرد، معمولاً تنها میماند و حرفش را نمیفهمند و حتی او را مسخره میکنند!
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد امامصادق(ع)- ۹۸.۲.۲۰
@mohabbatkhoda
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی
💯🔰〽️🔰💯
قسمت نوزدهم
#مبارزه_با_هوای_نفس 6
🔹قرار شد به هوای نفسمون نگاه کنیم.
🔶همین نگاه کردن و شناسایی هوای نفس در هر لحظه، خودش خیلی میتونه در ترک گناهان به انسان کمک کنه.
🔴همین که انسان ببینه یه چنین دشمن نامردی رو درون خودش داره، خیلی عزم انسان رو برای مبارزه جزم میکنه.
این که بعد از چند روز ببینی واقعا نمیتونی از دست هوای نفست فرار کنی..
🔺🔹❌🔺
🌺 پیامبر عزیز ما فرمود: اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک.
🔺دشمن ترین دشمن تو، هوای نفسی است که درون وجود توست.🔺
شاید فیلم های داعشی ها رو دیده باشید زمانی که دارن سر بی گناهان رو میبرن...
توی چشمای اون داعشی نگاه کن
👿
نفرت رو ببین...
🔴دشمنی و کینه رو ببین...
تو درون خودت یه همچین موجود وحشتناکی داری...
⁉️میتونی تصورش رو بکنی؟!
هوای نفس، از هر دشمنی با تو دشمن تره...
هوای نفست پای کار ایستاده و تا نابودت نکنه،
تا آبروت رو جلوی تمام موجودات نبره رهات نمیکنه...
اون تو رو بدبخت خواهد کرد...
اون تو رو در دنیا و آخرت رسوا و نابود خواهد کرد...
❌🌎
هیچ برنامه ای برای مبارزه باهاش نداری؟!
همینطوری رهاش کردی؟!
⭕️🔴⭕️🔴⭕️
محبت خدا
@mohabbatkhoda
🌼 سلام صبحتون بخیر
💫 در این صبح بهترینها را از خدای بزرگ برایتان خواستاریم
طاعات و عبادات شما مقبول درگاه حق🙏🌸🌸
#روز_دهم
#توکل_به_خدا
#قسمت_اول
سلام عزیزان
راستش امروز نیم ساعت بعد اذان بیدار شدم و انگار چند بار خانواده هم صدام کردن و بازم بیدار نشدم
دیدین دیگه بعضی وقتا مادر میگه چرا هرچی صدات کردم بیدار نشدی و شما هم هاج و واج میموند که کیییی؟ 😳
حالا مهم نیست این بخشش
داشتم با حاجی حسینی تشکیلات #تنهامسیرآرامش صحبت میکردم که حاجیییی، گشنه و تشنه قراره روزه بگیرم و یاحسییییین😒
بدون کم و کاست گفتن اتفاقا شما باید بدون سحری روزه بگیری(آخه قبل ماه مبارک یه مشاوره اصلاح تغذیه رو از حاجی گرفته بودمو برا سحر فقط نون و عسل و 2تا سویق باید بزنم) و خود خدا اومد پاکارت ایستاده(این یعنی عملا خدا گفته این بچه رژیم غذایی بگیر نیست و زده پس کلت که بخواب بچه 😉)
اینو که گفتن یاد یه خاطر افتادم
آقا ما یه هم دانشگاهی داشتیم که خیلی بچه گلی بود
به وعده خدا هم کامل اعتماد داشت
(میدونید که خیلی از ماها مشکلمون عدم اعتماد به وعده الهیه که امثال برجام و عدم ازدواجمون بوجود میاد)
خلاصه این بنده خدا دمدمای عید رفت و به یکی از رفقای خوبمون که خیلی هم خوبه و تو همین کانال هم هست، گفت که یه دختر خوب با این ویژگیها بهش معرفی کنند.
اون رفیق ما هم بعد حدودا 7 یا 8 ماه زنگ زد به این آقا محمد ما که آقا 4تا گزینه براتون سراغ داریم، با ویژگی ها و ملاکهایی که گفتی
محمد گفت: حامی جان مگه قراره 4تای مجاز رو باهم بگیرم مومن گفتم یکی نه 4تا که ذهنم درگیر شه و...(آقایون و خانم های محترم بنده مخالف تعدد زوجاتم، نزنید صافم کنید 😜)
خلاصه به هر شکلی بود یه نفرشون رو انتخاب کرد
و قرار شد بره خونه و از خانواده اجازه بگیره که خانوم دوست ما اول به دخترخانم بگه و اگه قبول کرد کلیات رو از خونوادش کسب اجازه کنند برا خواستگاری و مقدماتش(تا لحظه ای هم که خانواده دختره اجاره ندادن، فقط مشخصات کلی محمد داده شد)
اما دیر به جمع بندی رسیدن و ازش سوال کردم محمد چی شد پس؟!
چرا اینقد طول کشید
گفت آقا من سر راضی کردن بابام که بذاره تو ترم5 لیسانس برم خواستگاری گیر کردم و تا قانعش کردم 3 روز طول کشید.
گفتم خب بالاخره راضی شد یا نه؟
گفت آره بابا، یه جوریم راضی شد که میگفت همین الان شماره پدره رو بده میخوام زنگ بزنم😂
گفتم خب چطور شد، به ما هم یاد بده؟!
خلاصه شروع کرد تعریف کردن
گفت آقا من اول رفتم مامانو راضی کردم که یارکشی کرده باشم و احیاناً گزینه ای تو ذهنش نباشه که بشه مانع من(میدونید که اگه مادرا گزینه داشته باشن، گزینه پسره معمولا تایید نمیشه 😂)
بعد داداشمو که اون بعد لیسانس ازدواج کرده بود رو برنامه ریختم که تو گفتگو با بابا نباشه، چون کلا مخالف منه تو این حوزه
گفت آقا چشمت روز بد نبینه
بابام در اومد حسابی منو چزوند، که تو بچه ای و تو چخبرته و فکر کردی زن گرفتن، اسباب بازیه و... این مدل حرفا که پدرومادر میزنن و نمیذارن بچه بره دنبال مسئولیتش و...
گفت آقا باباهه پاشو کرد تو یه کفش و که باید بعد از دوره کارشناسی ارشد زن بگیری
منم هی میگفتم باباجان پدر من، من الان روحم تشنه است، مگه میشه تا اون موقع تشنه بمونم
از شانس بدم هم فقط فاز منفیشو برداشت و گفت بچه بی ادب پاشو برو نبینمت 😂
خلاصه تعریف کرد که روز جمعه صبح(بعد 2روز بحث جدی)، بعد صبحونه به خودم جرأت دادم همه خانواده رو جمع کردم
رفتم وضو گرفتم و قرآن رو آوردم و دقیقا روبرو بابا نشستم
گفتم ببین بابا، با قرآن اومدم به جنگت و بالاخره من به لطف خدا پیروز این نبردم(😳این آقا محمد ما چقدر واسه ازدواج جدی بوده 🤔)
گفتم بابا ببین این حرفی که گفتم توکلم به خداست و خود خدا وعده داده که هرکی توکل کنه بهم، من پشتشم بیا ببین
تو این آیات 2 و 3 سوره طلاق اومده:👇
«"وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا"؛ "هر کس پرهیزکاری کند، خداوند راه خروجی برای رهایی وی از مشکلات قرار می دهد و از طریقی که گمان ندارد، روزیش را می رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند و کار خود به وی وا گذارد، خدا برای او کفایت است. همانا خدا فرمان خویش را به نتیجه میرساند و آنچه را که بخواهد تخلف ندارد. راستی که خدا برای هر چیزی قدر و اندازه ای معین کرده است.»
✅#بدون_سانسور
🔴ادامه از بالا👆
و بعد گفتم اونجا که گفتم خدا خودش وعده داده که رزق و روزی من و همسرم رو میده تو آیه 32 سوره نور آورده بیا ببین 👇
«وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
پسران و دختران بي همسر و غلامان و كنيزان شايستهی خود را همسر دهيد. (و از فقر نترسيد كه ) اگر تنگدست باشند، خداوند از فضل خود بي نيازشان مي گرداند. خداوند، گشايشگر داناست. (او از فقر ونياز شما آگاه است و بر كفايت شما وعده داده است ودر عمل به وعده اش قدرت دارد).»
گفتم ببین بابا، حالا شما بیا علیه خدا و قرآن آیه بیار که بمن بگه زن نگیر چون ترم 5ی و وایسا بعد ارشد
گفت آقا منم استرس گرفتم که نکنه الان بابا بگه خب پس آیه 33 رو هم بخون، جوابش تو اونه 😂
دیدم بابام يکم مکث کرد
گفت آیه بعدش چی میگه؟
من سریع گفتم این آیه محکمات بود
بعدی متشابه و نیازی نیست بخونم
گفت بخون بچه، سر خودتو کلاه بذار 😂
گفت آقا من آیه 33 رو با ترجمه خوندم و درجا بابا گفت ببین، ببین خود خدا هم گفته تا ارشد صبر کن😳
گفتم بابااا
کجا اسم ارشد رو آورده
گفت تفسیر منه ديگه 😂
گفتم بابا! میگه اگه موقعیتش نیست
من که دستم تو جیب خودمه
درسمم خوبه
از بچگی هم که جیبم از شما مستقل بوده
عقل و شعور و توانایی پذیرش مسئولیت دختر مردم رو هم دارم
با یه حالت مظلومانه گفتم
باباجان چرا داری جلو پام مانع میذاری و مگه خودتون چندسالتون بود
گفت زمان ما باشما فرق ميکرد اینطوری نبود که
گفتم اتفاقا منم قبول دارم، زمان ما الان شرایط بهتره کارهای متفاوت وجود داره و...
آقا تا اینو گفتم یکم رفت تو فکر(فک کنم داشت میگفت عجب بچه باشعور دارم😂)
منم گفتم بابا به خدا دسته گل و شیرینی خواستگاری رو خودم میخرم و نمیذارم شما بخری 😜
آقا تا من اینو گفتم
گفت آره میدونم بقیه مخارج هم با منه 😂
خلاصه این خنده بابا شد، لبخند رضایت و منم رفتم دستشو بوسیدم
و بهش قول شرف دادم که سربلندش میکنم با ازدواجم و...
به دوستم زنگ زدم که آقا هماهنگ کنید که خیره ان شاء الله
خلاصه رفقا
گاهی میشه از آیات خود خدا استفاده کرد واسه ارائه یه منطق قوی
و عجب زیبا تبیین کرد که وعده خدا تخلف نداره (آیه 6 سوره روم)
پ.ن: در واقع خود خدا اومد وایساد پای کارش تا آخر و تو قسمت های بعدی متوجه میشیم. ان شاء الله
ادامه در #قسمت_دوم
✅#بدون_سانسور
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی
قسمت بیستم
🔺🔶🔺🌎🔺💖
#مبارزه_با_هوای_نفس 7
"یه مبارزه ی خستگی ناپذیر"
🔶بعد از شناخت هوای نفس، که برای هر کسی متفاوته اما حدود دو هفته طول میکشه
باید عزممون رو جزم کنیم برای مبارزه.💯
برای یه نبرد بزرگ✔️
یه نبرد روزانه.✔️
جنگی که تا پایان عمر طول خواهد کشید.👌
یه نبرد پر افت و خیز.
🔴🔹✅🔹🔴⛔️✅
این یه چرخه ی طولانی هست تا زمانی که بنده ی مومن، به ملاقات مولای خودش برسه...
💖🌺
یعنی زمان مرگ...
💗و چقدر صحنه ی زیبایی هست اون وقتی که یه عبد مومن، بعد از سال ها مبارزه ی خستگی ناپذیر با هوای نفسش
با چشمانی پر از اشک شوق، به دیدار مولای مهربان خودش میرسه...😭
💠بعد از تحمل سختی های فراوان، یه نگاه به خداوند متعال میکنه و لبخند میزنه.
خداوند هم با نگاه مهربانش به صورت بنده ی خسته ی خودش نگاه میکنه و میفرماید بیا عزیز دلم...
💖💗
مولا ، بنده ی مومنش رو در آغوش میگیره و از شر هوای نفسش رهاش میکنه و با خودش میبره....
میبره کنار خودش...
در اوج لذت....
💖🌺🌷💗💥
دوست داری این لذت فوق العاده رو تجربه کنی؟!
چقدر برات مهمه که موقع مرگ، احساس آرامش کنی؟!
👈مبارزه کن، با هوای نفست مبارزه کن. تو فقط مبارزه رو آغاز کن
مولای مهربانت به سرعت میاد کمکت میکنه.☺️
اون هییییچ وقت تو رو رها نخواهد کرد...
شروع میکنی؟!⁉️
🔶🌺🔷💖🔹💗🌎
محبت خدا
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#روز_دهم #توکل_به_خدا #قسمت_اول سلام عزیزان راستش امروز نیم ساعت بعد اذان بیدار شدم و انگار چند
#روز_یازدهم
#توکل_به_خدا
#قسمت_دوم
سلام عزیزان
خب رفقا قبل از اینکه بخوام شروع کنم بذارید یه نکته رو بگم که تا آخر ماه مبارک کلاهمون تو هم نره ☺️: تمامی داستانها مرتبط با شرح دعای همون روز هستند. 😊(همه رو از زبون اول شخص مفرد میگم)
خب بلاخره دختر خانوم با خانواده هماهنگ کرد و شماره تلفن پدرشون رو داد به همسر دوستم و بعد ما
و از شانس بد من به جا اینکه بابام تماس بگیره، اونم داداشی که فقط منو سرکوفت میزد که تو این همهههه واسه بسیج و کارای فرهنگی وقت میذاری، مگه پولی هم داری که بخوای شکم دختر مردم رو سیر کنی
اما خب یه ویژگی خوبی که داشت این بود که تو اعتقادت من دخالت نمیکرد (البته من رو مخش بودم برا اعتقاداتش😜، آخرشم آدم شد 😂)
آقا چشمتون روز بد نبینه، داداشم تماس وزفت، خواهر دختر خانمه با این کلمات جواب داد 👇
الو، بله، شما؟ بفرمائید
نه نیستن
امرتون
رفتن بیمارستان، بعدا تماس بگیرید. 😡
داداش تماس گرفت، محمد خواهر خانومت خیلی خشن بود 😂
گفتم بذار اول بذارن بریم خواستگاری بعد بگو خانومت، بعدشم مادر نزاییده دختری رو که بخواد تو مقابل من قلدری کنه(ولی خداییش بعدا دیدم نه همین یه نفر رو زاییده 😂)
خلاصه روز بعد تماس گرفتیم
پدر دختر خانوم فرمودن که الان بیمارستان هستن و مادرشون بیماره و... و ان شاء الله برطرف شد، در خدمتتون هستیم.
بنای ما این بود که تو عید غدیر سال 1390 که 24 آبانماه میشد بریم خواستگاری و متأسفانه مادربزرگ دختره روز 23ام فوت شدن
ما با خبر شدیم
بابام تماس گرفتن و تسلیت گفتن و بهشون گفتن بعد از 40ام خدمت میرسیم
پدر دختر خانوم هم گفتن چند روز دیگه ماه محرم و صفره و ما تو این ماه حرمت نگه میداریم، پس بذاریم بعد ماه صفر و ان شاء الله تو ربیع الاول تشریف بیارید.
آقا منم از همه جا بیخبر
بابا تماس گرفت، سلام حاجی
سلام بابا جانم؟
بابا من امروز با آقای... صحبت کردم و بهشون تسلیت گفتم و بنا شد ان شاء الله بعد مراسم عزای اهل بیت خدمتشون برسیم و...
آقااااا من آتیش گرفتم، اما جلو خودمو گرفتم چون بابام بود و حرمتش واجب
گفتم یعنی چه پدر من
نخیر مادرشون ختم و هفتهشون چند روز دیگه تمومه و 5 شنبه 12 روز میشه و ما هم جمعه 4 آذرماه میریم که به اول محرم نخوریم.
گفت بابا زشته، عزاداران و...
گفتم ببین بابا، بنا شد و قول دادین با نگاه و تفکر من بریم جلو
تفکر منم میگه عزا جای خود، شادی هم جای خود
اتفاقا همین هم میشه یه امتحان که ببینم پدر بزرگ بچه هام اهل ایمانه یا نه😳😉
خلاصه از بابا انکار و از منم اصرار، بالاخره با ترفندهای خودم بابا راضی شد که تماس بگیره
گفت بابا این حاجی خیلی آدم بزرگواری هست و تا من اینو گفتم، اونم گفت اتفاقا منم از این حرف آقا پسرتون خوشم اومد و تشریف بیارید(آقا منو بگو، عروسی بود تو دلم😜)
ما هم تحقیقات رو انجام داده بودیم و یه شمای کلی از پدردختر خانوم بدستم اومد و از تهران راه افتادیم رفتیم اصفهان
اولا تو پرانتز بگم که یه دختر دایی 10 ساله داشتم که خیلی پر فیس و افاده است، اما خداییش تو زیبا شناختی درجه یک، گفتم اونم بیاد😜(میدونید که چرا)
از تهران تا اصفهان واسم از تهران تا لس آنجلس زمان برد
از بس که داییم و بابام رفتن رو مخم که بچه، تو کار نداری، تو دانشجویی، تو الی، تو بلی، تو جیمبلی و..
منم کتاب مطلع عشق رو دستم گرفتم و میخوندم و قرآن سفر مکم هم همراهم بود
بابا و دایی جلو بودن
من و مامان و خواهرم و دختر دایی فسقلیم هم عقب و منم وسط نشسته بودم
آقا چشمتون روز بد نیاره از این 5 ساعت جاده من 3 ساعتش فقط مامانم و خواهرم اشک میریختن به مظلومیت من بین اون دوتا ببر جلویی
منم راستش یه آرامش خاصی داشم چون میگفتم خدا با منه
هرچه شما و کل تیرطایفتون علیه من باشید، من خدا رو دارم و در تعجب بودم که چرا من اشکم نمیاد و با نشاط بودم
خلاصه سرتون رو درد نیارم
فقط اینو بگم که بابام داشتیم میرفتیم، گفت منه میدونم یروز تو جاده تهران-اصفهان منو میکشی😂
گفتم دور از جون شوما باید برا ما بمونید، خان بابا 😂 ولی برا جفتتون دارم تو مراسم خواستگاری، منم بلدم چکار کنم 😉
گفت نگاه کن هنوز نرفته، اصفهانی شد 😂
آقا ما رفتیم
پدر دختره اومدن استقبال
یاخدا، اخما رو نگاه
چقد جدیه
بابام گفت ببین گورت کندهست
گفتم خدا با منه، خیالم راحته
خیلی با احترام رفتیم داخل، روز 14ام فوت مادرشون بود
داییم و بابام از خجالت نتونستن شیرنی و میوه هارو بیارن داخل و رفتیم نشستیم و برادر دختر خانوم رفتن از تو صندوق آوردن داخل
راستی گل و شیرینی خواستگاری رو خودم خریدمااا
پدرم هم میوه ها رو و گفت پدرسو... سر من کلاه میذاری 😂(گفتم که خودم گل و شیرینی رو میخرم)
اولش با تسلیت و ذکر فاتحه شروع شد😳
✅ #بدون_سانسور
🔴ادامه از بالا👆
بعد ناهار خوردیم و خوش و بشای اولیه تموم شد
داییم گفت خب با اجازه بریم سر اصل مطلب و شروع کردن که بله آقا ایشون دانشجوی ترم 5لیسانس هستن و خیلی زوده براشون و... از این حرفایی که قرار نبود بزنه😡
جاتون خالی گذاشتم تموم شد صحبتشون
بابام خواست شروع کنه
تو دلم گفتم اگه بذارم این دوتا ببر تشنه به خونم، جلسه رو اداره کنن، همین روز اولی نه رو میشنوم و تموم
گفتم ببخشید میون کلامتون وارد میشم
هرچند رسمش نیست و احترام بزرگترها واجبه
اما حاج آقا ببخشید اینو میگم، این دو بزرگوار از تهران تا اینجا منو نابود کردند و اساسا با من هم تفکر نیستن و جهت احترام تشریف آوردن
راستش رو بخواین اونی که اینجا ادعای مردی کرده و گفته زن میخوام، منم و لطف کنید هر چه سوال دارید از خودم بپرسید بهتره، چون این 2 بزرگوار با من و شما همفکر نیستن و تو این چندسال گذشته از انقلاب یه کمی لیبرال شدن 😂
آقا پدردختره گفت به به ماشالله زبون خوبی هم داری
خب سوال اول
گفتم حاجی شرمنده بفرمایید صبیه(دخترخانمب تشریف بیارن
گفتن چرا؟!
گفتم مهمترین سؤالات زندگی ایشون رو پدر و مادر میپرسن، پس بهتره جواب مهمترین سوالات رو به عنوان جلسه اول خواستگاری بشنون(عجب جمله سنگینی😜)
خلاصه دایی و بابا ساکت نشسته بودن
سوال اول این بود👇
+چند سال بسیجی هستی؟!
-20 سال قبل از تولد 😊
+چطوو؟!
-به قول معروف بابام 20 سال قبل تولدم بسیجی بود 😉
گفتن، نه پس خوبم بلدین، آفرین
خب پسر، شما که اومدین واسه دختر ما، اول بگو ببینم کجا دیدین ایشون رو و کی معرفی کرده؟
گفتم همسر دوستم معرفی کردن و..
گفتن خب کلیات برنامه زندگی آیندت رو خودت کامل توضیح بده، هرکجا رو دوس داری باز کن، هرجا هم دلت نخواست باز نکن
آقا منم 45 دقیقه کامل گفتم
گفتم حاجب من #عقل_معاش دارم یعنی میتونم از موقعیت های پیش روم استفاده درست رو ببرم
دوما راستش اینقد مرد هستم که سر میدون کارگری کنم نون 2نفرمون رو دربیارم
سوما بعدا مدرس میشم و توانایی تدریس هم دارم
راستش خانواده و اصالت خانوادگی شما واسم خیلی مهمه که تو تحقیقات ابتدایی الحمدالله تایید عالی شد و توفیق شد برا ما و...
خلاصه آخرش گفتم راستش من یه سری ملاک دارم که خدا مثل این بارکد روی محصولات بهم داده، گفت محمد برو اصفهان ببین، این بارکد تو با بارکد تو سر اون دختره یکیه یا نه؟!
حالا منم اینجام، اگه بارکدهامون یکی بود، میشم غلام شما، اگرم نبود که توفیقی بوده که شمارو زیارت کنیم و از تجربتون بهرهمند
یا به قول معروف اگه خدای نکرده، خدای نکرده هم کفو هم نبودیم، شمارو به خیر و مارو به سلامت(45 دقیقه شد)
گفتن خب ماشاالله خوب حرف میزنی پسرم که نشون میده زرنگ هستی
اما همه اینا حرف بود، پشتوانه چی داری؟!
گفتم پشتوانه تلاش و پشتکار خودم هست که خدا بهم لطفا کرده و به وعدهش باور دارم
گفتن، منم باور دارم، ولی دخترم میخواد بیاد تو خونه شما و ما قدیمیا این موقع ها میگیم پشتوانهش چیه؟!
آقا من زبون باز، قلدر و پر رو گیر کردم 😒
یهو بابا اومد وسط
گفت حاجی، من جونمو واسه بچم هم میدم و ان شاء الله بعد از خدا و بل توکل به خدا نمیذارم آب تو دلشون تکون بخوره
پدردخترخانوم گفتن، آهااان من همینو میخواستم.
باشه پسرم، من نجابت شمارو در حرف زدن پذیرفتم و ما هم از اول چیزی نداشتیم، اما عرضه و جربزه و لیاقت مسئولیت پذیری رو داشتیم
ان شاء الله حاجی(به پدرم اشاره کردن) اگه تو تحقیقات ما این نجابت آقا پسرتون در عمل برا ما ثابت شد، من و شما حق دخالت تو انتخاب این 2نفر رو نخواهیم داشت و میذاریم خودشون تصمیم بگیرن که آیا میتونن تفاهم کنند یا نه؟!
خلاصه عالی بود جلسه اول
داشتیم برمیگشتیم
گغتم خب فاطی بیا (دختر دایی)
چطور بود؟!
گفت شرمنده نامحرمی، گفتم بابا من آوردمت که همینو انجام بدی
آقا نگفت که نگفت بچه پر رو😡
ولی مادرم تایید کرد و... (راستش خودم بنا به شناختی که از خودم داشتم نگاه نکردم که یوقت اصولم فراموش بشه، تجویز نمیکنم برا کسی طیه تصمیم شخصی بود)
بعد بابام در اومد گفت نه
گفتم چی نه؟
گفت اینا به تو دختر بده نیستن، اینا کجا و تو کجا
این همه بزرگوار، این همه مومن، مگه میشه دختر دسته گلشون رو بدن به تو دانشجو غریبه و...
گفتم بابا، هان دلتو بردنا😉
گفت بابا خداییش جای خوبی آوردیمون و هیچی ندارم بهت بگم و برا حرفای مسیر اومدنمون معذرت میخوام ازت
منم گفتم نه بابا، شما صلاح منو میخواین(خداییش زبون بازم 😂)
خلاصه قرار شد بعد از ماه صفر اگه تحقیقات اوکی بود، خدمتشون برسیم جهت اولین جلسه خصوصیمون
و الحمدالله تو این جلسه اول خواستگاری، خود خدا خوبی و خوشی بهمون هدیه داده بود و زبونمون و رفتارمون رو خوب هدایت کرد به سمت خیر
پایان #قسمت_دوم
التماس دعا
✅ #بدون_سانسور