6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب: بزنید میخورید‼️
🔺دوران بزن دررو تمام شده
🔺ممکنه ضربه هم بزنند اما چندبرابر ضربه میخورند
📣📣📣 در فضای مجازی چه زمانی بزن در رو آمریکا تمام می شود؟
زمانی که فرماندهی مخلص و ولایتمدار واقعی با توکل بر خدا و عدم هراس از هیمنه پوشالی مجازی آمریکا محور مقاومت را به راه اندازد...
ترور مجازی سردار دلها قاسم سلیمانی و برچسب رسمی دروغ زدن روی عکسها و فیلمهای مربوط به این عزیز و حتی نماز مقام معظم رهبری در اینستاگرام و حذف ۱۰ هزار ایرانی منتشرکننده محتوای سلیمانی از توئیتر تا کی بدون سیلی بماند؟
چشمهای غفلت زده کی بیدار می شوند
خود کم بینی و پذیرش حقارت در برابر برجام تلگرام و اینستا و توئیتر و گوگل تا کی؟
درست است ضعف تسلیحات مجازی داریم و بنی صدرها نمی گذارند حداقل مهمات موجود به جبهه مقاومت برسد
اما منوط کردن مقاومت به رفع این موانع و تولید سلاح برابر با سلاحهای غربی سبب شده است دشمن خرمشهر که هیچ تا تهران و روستاهای دورافتاده ما را هم اشغال کند...
فهمیده ها کجایند؟ جهان آراها کجایند؟ که با همین سلاحهای ضعیف اما با دل دریایی سلیمانی شان به دنیا بفهمانند اینجا در فضای مجازی سربازان ولایت و سربازان حاج قاسم اجازه نمی دهند آمریکا برای ایران و ایرانی تعیین تکلیف کند و فضای مجازی جولانگاه داعشی و تکفیری و سعودی و منافقان باشد.
الان وقت جهاد و شهادت است هر که دارد هوس کرببلا بسم ا...
@Dr_Javidnia
@mohabbatkhoda
🔴 از نشانه های آخر الزمان این است که هنوز فتنه ای تمام نشده فتنه بعدی میاید که آنقدر فتنه ها زیاد میشود که مردم میگویند خدایا فرصتی برای نفس کشیدن و هضم فتنه قبلی عنایت کن که کار سخت شده..
در چنین شرایطی حکمت اول نهج البلاغه باید اعمال شود...
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم21 چرا گناه میکنیم؟! 💢🔹🔵👇🔸🔴 استاد پناهیان: چرا ما سر نماز به جای الله
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم22
🔸🔸🔸🔹✴
استاد پناهیان:
مقام معظم رهبری خدا خیرشون بده کلمه ی بسیار زیبایی ایام سال نو فرمودن.
فرمودن هرکسی امسال یه قدم جلوتر برداره.
اگه ما بخوایم تو زندگیمون یه قدم جلوتر برداریم، باید چیکار کنیم؟؟؟
" آداب نماز رو کم کم باید آغاز کرد"
و به صورت عالی اجرا کرد
👌
قدم اول در نماز خوندن، 💥مؤدبانه نماز خواندن💥 هست.
نماز مؤدبانه یعنی چی؟؟؟
👇👇👇💥دقت کنید
یعنی خدایا من حال دارم یا ندارم ،
عشق به تو دارم یا ندارم،
از تو می ترسم یا نمی ترسم،
زورم میاد نماز بخونم یا زورم نمیاد 👇👇👇✨✨✨
""به هر حال من باید ادب رعایت کنم ""
👮👮👮💂💂
مثل یه سربازی که میره توی پادگان! بهش میگن از امروز فرماندتو دیدی پا میکوبی و دستتو می بری بالا!
وقتی کلاه سرت هست سلام نظامی میدی!
وقتی اومدی جایی که سقف هست کلاهتو بر می داری.
👥👤💭
وقتی فرماندت می خواست بره کسی بهت خبر دار داد تا وقتی آزاد باش نگفته یا فرمانده نرفته تو نباید حالت راحت باش داشته باشی
خواست پاشو جا به جا کنه قبلا باید فرمانده بهش گفته باشه آزاد باش!
اینا رو به سرباز یاد میدن از فردا هم شروع میکنه به اجرا کردن...
این دیگه فرقی نمیکنه آدم حال داشته باشه یا نداشته باشه. باید اجرا کنه...
➖➖🔸➖?💻
در مجموعه ی چگونه یک نماز خوب بخوانیم
استاد پناهیان از یک زاویه ی صحیح و عملیاتی به نماز نگاه میکنه که باعث میشه نمازهای ما هم به وقت تر باشه و هم با کیفیت تر.
🌺✅🌺
محبت خدا
🔴 از نشانه های آخر الزمان این است که هنوز فتنه ای تمام نشده فتنه بعدی میاید که آنقدر فتنه ها زیاد می
حکمت اول نهج البلاغه ✅
✳️ روش برخورد با فتنه ها 👉
درود خدا بر او ، فرمود : در #فتنه_ها ، چونان شتر دوساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد ، و نه پستانی تا او را بدوشند .
✅🌺✅🌺✅
@mohabbatkhoda
محبت خدا
سلام علیکم جمیعا 💐 با توجه به این مطلب ، تفکر کنید که:👇👇 چرا زمین و خاک کربلا مقدس است ؟ و چرا سج
#مقام_شهید
#سجده بر #تربت_شهید
صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیهمالسلام وقتی که پدر بزرگوارشان دستور تسبیحات معروف را به ایشان دادند (34 بار الله اکبر، 33 بار الحمدلله ..)
رفت سر قبر عموی بزرگوارش جناب حمزه سید الشهداء و از #تربت_شهید برای خود تسبیح درست کرد . اینها معنی دارد.
یعنی چه ؟
یعنی خاک شهید محترم است .👉
انسان برای اینکه این اذکار خود را بشمارد نیازمند تسبیح است ؛
چه فرق می کند که دانه های تسبیح از سنگ باشد یا چوب یا خاک ؟
و از هر خاکی بردارد برداشته است ، ولی ما این کار را از خاک تربت شهید بر می داریم و این #نوعی_احترام ، به #شهید و #شهادت است ؛
نوعی به #رسمیت _شناختن_قداست_شهادت است .
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام اگر کسی بخواهد از خاک شهید تبرک بجوید از خاک حسین بن علی تهیه می کند .
ما که می خواهیم نماز بخوانیم و از طرفی سجده بر فرش و .. را جایز نمی دانیم ،با خود خاکی یا سنگی برمی داریم ،
پیشوایان ما به ما گفته اند حالا که باید بر خاک سجده کرد بهتر که آن خاک از خاک تربت شهیدان باشد ؛
از خاک کربلا برای خود تهیه کنید که بوی شهید می دهد ..
امام فرمود : سجده کنید بر تربت جدم حسین بن علی که نمازی که بر آن تربت مقدس سجده کرده اید ، #حجاب های #هفتگانه را #پاره می کند ؛
یعنی ارزش شهید را درک بکن !
خاک تربت او به نماز تو ارزش می هد .👉
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #فتنه_های_دوست_داشتنی!
🎬 سخنان مهم استاد پناهیان در باب فتنه های اخراالزمان و ارزش این فتنه ها! با اینکه خیلی سخت و شدید هستند
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت101
آره میام. می خوام قیافه آرش رو موقع معذرت خواهی ببینم
فصل بیستم
شاهرخ در را قفل کرد و سوار ماشین شد. شروین مثل همیشه آرام رانندگی می کرد.
- می خوای من با پدر و مادرت حرف بزنم؟
- برای چی؟
- شاید اگر نفر سومی مشکلت رو بهشون بگه اوضاع بهتر بشه
- امشب بر می گردم خونه
- گاهی مثل بچه ها می شی. نگفتم بری، گفتم مشکلت رو حل کنیم، این دو تا خیلی فرق داره
شروین کمی سکوت کرد و گفت:
- به نظرت فایده داره؟ می ترسم اوضاع بدتر بشه
- بدتر از این؟
شروین شانه ای بالا انداخت .بعد فرمان را چرخاند و پرسید:
- این چند روز خیلی تو فکری
- چیزی نیست
- حتماً؟
- آره
کمی که گذشت شروین دوباره پرسید:
- اون روز که رفتیم بیمارستان ، اون دوستت، منظورش از گروه چی بود؟
- علی؟
شروین به ماشین جلویی اش بوق زد:
- آره
- علی معتقده آدم هائی مثل ما توی جامعه خیلی پذیرش ندارن. اسممون رو گذاشته مطرودان آرمانگرا
شاهرخ این را گفت و خندید.
- خب آرمانگرا نباشید
- تا آرمانی فکر نکنی آرمانی زندگی نمی کنی
- خب نکنی. بهتر از اینه که طرد بشی
- بستگی داره برای چی طرد بشی
- می خوای بگی تو خوب تر از بقیه هستی برای همین طرد شدی؟ یعنی هیچ کس دیگه خوب نیست؟
شاهرخ سری به علامت نفی تکان داد:
- من همچین حرفی نزدم. گفتم هدف من با بقیه فرق داره و این باعث جدائی میشه
- از کجا هدف بقیه رو می دونی؟
- کارهاشون نشون میده به چی فکر می کنن
شروین دنده را عوض کرد:
- علی رو نمی دونم ولی تو عجیبی
- اما من از بقیه تعجب می کنم! از آدم هائی که جواب محبت ها رو با بی اعتنائی می دن. مشکل ما آدم
ها اینه که اون چیزی که هستیم رو با اون چیزی که باید باشیم اشتباه می کنیم.
- این حرف ها کلیشه ای شده. تکراریه
- چون فقط گفتیم اما عمل نکردیم. هیچ وقت از خودمون سئوال نکردیم حقیقت چیه. نپرسیدیم من کجای
این دنیا ایستادم و کجا باید باشم. همیشه دنبال یکی می گردیم که تقصیرها رو بندازیم گردن اون
شروین نگاهی به شاهرخ کرد. یکدفعه ماشین پت پتی کرد و سرعتش کم شد. ماشین را کنار خیابان
برد. پیاده شد و کاپوت را بالا زد. شاهرخ هم پیاده شد و کنارش ایستاد.
- چشه؟
شروین دستش را بیرون کشید و گفت:
- نمی دونم! تازه سرویسش کرده بودم
بعد یک قدم عقب آمد دستش را به طرف ماشین گرفت و گفت:
- حالا چه کارش کنم؟
- خب زنگ بزن به این تعمیرکارهای سیار ...
روی جدول کنار خیابان نشسته بودند. شاهرخ پرسید:
- نگفت چقدر طول می کشه
- حداقل یک ساعت!
صدای گوشی شروین بلند شد. جواب داد:
- بله، ... نه، نمی تونم بیام، ماشین خراب شده!خب من چکارکنم؟حالا تو چته؟آرش یه شب دیگه معذرت
بخواد، نمیشه؟خیلی خب باشه
و قطع کرد.
- سعید بود. معلوم نیست چشه . انگار تقصیر منه ماشین خراب شده
- پس اون مقصره که ماشینت خرابه؟ ماشین توئه دیگه!
- باید خبری باشه. این واسه یه معذرت خواهی، اینجور حرص نمی خوره
- خب تو برو، من ماشینو می برم
- ولش کن. مهم نیست
- تعارف نمی کنم. اینجوری هم از ماجرا سر درمیاری، هم دوستت ناراحت نمیشه!
شروین متفکرانه به شاهرخ چشم دوخت.
- مطمئنی؟
شاهرخ چشم هایش را بست و سرش را به علامت تأیید تکان داد.
ادامه دارد...
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت۱۰۲
- باشه. بیا این سوئیچ
شاهرخ سوئیچ را گرفت:
- یادت باشه هیچ آرشی وجود نداره!
شروین سری تکان داد و کنار خیابان رفت ...
ساعت 22 بود که برگشت کلید انداخت و در را باز کرد. چراغ ها خاموش بود فقط نور کمرنگی از
اتاق شاهرخ به بیرون پنجره درز می کرد. آرام وارد خانه شد. کفش هایش را درآورد و پاورچین پاورچین راهرو را طی کرد و پشت در اتاق شاهرخ ایستاد. درز در باز بود. یواش سرک کشید. شاهرخ کنار تختش نشسته بود و نور چراغ خواب کتابی را که در دست داشت روشن می کرد. راست شد و در
زد . شاهرخ با کمی مکث جواب داد:
–بیا تو
کتابی را که دستش بود بست، بوسید و روی میز کنار تخت گذاشت، عینکش را برداشت و رو به شروین که انتهای تخت نشسته بود گفت:
- علیک سلام
- ببخشید، سلام
- خب؟
- بد نبود
شاهرخ مایوسانه پرسید:
- همین؟
شروین در حالی که معلوم بود آب و تاب الکی به ماجرا می دهد گفت:
- نه، آرش کلی گریه کرد و گفت چقدر از رفتارش پشیمون شده. به دست و پام افتاد، خلاصه متنبه شده
بود
- می خواستی بهش بگی حالا خیلی خودش رو اذیت نکنه
- بهش گفتم. اونم کوتاه اومد
شاهرخ خندید.
- منظورم سعید بود آتیشش خوابید؟
- نه! بدتر آتیشی شد وقتی دید تو نیستی. نمی دونستم اینقدر بهت علاقه داره! بروز نداده بود
شاهرخ خمیازه ای کشید و شروین پرسید:
- چرا نخوابیدی؟
- ترجیح دادم بیدار بمونم تا اینکه با صدای کوبیدن در بیدار شدم!
- این تیکه بود دیگه؟ محض اطلاعتون کلید یدکتون رو دادین به من!
- گفتم از شانس من گمش می کنی
شروین خمیازه کنان گفت:
- من خیلی خسته ام. می رم بخوابم
و همانطور که از اتاق خارج می شد گفت:
- راستی من از درز در سرک کشیدم ببینم خوابی یا بیدار. فعلا شب بخیر
شروین که رفت شاهرخ چراغ خواب را خاموش کرد و خوابید.
*
موبایل شروع کرد به زنگ زدن. قبل از اینکه بتواند سرو صدا راه بیندازد دست شروین تالاپ رویش افتاد و ساکتش کرد. 5:15 دقیقه بود. آرام بلند شد و خودش را لب پنجره رساند. نور چراغ حیاط کمرنگ بود اما می شد شاهرخ را دید که لب حوض نشسته بود و آستین هایش را بالا می زد. شروین
جوری پشت پنجره ایستاد که شاهرخ او را نبیند. وقتی وضو گرفتن شاهرخ تمام شد. شروین هم پرید و خزید توی رختخواب و چشم هایش را روی هم گذاشت ولی گوش هایش را تیز کرد. وقتی مطمئن شد که شاهرخ توی اتاقش رفته بلند شد و پاورچین خودش را پشت اتاق شاهرخ رساند. گوشش را به در چسباند.
صدای ملایمی می آمد که بعضی قسمت ها را بلند می خواند. از لای در شاهرخ را می دید که نماز می خواند و یا به قول شروین دولا و راست می شد. نماز که تمام شد مثل همیشه سجده ای کوتاه، شمارش تسبیح و بعد سجاده را جمع کرد و خوابید. شروین هم برگشت توی رختخوابش. نگاهی به ساعت کرد.
5:20 بود. فقط پنج دقیقه! پتو را روی سرش کشید.
وارد دانشکده که شدند شلوغی جمعیت در گوشه ای توجهشان را جلب کرد. با کنجکاوی به طرف جمعیت رفتند. از بین جمعیت جلو رفت و از کنار دستی اش پرسید:
- اینجا چه خبره؟
پسربا چشم هایش به دور اشاره کرد. شروین نگاهش را در امتداد اشاره پسر جلو برد. باورش نمی شد.
سعید بود که دست ها را پشت سر گذاشته بود و کلاغ پر جلو می رفت. خنده اش گرفت و به شاهرخ
گفت:
- نگاه کن، سعید خل شده
و به سعید اشاره کرد. شاهرخ سعید را که دید متعجبانه لبخند زد. شروین دوباره از بغل دستی اش
پرسید:
- قضیه چیه؟
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda