eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
980220-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-05-18k.mp3
9.43M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۵) 📅 جلسه پنجم | ‌۹۸/۰۲/۲۰ تهران، مسجد امام صادق(ع) @Panahian_ir @Panahian_mp3
🔘چرا نسبت به دین، این‌قدر تمسخر و استهزاء انجام می‌گیرد؟ 🔘دین یک امر عمیق است؛ عقل‌های اندک، آن‌را نمی‌فهمند لذا مسخره می‌کنند 🔻 (ج۵) - ۱ 🔸اولاً چرا دین این‌قدر نیاز به تبلیغ و تبیین دارد؟ ثانیاً چرا نسبت به دین بیش از هر مقولۀ دیگری در جامعۀ بشری؛ تمسخر و استهزاء انجام می‌گیرد؟ چرا بعضی‌ها حرف‌های دینی را مسخره می‌کنند و گاهی دین‌داران را نادان یا غیرعاقل تلقی می‌کنند؟ 🔸پاسخ هر دو سؤال، این است که «دین یک امر عمیق است» چون دستورات دین برای انسان است و انسان یک موجود عمیق با نیازهای پیچیده و پنهان است که بسیاری از این نیازهای خودش را نمی‌بیند. لذا وقتی دین می‌خواهد به نیازهای پنهان انسان پاسخ دهد، به‌سادگی درک نمی‌شود و نیاز به تبیین و تبلیغ دارد. 🔸دستورات دینی بسیار ژرف و پیچیده هستند لذا افراد سطحی‌نگر و عقل‌های اندک و کوچک، دستورات دین را نمی‌فهمند و ممکن است آنها را غیرعاقلانه تلقی کرده و حتی آنها را مضر به حال بشریت تشخیص بدهند! کمااینکه بعضی‌ها روزه را مضر می‌دانستند! 🔸دین مقولۀ بسیار هوشمندانه‌ای است لذا آدم‌های باهوش دین‌داری می‌کنند. یک‌روزی خواهد رسید که در جامعۀ بشری هرکسی دین‌داری کند می‌گویند «عجب آدم باهوشی است!» و هر کسی بی‌دین باشد می‌گویند «عجب آدم نادانی است!» این کلام قرآن است: چه کسی از دین دور می‌شود، جز آدم نادان! (...إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛ بقره/۱۳۰) 🔸دین چون حرف‌های عمیق می‌زند، گاهی تنها می‌ماند، مثل آدم عاقل که وقتی در میان جمعی از سفهاء قرار بگیرد، معمولاً تنها می‌ماند و حرفش را نمی‌فهمند و حتی او را مسخره می‌کنند! 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۲.۲۰ @mohabbatkhoda
و رسیدن به لذت بندگی 💯🔰〽️🔰💯 قسمت نوزدهم 6 🔹قرار شد به هوای نفسمون نگاه کنیم. 🔶همین نگاه کردن و شناسایی هوای نفس در هر لحظه، خودش خیلی میتونه در ترک گناهان به انسان کمک کنه. 🔴همین که انسان ببینه یه چنین دشمن نامردی رو درون خودش داره، خیلی عزم انسان رو برای مبارزه جزم میکنه. این که بعد از چند روز ببینی واقعا نمیتونی از دست هوای نفست فرار کنی.. 🔺🔹❌🔺 🌺 پیامبر عزیز ما فرمود: اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک. 🔺دشمن ترین دشمن تو، هوای نفسی است که درون وجود توست.🔺 شاید فیلم های داعشی ها رو دیده باشید زمانی که دارن سر بی گناهان رو میبرن... توی چشمای اون داعشی نگاه کن 👿 نفرت رو ببین... 🔴دشمنی و کینه رو ببین... تو درون خودت یه همچین موجود وحشتناکی داری... ⁉️میتونی تصورش رو بکنی؟! هوای نفس، از هر دشمنی با تو دشمن تره... هوای نفست پای کار ایستاده و تا نابودت نکنه، تا آبروت رو جلوی تمام موجودات نبره رهات نمیکنه... اون تو رو بدبخت خواهد کرد... اون تو رو در دنیا و آخرت رسوا و نابود خواهد کرد... ❌🌎 هیچ برنامه ای برای مبارزه باهاش نداری؟! همینطوری رهاش کردی؟! ⭕️🔴⭕️🔴⭕️ محبت خدا @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.❀ ﴾﷽﴿ ❀ #سلام_امام_زمان سلام ای صاحب صبح رهایی سلام ای مظهر عدل خدایی سلام ای صاحب امت کجایی؟... تعجیل در فرج آقا پنج صلوات @mohabbatkhoda
🌼 سلام صبحتون بخیر 💫 در این صبح بهترین‌ها را از خدای بزرگ برایتان خواستاریم طاعات و عبادات شما مقبول درگاه حق🙏🌸🌸
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
روضه-حضرت-خدیجه-استاد-مومنی.mp3
1.48M
🔖سه وصیت حضرت کبری سلام الله علیها ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ @mohabbatkhoda
سالروز رحلت ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم ▪️▪️▪️▪️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان راستش امروز نیم ساعت بعد اذان بیدار شدم و انگار چند بار خانواده هم صدام کردن و بازم بیدار نشدم دیدین دیگه بعضی وقتا مادر میگه چرا هرچی صدات کردم بیدار نشدی و شما هم هاج و واج میموند که کیییی؟ 😳 حالا مهم نیست این بخشش داشتم با حاجی حسینی تشکیلات صحبت میکردم که حاجیییی، گشنه و تشنه قراره روزه بگیرم و یاحسییییین😒 بدون کم و کاست گفتن اتفاقا شما باید بدون سحری روزه بگیری(آخه قبل ماه مبارک یه مشاوره اصلاح تغذیه رو از حاجی گرفته بودمو برا سحر فقط نون و عسل و 2تا سویق باید بزنم) و خود خدا اومد پاکارت ایستاده(این یعنی عملا خدا گفته این بچه رژیم غذایی بگیر نیست و زده پس کلت که بخواب بچه 😉) اینو که گفتن یاد یه خاطر افتادم آقا ما یه هم دانشگاهی داشتیم که خیلی بچه گلی بود به وعده خدا هم کامل اعتماد داشت (میدونید که خیلی از ماها مشکلمون عدم اعتماد به وعده الهیه که امثال برجام و عدم ازدواجمون بوجود میاد) خلاصه این بنده خدا دم‌دمای عید رفت و به یکی از رفقای خوبمون که خیلی هم خوبه و تو همین کانال هم هست، گفت که یه دختر خوب با این ویژگی‌ها بهش معرفی کنند. اون رفیق ما هم بعد حدودا 7 یا 8 ماه زنگ زد به این آقا محمد ما که آقا 4تا گزینه براتون سراغ داریم، با ویژگی ها و ملاک‌هایی که گفتی محمد گفت: حامی جان مگه قراره 4تای مجاز رو باهم بگیرم مومن گفتم یکی نه 4تا که ذهنم درگیر شه و...(آقایون و خانم های محترم بنده مخالف تعدد زوجاتم، نزنید صافم کنید 😜) خلاصه به هر شکلی بود یه نفرشون رو انتخاب کرد و قرار شد بره خونه و از خانواده اجازه بگیره که خانوم دوست ما اول به دخترخانم بگه و اگه قبول کرد کلیات رو از خونوادش کسب اجازه کنند برا خواستگاری و مقدماتش(تا لحظه ای هم که خانواده دختره اجاره ندادن، فقط مشخصات کلی محمد داده شد) اما دیر به جمع بندی رسیدن و ازش سوال کردم محمد چی شد پس؟! چرا اینقد طول کشید گفت آقا من سر راضی کردن بابام که بذاره تو ترم5 لیسانس برم خواستگاری گیر کردم و تا قانعش کردم 3 روز طول کشید. گفتم خب بالاخره راضی شد یا نه؟ گفت آره بابا، یه جوریم راضی شد که می‌گفت همین الان شماره پدره رو بده میخوام زنگ بزنم😂 گفتم خب چطور شد، به ما هم یاد بده؟! خلاصه شروع کرد تعریف کردن گفت آقا من اول رفتم مامانو راضی کردم که یارکشی کرده باشم و احیاناً گزینه ای تو ذهنش نباشه که بشه مانع من(میدونید که اگه مادرا گزینه داشته باشن، گزینه پسره معمولا تایید نمیشه 😂) بعد داداشمو که اون بعد لیسانس ازدواج کرده بود رو برنامه ریختم که تو گفتگو با بابا نباشه، چون کلا مخالف منه تو این حوزه گفت آقا چشمت روز بد نبینه بابام در اومد حسابی منو چزوند، که تو بچه ای و تو چخبرته و فکر کردی زن گرفتن، اسباب بازیه و... این مدل حرفا که پدرومادر میزنن و نمیذارن بچه بره دنبال مسئولیتش و... گفت آقا باباهه پاشو کرد تو یه کفش و که باید بعد از دوره کارشناسی ارشد زن بگیری منم هی میگفتم باباجان پدر من، من الان روحم تشنه است، مگه میشه تا اون موقع تشنه بمونم از شانس بدم هم فقط فاز منفیشو برداشت و گفت بچه بی ادب پاشو برو نبینمت 😂 خلاصه تعریف کرد که روز جمعه صبح(بعد 2روز بحث جدی)، بعد صبحونه به خودم جرأت دادم همه خانواده رو جمع کردم رفتم وضو گرفتم و قرآن رو آوردم و دقیقا روبرو بابا نشستم گفتم ببین بابا، با قرآن اومدم به جنگت و بالاخره من به لطف خدا پیروز این نبردم(😳این آقا محمد ما چقدر واسه ازدواج جدی بوده 🤔) گفتم بابا ببین این حرفی که گفتم توکلم به خداست و خود خدا وعده داده که هرکی توکل کنه بهم، من پشتشم بیا ببین تو این آیات 2 و 3 سوره طلاق اومده:👇 «"وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْرًا"؛ "هر کس پرهیزکاری کند، خداوند راه خروجی برای رهایی وی از مشکلات‏ قرار می ‏دهد و از طریقی که گمان ندارد، روزیش را می ‏رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند و کار خود به وی وا گذارد، خدا برای او کفایت است. همانا خدا فرمان خویش را به نتیجه می‏رساند و آنچه را که بخواهد تخلف ندارد. راستی که خدا برای هر چیزی قدر و اندازه ‏ای معین کرده است.» ✅
🔴ادامه از بالا👆 و بعد گفتم اونجا که گفتم خدا خودش وعده داده که رزق و روزی من و همسرم رو میده تو آیه 32 سوره نور آورده بیا ببین 👇 «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ پسران و دختران بي همسر و غلامان و كنيزان شايسته‌ی خود را همسر دهيد. (و از فقر نترسيد كه ) اگر تنگدست باشند، خداوند از فضل خود بي نيازشان مي گرداند. خداوند، گشايشگر داناست. (او از فقر ونياز شما آگاه است و بر كفايت شما وعده داده است ودر عمل به وعده اش قدرت دارد).» گفتم ببین بابا، حالا شما بیا علیه خدا و قرآن آیه بیار که بمن بگه زن نگیر چون ترم 5ی و وایسا بعد ارشد گفت آقا منم استرس گرفتم که نکنه الان بابا بگه خب پس آیه 33 رو هم بخون، جوابش تو اونه 😂 دیدم بابام يکم مکث کرد گفت آیه بعدش چی میگه؟ من سریع گفتم این آیه محکمات بود بعدی متشابه و نیازی نیست بخونم گفت بخون بچه، سر خودتو کلاه بذار 😂 گفت آقا من آیه 33 رو با ترجمه خوندم و درجا بابا گفت ببین، ببین خود خدا هم گفته تا ارشد صبر کن😳 گفتم بابااا کجا اسم ارشد رو آورده گفت تفسیر منه ديگه 😂 گفتم بابا! میگه اگه موقعیتش نیست من که دستم تو جیب خودمه درسمم خوبه از بچگی هم که جیبم از شما مستقل بوده عقل و شعور و توانایی پذیرش مسئولیت دختر مردم رو هم دارم با یه حالت مظلومانه گفتم باباجان چرا داری جلو پام مانع میذاری و مگه خودتون چندسالتون بود گفت زمان ما باشما فرق ميکرد اینطوری نبود که گفتم اتفاقا منم قبول دارم، زمان ما الان شرایط بهتره کارهای متفاوت وجود داره و... آقا تا اینو گفتم یکم رفت تو فکر(فک کنم داشت میگفت عجب بچه باشعور دارم😂) منم گفتم بابا به خدا دسته گل و شیرینی خواستگاری رو خودم می‌خرم و نمی‌ذارم شما بخری 😜 آقا تا من اینو گفتم گفت آره میدونم بقیه مخارج هم با منه 😂 خلاصه این خنده بابا شد، لبخند رضایت و منم رفتم دستشو بوسیدم و بهش قول شرف دادم که سربلندش میکنم با ازدواجم و... به دوستم زنگ زدم که آقا هماهنگ کنید که خیره ان شاء الله خلاصه رفقا گاهی میشه از آیات خود خدا استفاده کرد واسه ارائه یه منطق قوی و عجب زیبا تبیین کرد که وعده خدا تخلف نداره (آیه 6 سوره روم) پ.ن: در واقع خود خدا اومد وایساد پای کارش تا آخر و تو قسمت های بعدی متوجه میشیم. ان شاء الله ادامه در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و رسیدن به لذت بندگی قسمت بیستم 🔺🔶🔺🌎🔺💖 7 "یه مبارزه ی خستگی ناپذیر" 🔶بعد از شناخت هوای نفس، که برای هر کسی متفاوته اما حدود دو هفته طول میکشه باید عزممون رو جزم کنیم برای مبارزه.💯 برای یه نبرد بزرگ✔️ یه نبرد روزانه.✔️ جنگی که تا پایان عمر طول خواهد کشید.👌 یه نبرد پر افت و خیز. 🔴🔹✅🔹🔴⛔️✅ این یه چرخه ی طولانی هست تا زمانی که بنده ی مومن، به ملاقات مولای خودش برسه... 💖🌺 یعنی زمان مرگ... 💗و چقدر صحنه ی زیبایی هست اون وقتی که یه عبد مومن، بعد از سال ها مبارزه ی خستگی ناپذیر با هوای نفسش با چشمانی پر از اشک شوق، به دیدار مولای مهربان خودش میرسه...😭 💠بعد از تحمل سختی های فراوان، یه نگاه به خداوند متعال میکنه و لبخند میزنه. خداوند هم با نگاه مهربانش به صورت بنده ی خسته ی خودش نگاه میکنه و میفرماید بیا عزیز دلم... 💖💗 مولا ، بنده ی مومنش رو در آغوش میگیره و از شر هوای نفسش رهاش میکنه و با خودش میبره.... میبره کنار خودش... در اوج لذت.... 💖🌺🌷💗💥 دوست داری این لذت فوق العاده رو تجربه کنی؟! چقدر برات مهمه که موقع مرگ، احساس آرامش کنی؟! 👈مبارزه کن، با هوای نفست مبارزه کن. تو فقط مبارزه رو آغاز کن مولای مهربانت به سرعت میاد کمکت میکنه.☺️ اون هییییچ وقت تو رو رها نخواهد کرد... شروع میکنی؟!⁉️ 🔶🌺🔷💖🔹💗🌎 محبت خدا @mohabbatkhoda
#سلام_آقای_من #سلام_امام_زمانم ◇◆◇◆ ✨اَلسَّلامُ عَلَیْكَ حینَ تُصَلّى وَتَقْنُتُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ حینَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ.... 🍃سلام بر تو هنگامى كه نماز مى‌خوانى و قنوت می‌گیری، 🍃سلام بر تو هنگامى كه ركوع و سجده بجاى آورى.... @mohabbatkhoda
دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
محبت خدا
#روز_دهم #توکل_به_خدا #قسمت_اول سلام عزیزان راستش امروز نیم ساعت بعد اذان بیدار شدم و انگار چند
سلام عزیزان خب رفقا قبل از اینکه بخوام شروع کنم بذارید یه نکته رو بگم که تا آخر ماه مبارک کلاهمون تو هم نره ☺️: تمامی داستان‌ها مرتبط با شرح دعای همون روز هستند. 😊(همه رو از زبون اول شخص مفرد میگم) خب بلاخره دختر خانوم با خانواده هماهنگ کرد و شماره تلفن پدرشون رو داد به همسر دوستم و بعد ما و از شانس بد من به جا اینکه بابام تماس بگیره، اونم داداشی که فقط منو سرکوفت میزد که تو این همهههه واسه بسیج و کارای فرهنگی وقت میذاری، مگه پولی هم داری که بخوای شکم دختر مردم رو سیر کنی اما خب یه ویژگی خوبی که داشت این بود که تو اعتقادت من دخالت نمی‌کرد (البته من رو مخش بودم برا اعتقاداتش😜، آخرشم آدم شد 😂) آقا چشمتون روز بد نبینه، داداشم تماس وزفت، خواهر دختر خانمه با این کلمات جواب داد 👇 الو، بله، شما؟ بفرمائید نه نیستن امرتون رفتن بیمارستان، بعدا تماس بگیرید. 😡 داداش تماس گرفت، محمد خواهر خانومت خیلی خشن بود 😂 گفتم بذار اول بذارن بریم خواستگاری بعد بگو خانومت، بعدشم مادر نزاییده دختری رو که بخواد تو مقابل من قلدری کنه(ولی خداییش بعدا دیدم نه همین یه نفر رو زاییده 😂) خلاصه روز بعد تماس گرفتیم پدر دختر خانوم فرمودن که الان بیمارستان هستن و مادرشون بیماره و... و ان شاء الله برطرف شد، در خدمتتون هستیم. بنای ما این بود که تو عید غدیر سال 1390 که 24 آبانماه می‌شد بریم خواستگاری و متأسفانه مادربزرگ دختره روز 23ام فوت شدن ما با خبر شدیم بابام تماس گرفتن و تسلیت گفتن و بهشون گفتن بعد از 40ام خدمت می‌رسیم پدر دختر خانوم هم گفتن چند روز دیگه ماه محرم و صفره و ما تو این ماه حرمت نگه میداریم، پس بذاریم بعد ماه صفر و ان شاء الله تو ربیع الاول تشریف بیارید. آقا منم از همه جا بی‌خبر بابا تماس گرفت، سلام حاجی سلام بابا جانم؟ بابا من امروز با آقای... صحبت کردم و بهشون تسلیت گفتم و بنا شد ان شاء الله بعد مراسم عزای اهل بیت خدمتشون برسیم و... آقااااا من آتیش گرفتم، اما جلو خودمو گرفتم چون بابام بود و حرمتش واجب گفتم یعنی چه پدر من نخیر مادرشون ختم و هفته‌شون چند روز دیگه تمومه و 5 شنبه 12 روز میشه و ما هم جمعه 4 آذرماه میریم که به اول محرم نخوریم. گفت بابا زشته، عزاداران و... گفتم ببین بابا، بنا شد و قول دادین با نگاه و تفکر من بریم جلو تفکر منم میگه عزا جای خود، شادی هم جای خود اتفاقا همین هم میشه یه امتحان که ببینم پدر بزرگ بچه هام اهل ایمانه یا نه😳😉 خلاصه از بابا انکار و از منم اصرار، بالاخره با ترفندهای خودم بابا راضی شد که تماس بگیره گفت بابا این حاجی خیلی آدم بزرگواری هست و تا من اینو گفتم، اونم گفت اتفاقا منم از این حرف آقا پسرتون خوشم اومد و تشریف بیارید(آقا منو بگو، عروسی بود تو دلم😜) ما هم تحقیقات رو انجام داده بودیم و یه شمای کلی از پدردختر خانوم بدستم اومد و از تهران راه افتادیم رفتیم اصفهان اولا تو پرانتز بگم که یه دختر دایی 10 ساله داشتم که خیلی پر فیس و افاده است، اما خداییش تو زیبا شناختی درجه یک، گفتم اونم بیاد😜(میدونید که چرا) از تهران تا اصفهان واسم از تهران تا لس آنجلس زمان برد از بس که داییم و بابام رفتن رو مخم که بچه، تو کار نداری، تو دانشجویی، تو الی، تو بلی، تو جیمبلی و.. منم کتاب مطلع عشق رو دستم گرفتم و میخوندم و قرآن سفر مکم هم همراهم بود بابا و دایی جلو بودن من و مامان و خواهرم و دختر دایی فسقلیم هم عقب و منم وسط نشسته بودم آقا چشمتون روز بد نیاره از این 5 ساعت جاده من 3 ساعتش فقط مامانم و خواهرم اشک می‌ریختن به مظلومیت من بین اون دوتا ببر جلویی منم راستش یه آرامش خاصی داشم چون میگفتم خدا با منه هرچه شما و کل تیرطایفتون علیه من باشید، من خدا رو دارم و در تعجب بودم که چرا من اشکم نمیاد و با نشاط بودم خلاصه سرتون رو درد نیارم فقط اینو بگم که بابام داشتیم میرفتیم، گفت منه میدونم یروز تو جاده تهران-اصفهان منو میکشی😂 گفتم دور از جون شوما باید برا ما بمونید، خان بابا 😂 ولی برا جفتتون دارم تو مراسم خواستگاری، منم بلدم چکار کنم 😉 گفت نگاه کن هنوز نرفته، اصفهانی شد 😂 آقا ما رفتیم پدر دختره اومدن استقبال یاخدا، اخما رو نگاه چقد جدیه بابام گفت ببین گورت کنده‌ست گفتم خدا با منه، خیالم راحته خیلی با احترام رفتیم داخل، روز 14ام فوت مادرشون بود داییم و بابام از خجالت نتونستن شیرنی و میوه هارو بیارن داخل و رفتیم نشستیم و برادر دختر خانوم رفتن از تو صندوق آوردن داخل راستی گل و شیرینی خواستگاری رو خودم خریدمااا پدرم هم میوه ها رو و گفت پدرسو... سر من کلاه میذاری 😂(گفتم که خودم گل و شیرینی رو میخرم) اولش با تسلیت و ذکر فاتحه شروع شد😳 ✅
🔴ادامه از بالا👆 بعد ناهار خوردیم و خوش و بشای اولیه تموم شد داییم گفت خب با اجازه بریم سر اصل مطلب و شروع کردن که بله آقا ایشون دانشجوی ترم 5لیسانس هستن و خیلی زوده براشون و... از این حرفایی که قرار نبود بزنه😡 جاتون خالی گذاشتم تموم شد صحبتشون بابام خواست شروع کنه تو دلم گفتم اگه بذارم این دوتا ببر تشنه به خونم، جلسه رو اداره کنن، همین روز اولی نه رو می‌شنوم و تموم گفتم ببخشید میون کلامتون وارد میشم هرچند رسمش نیست و احترام بزرگترها واجبه اما حاج آقا ببخشید اینو میگم، این دو بزرگوار از تهران تا اینجا منو نابود کردند و اساسا با من هم تفکر نیستن و جهت احترام تشریف آوردن راستش رو بخواین اونی که اینجا ادعای مردی کرده و گفته زن میخوام، منم و لطف کنید هر چه سوال دارید از خودم بپرسید بهتره، چون این 2 بزرگوار با من و شما همفکر نیستن و تو این چندسال گذشته از انقلاب یه کمی لیبرال شدن 😂 آقا پدردختره گفت به به ماشالله زبون خوبی هم داری خب سوال اول گفتم حاجی شرمنده بفرمایید صبیه(دخترخانمب تشریف بیارن گفتن چرا؟! گفتم مهمترین سؤالات زندگی ایشون رو پدر و مادر میپرسن، پس بهتره جواب مهمترین سوالات رو به عنوان جلسه اول خواستگاری بشنون(عجب جمله سنگینی😜) خلاصه دایی و بابا ساکت نشسته بودن سوال اول این بود👇 +چند سال بسیجی هستی؟! -20 سال قبل از تولد 😊 +چطوو؟! -به قول معروف بابام 20 سال قبل تولدم بسیجی بود 😉 گفتن، نه پس خوبم بلدین، آفرین خب پسر، شما که اومدین واسه دختر ما، اول بگو ببینم کجا دیدین ایشون رو و کی معرفی کرده؟ گفتم همسر دوستم معرفی کردن و.. گفتن خب کلیات برنامه زندگی آیندت رو خودت کامل توضیح بده، هرکجا رو دوس داری باز کن، هرجا هم دلت نخواست باز نکن آقا منم 45 دقیقه کامل گفتم گفتم حاجب من دارم یعنی میتونم از موقعیت های پیش روم استفاده درست رو ببرم دوما راستش اینقد مرد هستم که سر میدون کارگری کنم نون 2نفرمون رو دربیارم سوما بعدا مدرس میشم و توانایی تدریس هم دارم راستش خانواده و اصالت خانوادگی شما واسم خیلی مهمه که تو تحقیقات ابتدایی الحمدالله تایید عالی شد و توفیق شد برا ما و... خلاصه آخرش گفتم راستش من یه سری ملاک دارم که خدا مثل این بارکد روی محصولات بهم داده، گفت محمد برو اصفهان ببین، این بارکد تو با بارکد تو سر اون دختره یکیه یا نه؟! حالا منم اینجام، اگه بارکدهامون یکی بود، میشم غلام شما، اگرم نبود که توفیقی بوده که شمارو زیارت کنیم و از تجربتون بهره‌مند یا به قول معروف اگه خدای نکرده، خدای نکرده هم کفو هم نبودیم، شمارو به خیر و مارو به سلامت(45 دقیقه شد) گفتن خب ماشاالله خوب حرف میزنی پسرم که نشون میده زرنگ هستی اما همه اینا حرف بود، پشتوانه چی داری؟! گفتم پشتوانه تلاش و پشتکار خودم هست که خدا بهم لطفا کرده و به وعده‌ش باور دارم گفتن، منم باور دارم، ولی دخترم میخواد بیاد تو خونه شما و ما قدیمیا این موقع ها میگیم پشتوانه‌ش چیه؟! آقا من زبون باز، قلدر و پر رو گیر کردم 😒 یهو بابا اومد وسط گفت حاجی، من جونمو واسه بچم هم میدم و ان شاء الله بعد از خدا و بل توکل به خدا نمی‌ذارم آب تو دلشون تکون بخوره پدردخترخانوم گفتن، آهااان من همینو میخواستم. باشه پسرم، من نجابت شمارو در حرف زدن پذیرفتم و ما هم از اول چیزی نداشتیم، اما عرضه و جربزه و لیاقت مسئولیت پذیری رو داشتیم ان شاء الله حاجی(به پدرم اشاره کردن) اگه تو تحقیقات ما این نجابت آقا پسرتون در عمل برا ما ثابت شد، من و شما حق دخالت تو انتخاب این 2نفر رو نخواهیم داشت و میذاریم خودشون تصمیم بگیرن که آیا میتونن تفاهم کنند یا نه؟! خلاصه عالی بود جلسه اول داشتیم برمیگشتیم گغتم خب فاطی بیا (دختر دایی) چطور بود؟! گفت شرمنده نامحرمی، گفتم بابا من آوردمت که همینو انجام بدی آقا نگفت که نگفت بچه پر رو😡 ولی مادرم تایید کرد و... (راستش خودم بنا به شناختی که از خودم داشتم نگاه نکردم که یوقت اصولم فراموش بشه، تجویز نمیکنم برا کسی طیه تصمیم شخصی بود) بعد بابام در اومد گفت نه گفتم چی نه؟ گفت اینا به تو دختر بده نیستن، اینا کجا و تو کجا این همه بزرگوار، این همه مومن، مگه میشه دختر دسته گلشون رو بدن به تو دانشجو غریبه و... گفتم بابا، هان دلتو بردنا😉 گفت بابا خداییش جای خوبی آوردیمون و هیچی ندارم بهت بگم و برا حرفای مسیر اومدنمون معذرت میخوام ازت منم گفتم نه بابا، شما صلاح منو میخواین(خداییش زبون بازم 😂) خلاصه قرار شد بعد از ماه صفر اگه تحقیقات اوکی بود، خدمتشون برسیم جهت اولین جلسه خصوصیمون و الحمدالله تو این جلسه اول خواستگاری، خود خدا خوبی و خوشی بهمون هدیه داده بود و زبونمون و رفتارمون رو خوب هدایت کرد به سمت خیر پایان التماس دعا ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. کیست 👌❤️ ✨شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد: ❄️در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! 🍃باخود گفتم شاید دوره گرد است که سنگ کوب کرده❗️ جلو رفتم دیدم او یک جوان است❗️ او را تکانے دادم! 🍃بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته❗️ ظاهرا مدت هاست که اینجایــے خداے ناکرده مے میرے‼️ 🔹جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! ❌فهمیدم " عاشــــق " شده! 🔹نشستم و با تمام وجود گریستم !!! 🔻جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے⁉️ 🔻گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشـــــقم......! ❤️" عاشـــق مـــهدے فاطـــمه "❤️ 🍃ولے اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده !😔 🍃مگر عاشق میتواند لحظه اے به یاد معشوقش نباشد @mohabbatkhoda
‍ ⁉️چرا نسبت به دین، این‌قدر و استهزاء انجام می‌گیرد؟ ⁉️ چرا دین این‌قدر نیاز به و تبیین دارد؟ ⁉️ چرا نسبت به دین بیش از هر مقولۀ دیگری در جامعۀ بشری؛ تمسخر و انجام می‌گیرد؟ ⁉️ چرا بعضی‌ها حرف‌های دینی را مسخره می‌کنند و گاهی دین‌داران را یا غیرعاقل تلقی می‌کنند؟ 👈پاسخ این است که «دین یک امر عمیق است» چون دستورات دین برای انسان است و انسان یک با نیازهای پیچیده و پنهان است که بسیاری از این نیازهای خودش را نمی‌بیند. لذا وقتی دین می‌خواهد به نیازهای پنهان انسان پاسخ دهد، به‌سادگی درک نمی‌شود و نیاز به تبیین و تبلیغ دارد. 👈دستورات دینی بسیار ژرف و پیچیده هستند لذا افراد و عقل‌های اندک و کوچک، دستورات دین را نمی‌فهمند و ممکن است آنها را غیرعاقلانه تلقی کرده و حتی آنها را مضر به حال بشریت تشخیص بدهند! کمااینکه بعضی‌ها روزه را مضر می‌دانستند! 👈دین مقولۀ بسیار هوشمندانه‌ای است لذا آدم‌های باهوش دین‌داری می‌کنند. یک‌روزی خواهد رسید که در جامعۀ بشری هرکسی دین‌داری کند می‌گویند «عجب آدم باهوشی است!» و هر کسی بی‌دین باشد می‌گویند «عجب آدم نادانی است!» این کلام قرآن است: چه کسی از دین دور می‌شود، جز آدم نادان! (...إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛ بقره/۱۳۰) 👈دین چون حرف‌های عمیق می‌زند، گاهی تنها می‌ماند، مثل آدم عاقل که وقتی در میان جمعی از سفهاء قرار بگیرد، معمولاً تنها می‌ماند و حرفش را نمی‌فهمند و حتی او را مسخره می‌کنند! 👤استاد 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۲.۲۰ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: 🍃جمعه یعنی 🌼عطر نرگس در هوا سر میکشد 🌱جمعه یعنی 🌼قلب عاشق سوی او پر میکشد 🌱جمعه یعنی 🌼روشن از رویش بگردد این جهان 🌱جمعه یعنی 🌼انتظار مَهدی صاحب زمان @mohabbatkhoda
🍃💐🍃 ﷽❣ ❣﷽ این همہ هیاهو و دغدغہ تنها براے آمدن بهار اسٺ؛ ڪہ مبادا از راه برسد و آماده نباشیم! ڪاش غوغایی بہ ‌پا شود؛ همہ بہ تڪاپو بیفتیم براے آمدنٺ! بهار دل‌ها! ڪدامین بهار، بر ڪدام شاخسار، لبخندٺ شڪوفا مے‌شود؟ 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @mohabbatkhoda
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان التماس دعا @mohabbatkhoda
محبت خدا
🔴ادامه از بالا👆 بعد ناهار خوردیم و خوش و بشای اولیه تموم شد داییم گفت خب با اجازه بریم سر اصل مطل
سلام عزیزان بریم ببینیم آقا محمد ما داستانش به کجا رسید 👇 خواهش میکنم سیدجان با اجازه 😉 خب ماه محرم و صفر گذشت تماس گرفتیم و قرار شد من و مامان و داداشم با خانومش بلند شیم بریم اصفهان و اونجا اولین جلسه خصوصی من و دخترخانوم برگزار بشه آقا جاتون خالی بازم ناهار آماده کرده بودن ☺️ هم خواستگاری، هم جلسه اول ☺️ گفتن کجا میخواین صحبت کنید پدردخترخانوم گفتن همین گوشه سالن من گفتم اگه اشکال نداره تو اتاق خودشون (چون میخواستم نظمشون رو ببینم 😜) خلاصه رفتیم و 1.45 دقیقه درباره کلیات زندگی و نوع نگاه به همسر و توقعات و قناعت ها و اخلاق و... صحبت کردیم.. تو کتاب انتخاب همسر خونده بودم که سعی کنید تو جلسه اول چند سوال رو به چند مدل بپرسید و ببینید طرف مقابل تناقض داره یانه؟! اما بنا شد اول ایشون سوال بپرسند و فک کنم با جلسه بازجویی اعضای ساواک مو نمیزد، از بس دقیق و حساب شده بود منم که میدونستم چطور دارن مدیریت می‌کنند و چطور میخوان تناقض پیدا کنند به 2 تا از سوالات یجوری پاسخ دادم که جلسه بعد باهاشون صحبت کنم و بنام این بود که اگه متوجه تناقضات من شد انتخابش کنم و ازدواج و اگه نشد، هم من جواب رد بدم(هان چیه ما مردا هم بله ناز داریم 😜) تو پرانتز بگم که تصمیم من این شد که تا روزی که جواب بله رو عقلم به دلم نداد به ایشون نگاه نکنم و ایشون هم تو اتاق چادر رو از سرشون پائین آوردن و گفتند آقای.... بفرمائید میتونید به چهره من نگاه کنید و... منم گفتم جسارت نباشه میخوام اول عاشق فکرتون بشم بعد چهرتون(تجویز نمیشه، نگاه شخصیم بود) گفتن بله، ولی حقتون اینه که ببینید گفتم من از این حق تا روز بله عقلم به دلم می‌گذرم (البته یه زیر چشمی رفتم و دماغ مبارک رو دیدم، خلاصه دماغه بدلم نشست😂) (آقا میگن لیلی سیاه بود) حرفارو زدیم و اومدم بیام بیرون از اتاق چون همه اون مدت 2 زانو نشسته بودم، پام سر شد و وسط اندرونی جلو آشپزخونه قفل کردم وایسادم آقا آبروم رفت، مادر دخترخانوم زود برادر کوچیکه رو صدا زد که بدو دست آقا رو بگیر نخوره زمین😳☹️ اومدم تو پذیرایی یا بیرونی خونه دیدم داداشم داره افاضه میکنه و میگه حاجی ما تا آخر پشتش هستیم و.. منم گفتم نه حاجی من از این لیبرال‌ها کمک نمیخوام، اینا یه 1000ی میدن، انتظار دارن 10.000 تومن دهنتو ببندی و از حق دفاع نکنی 😠 حاجی هم خوشش اومد از جملم و یه چنتا سوال از اوضاع کشور پرسیدن و تحریم های جدید آمریکا که مربوط به بانک مرکزی و بیمه میشدرو خواستن تحلیل کنم(یادتونه که بهمن و اسفند 90، بزرگترین و وحشیانه ترین تحریم ها علیه ایران در 2سال آخر احمدی نژاد اعمال شد و همون 2سالی که یهو همه چی گرون شد) منم سریع تغییر لحن دادم و وارد فاز نخبگانی شدم و گفتم این تحریم ها واقعا سنگین هستند و خود اوباما هم اسمشونو گذاشته فلج کننده و.. تقریبا نیم ساعتی رو همین محور صحبت کردیم داداش در اومد گفت اوووووه، ماشاءالله هر دو بزرگوار مث تیر و تخته میمونید و باهم هماهنگ هستید و چه دامادی بهتر از اين داماد 😃(خداییش کم حرف خوب می‌زد، ولی تا میگفت خوب جایی میگفت) خلاصه گذشت و 2هفته بعد قرار بود 5شنبه ما مجدداً بریم اصفهان و... منم اون سال مسئول راهیان نور دانشگاه بودم و میخواستم برم جنوب برا شناسایی و جانمایی حرکت کاروان و... سوار ماشین شده بودیم و تقریبا داشتیم تو اتوبان شهید کاظمی از تهران خارج می‌شدیم که دیدم پدر دختر خانوم تماس گرفتند گفتند ما الان حرم امام هستیم دیدم شما 2بار اومدین تا اصفهان منم گفتم بخاطر کمک به این امر خیر اینبار ما بیایم تهران و اگه موافق هستید بیاین همینجا حرم امام جلسه دومتون رو بگیرید و صحبت کنید.(خداییش همچنین پدر دخترهایی کم داریم، راستی عروس خانوم هم دانشگاه‌ی ما هستن) آقا منم گفتم بزن بغل آقا و جانشین رو گفتم برو همه جا رو اوکی کن و بهم خبر بده که من باید برم جلسه مهمی(آخه سکرت بود😁، میدونید که تا نشده نباید بگید). منم سریع رفتم خدمتشون و گفتن کجا حرف می‌زنید گفتم صندلی عقب ماشین خودتون(چون نمیخواستم تو ملاءعام صحبت کنیم و یسری قبح ها بشکنه و شاید کسی ببینه و...) آقا همین که شروع کردم بسم الله و... دخترخانوم گفتن ببخشید 2تا نکته جلسه 2 جا تناقض داشتید(همون که من می‌خواستم) منم درجه گفتم بله اینجا و اینجا و راستش عمدی بود و الان رسما اعلام می‌کنم که شما انتخاب من هستید 😁 اما ایشون گفتن، من هنوز کلی سوال دارم و باید بپرسم و خلاصه کلی سوال کردن و 1ساعت و نیمی شد تقریبا و ایشون هرچی میپرسیدن، من میگفتم خب خودتون هم جواب بدین و... بالاخره تموم شد ولی شیطون بازی من گل کرده بود گفتم خب کی جواب میدین گفتن فکر میکنم و جواب میدم گفتم نه زمان تعیین کنید ✅
🔴ادامه از بالا👆 گفتن 1ماه دیگه گفتم ای بابا چقد زیادددد نه 2 هفته دیگه که راهیان نور هم هستیم و حسابی با شهدا خلوت کردید گفت آخه خیلی زوده گفتم آخه فکر کردن به من اینقدا هم ارزش نداره که وقتتونو هدر بدین و لطفاً 2هفته دیگه جواب بدین آقا من اینو گفتم یه جمله گفتن که هنوز که هنوزه عاشق همون یه جملم میدونید چی گفتن؟! گفتن: چشم ☺️ آقا این اولین چشم زندگی من بود، آقا حالم جا اوومد گفتم خب جواب 2هفته دیگم رو گرفتم و ان‌شاالله باهم شهید بشیم تو مسیر ولایت آقا ایشون یه جمله دیگه گفتن که کلا سرم گیج رفت 😄 گفتن ان شاء الله یعنی باااال درآوردم و سریع پیاده شدم و از حاج آقا و حاج خانوم تشکر کردم و دعوت کردم بریم خونه و... که حاج آقا گفت آقا جلسه مذاکرات هسته ای هم اینقدر طول نمی‌کشید منم گفتم والا دختر خانوم دنبال کشف اورانیوم بودن وگرنه که من انتخابمو کردم 😄 تا اینو گفتم، دختر خانوم خودشونو پشت مادر پنهان کردن و... اما از اون لحظه آی دلم شور میزد که نگاش کنم و روم نمیشد که نمیشد 😅 خدافظی کردم و رفتم دیگه درگیر راهیان نور بودیم یکی از بچه ها رو سپردم که تو اون اتوبوس شما ایشون هستن و هرچی گفتن مث دستور منه و خلاصه هوای زن داداشتو داشته باشی 😄 گفت باشه آقا باشه چشم من با اتوباسای برادران تو مسیر فکه بودیم و اونا هم با خواهران تو هویزه بودن(ما کاروان ها رو هم از 2مسیر متفاوت می‌بردیم که هیچ برخوردی بین برادران و خواهران نباشه) دیم مسعود زنگ زد داداش داداش جانم مسعودجان داداش یکی از اتوبوسا تصادف کرد و چپ کرد و خداروشکر زنداداش تو ادن یکی اتوبوس بود و سالمه 🙁 گفتم چی میگی بچه، بگو ببینم حال خواهران چطوره، چیزشون نشده، گفت نه خداروشکر هیشکی آسیب ندیده فقط اتوبوس میخوایم ما هم سریع هماهنگ کردیم و از اهواز براشون اتوبوس فرستادیم و روز بعد هم بنا بود دانشگاه شهید چمران محل اسکانمون باشه رفتیم واسه شام خواهران و گفتم یه سری بزنم ببینم کسی چیزیش نشده باشه و یه دلگرمی هم داده باشم و نگن طرف خودش نیستش خلاصه همه چی خوب بود الحمدالله آقا منم از صبح هیچی نخورده بودم، چون تدارکات غذا رو دیر آورده بود تو منطقه شرهانی و منم خودمو تنبیه کرده بودم چون از نظر من هر بی برنامگی مقصرش من مسئول بودم. رفتم سمت برادران، دیدم دایی کوچیکم تماس گرفت و پیامک پشت پیامک از دایی و عمو و خاله و... می‌اومد که تبریک میگیم و... زنگ زدم گفتم چی شده گفتن عروس خانوم بله رو داد 😂 همونجا یه تماس با پدر دختره گرفتم و بهشون گفتم از اینکه حقیر رو قابل دونستید ممنون و دعا کنید که سربلندتون کنم و... سریع 2 رکعت نماز شکر خوندم و فک کنم بهترین نماز زندگیم بود 😭😭 بعدا فهمیدم تو هویزه کنار قبر شهید علم الهدی عروس خانوم توکل به خدا کردن و دلهره‌شون رو کنار وگذاشتن و ازهمونجا جواب بله رو دادن 🙃 اما اصل ماجرا دیگه از این به بعد شروع میشه دیگه موقع اینه که ببینیم وعده های الهی تحقق پیدا می‌کنه یا مارو پنچر نگه می‌داره تو زمین های آماده سازی واسه مرد شدن و تست مردونگی من 💪 پایان ‌
🌸حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها: 🍃هركه عبادت‌هاى خالصانه اش را نزد خداوند بفرستد، خـداوند بهترين مصلحت ها را بر او فرو فرستد...🍃 📚مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۰۸ @mohabbatkhoda
9802210-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-06-18k.mp3
9.62M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۶) 📅 جلسه ششم | ‌۹۸/۰۲/۲۱ تهران، مسجد امام صادق(ع) @Panahian_ir @Panahian_mp3
🔘قدم اول برای متقاعدشدن به ترک گناه چیست؟ 🔘اول باید بپذیری «با برنامه زندگی کنی» 🔻 (ج۶) - ۱ 🔸یک انسان را چگونه می‌شود متقاعد کرد به اینکه گناه نکند؟ انسان در مسیر متقاعدشدن به ترک گناه، چه مراحلی را باید طی کند؟ 🔸قدم اول برای متقاعد‌کردن انسان‌ها به ترک گناه، این است که افراد را اهل برنامه‌ریزی، تدبیر، دقت در رفتار و «منظم» بار بیاورید. 🔸در دوران دبستان (۷ تا ۱۴سالگی) اول باید این را برای بچه‌ها جابیندازید که «ما برای اینکه بتوانیم زندگی خودمان را اداره کنیم باید برنامه‌ریزی و نظم داشته باشیم» باید جا بیندازید که زندگی تصادفاً اداره نمی‌شود و برای رسیدن به هر منفعتی نیاز به تدبیر و تلاش منظم داریم. 🔸کسی که اهلِ «با برنامه زندگی کردن» نشده است و همیشه موجودی منفعل بوده و مدام او را-با تشویق و تنبیه و تهدید- به انجام کارها وادارش کرده‌اند، چنین انسانی نمی‌تواند دین‌دار خوبی باشد. 🔸تا وقتی این برای کسی جا نیفتاده باشد که «بدون برنامه و تدبیر، نمی‌شود زندگی کرد» شما اگر خدا را هم برایش جابیندازید، اثری ندارد؛ او نمی‌تواند خدا را اطاعت کند، لذا کم‌کم زیرآبِ خدا را می‌زند؛ چون برایش زور دارد که به او دستور بدهند. 🔸کسی که با برنامه و منظم زندگی نمی‌کند، وقتی می‌بیند یک کسی می‌خواهد او را منظم کند، قبول نمی‌کند. آدم بی‌برنامه و منفعل، حاضر نیست ضابطه‌مند بشود؛ حالا چه خدا این ضابطه را از او بخواهد چه غیر خدا! 👤علیرضا پناهیان 🚩مسجد امام‌صادق(ع)- ۹۸.۲.۲۱