eitaa logo
محبت خدا
306 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
این چند روز خیلی از بنده پرسیدید که بچه‌ها برای اتفاقات این روزها و شبهاتی که دارن درباره نظام و انقلاب و... چی بخونن، کتاب معرفی کنید و ... کتاب که زیاد هست - و به مرور عرض میکنم - اما یکی از خوب‌ها کتاب هست. اما مخاطب‌های کتاب؛ 1️⃣ این کتاب رو نوجوون‌های ۱۲ تا ۱۸ ساله که بچه‌های مذهبی هستند و براشون این روزها مسئله ایجاد شده، حتی بچه‌هایی که خاکستری هستند و حتی بچه‌هایی که موضع ضد نظام پیدا کردند، می‌تونن بخونن. (البته هنر شماست که این بچه‌ها هم بخونن ☺️) 2️⃣ طلاب و هر کسی که با نوجوون‌ها در مدرسه، مسجد، اماکن فرهنگی و ... کار می‌کنه. 3️⃣ والدین و اعضای خانواده که با نوجوون تعامل دارند. البته برای خود والدین هم خیلی مفید هست که ذهن‌شون نسبت به خیلی از قضایا بازتر بشه. 👈 داستان کتاب چیه؟! یک روحانی برای تبلیغ ۷، ۸ جلسه میره یک مدرسه و با توجه به شبهاتی که بچه‌ها در مورد کارایی نظام دارن، از اول روی یک سیر خوب شروع به روایت می‌کنه. توی کتاب یک واقع‌نمایی از وضعیت و در عین حال نشانه‌های امیدواری به آینده رو میشه مشاهده کرد. پی‌نوشت: این کتاب برای مخاطبی که اصلا دین و اسلام رو قبول نداره، پاسخ‌هاش قانع‌کننده نیست اما دیتای اولیه مناسبی برای فکر کردن داره ... 👈 عضو شوید @hamidkasiri_ir
برخی نقل کرده‌اند؛ بعد از اینکه خبر شهادت سیدالشهداء به مدینه رسید، مردی کهنسال و نابینا از اصحاب پیامبر و دوستان حسین به نام ، بی‌تابانه از مدینه بیرون زد و به قصد کربلا، راه صحرا در پیش گرفت. چهل روز از قتل حسین و یارانش گذشته بود که جابر پسر عبدالله بن عمرو بن حرام [حزام] انصاری از قبیلۀ خزرج، به کربلا رسید. جابر ابتدا در آب رودخانۀ فرات، گردِ سفر از خود برگرفت، جامه‌ای تمیز و عطرآگین به تن کرد و آنگاه از راهنمایش خواست تا او را به سر قبر حسین برساند. جابر چون به قبر حسین رسید، از شدت اندوه مدهوش شد و چون به هوش آمد، سه بار فریاد زد: حبیبی یا حسین! بعد به شکوایه گفت: دوست من! چرا پاسخ دوست خود را نمی‌دهی؟ سپس خود پاسخ خود را داد: چگونه پاسخ مرا بدهی در حالی که رگ‌های گردنت را بریده‌اند، خونت را بر زمین ریخته‌اند و سرت را از بدنت جدا کرده‌اند! این حرکت و سوگواریِ جانسوز این پیرمردِ نابینایِ دل‌شکسته برای امام حسین در تاریخ ماندگار شد. و شد آنچه باید میشد ... اگر این نقل درست باشد، زمینه‌ساز حرکت عظیم و جهانی شده که شاید در روز نخست به آن فکر نمی‌کرده. یک عمل خالصانه از یک دل شکسته. حرکتی که بی‌شک زمینه‌ساز ظهور منجی است ... 👈 و خدا چه خیر عجیبی به عطا کرده. عمل خالصی که تا هزار سال بعد از او ادامه دارد و امروز، میلیون‌ها دل‌داده به تأسی از او، پیاده به سوی حسین می‌روند. زهی سعادت ... به حال بعضی‌ها فقط باید غبطه خورد 👇👇
بیست و شش امروز در گفتگوی کارشناسی سیاست خارجی، دکتر پزشکیان به همراه دکتر ظریف و دکتر سنایی آمده بود. یک تقسیم کار هوشمندانه، از بین رفتن وقت کارشناسان و بعد ۹ دقیقه پایانی دکتر ظریف ... اما چند نکته؛ 1️⃣ در این انتخابات موضوع ظرفیت این را نداشت جزو موضوع‌های اصلی بشود، اما با بحث امروز این ظرفیت مجدد برای آن ایجاد شد. اینکه مردم باید بین دو نگاه در اداره کشور انتخاب کنند. 2️⃣ دقیقاً مثل سال ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ تاکتیک رقیب است! اینکه منتظر باشید تا ترامپ بیاید آن وقت می‌فهمید!! 3️⃣ دقیقا همان زمان گفتگوی کارشناسی (ساعت ۱۴.۵۵ دقیقه) عین همین حرف‌ها در مورد ترامپ توسط محمد جواد آذری در کانالش منتشر شد! و این نشان از یک کمپین ۳۶۰ و فشار همه‌جانبه برای رسیدن این حرف به بخش بزرگ‌تری از جامعه ظرف سه، چهار روز آتی دارد. زمین بازی ناخواسته عوض شد! 4️⃣ نه شهید رئیسی، نه دکتر جلیلی، نه دکتر قالیباف و نه کل جریان انقلابی، هیچکدام مخالف رفع تحریم‌ها نبودند و نیستند. حتی این‌ها هیچگاه مخالف مذاکره برای رفع تحریم‌ها نیز نبوده‌اند، اما بحث بر سر این بود که مذاکره چه آورده‌ای برای کشور داشت و به چه نحوی باید مذاکره کرد؟! ظریف درست می‌گفت، کشور با اسم مذاکره و برجام سال‌ها ثبات نسبیِ اقتصادی همراه با را تجربه کرد (۹۲ تا ۹۷) اما تجربه مردم و نظام از برجام نهایتا تجربه تلخی بود و این جایی است که ظریف ترجیح داد در موردش صحبت نکند. 5️⃣ امروز مردم باز هم مُخَیَرند بین دو تفکر انتحاب کنند! وادادگی و پیام از سر ضعف به کدخدا و نهایتا آسیب به کشور! یا نگاه به ظرفیت‌های داخل و در عین حال پیش‌برد مذاکرات، همان کاری که در دولت شهید رییسی انجام شد. البته آنچه تا امروز دیدیم این است که برخی از کاندیداهای مطرح جریان انقلاب ترجیح می‌دهند، وسط بازی کنند و پاسخ‌های گرد در این باره بدهند تا آسیب نبینند! (هر چند این طراحیِ دقیقی نیست و ضربه خواهند خورد) 6️⃣ چه بخواهیم و چه نخواهیم هیچ راهی برای رفع تحریم‌ها به جز قدرتمندتر شدن کشور وجود ندارد. هیچ راهی جز قوی شدن و مذاکره از سر اقتدار وجود نخواهد داشت و اینجا مردم باید به حافظه تاریخی‌شان در ۷، ۸ سال گذشته، رجوع کنند ... پیش‌نوشت: بعد از پروموت جدی صحبت‌های ظریف در سه، چهار روز پیش‌رو، به نظر ضربه بعدی تیم پزشکیان سه روز مانده به انتخابات و در مناظره فرهنگی با طرح بحث در مورد مرحوم مهسا امینی باشد! اینجا هم وسط بازی کردن کمکی نمی‌کند! فتأمل ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
شب نخوابیده بودیم حدود ساعت ۷.۰۰ صبح رسیدیم چون با خانواده بودم و بچه کوچک همراه‌مون بود، از قبل هماهنگ کرده بودم که چند ساعتی که در نجف هستیم، مشکل اسکان نداشته باشیم. می‌خواستم وسایل‌مان را منزل یک دوستِ تا دیروز نادیده بگذارم و برویم حرم امیرالمومنین. وقتی رسیدیم نجف، مستقیم رفتیم به سمت خانه او. خانه‌ها در عراق پلاک ندارند. از روی لوکیشن، درب یکی از خانه‌ها را زدیم، در را باز نکردند. درب خانه کناری را زدیم، باز کرد و گفت چنین کسی در این اطراف زندگی نمی‌کند! تماس گرفتم، پاسخ نداد ... با وسایل و سه کودک، حرکت کردیم به سمت حرم امیرالمومنین. بچه‌ها خسته بودند و هوا هم رو به گرمی می‌رفت ... ۳۰ دقیقه بعد، روبروی باب القبله بودیم. حرم امیرالمومنین ... اینجا فرق می‌کند؛ با همه عالم فرق می‌کند؛ است؛ با حال خوش به سمتش می‌روی و وقتی می‌رسی انگار دنیا را به تو داده‌اند. قدم‌هایمان بی‌اختیار تندتر شده بودند ... نزدیک ورودی باب‌القبله، صف بلندی بود. فکر کردم از آنجا ترافیک است و خیابان قفل شده. از خانمم خواستم گوشه‌ای بنشیند تا من به زیارت بروم و برگردم. با علی که ۵ ساله است و محمد سجادِ ۸ ماهه، همانجا ماند. من و محمد حسینِ ۹ ساله رفتیم. چند قدم جلوتر دیدیم راه باز شد. رفتیم زیارت امیر موحدان ... نیم ساعت بعد برگشتیم. محمد حسین برای مامان از حرم مولی آب آورده بود. وقتی رسیدیم، علی از خستگی خوابش برده بود. آرام‌ترین خوابِ ممکن، کنار خانه پدری ... محمد سجاد را گرفتم تا همسرم به زیارت برود. رویم را یک دقیقه برگردانم، محمد حسین هم مثل علی به خواب رفت ... مغازه اسباب‌بازی‌فروشی کنارمان، پنکه‌اش را سمت بچه‌ها چرخاند و بعد پتویی زیر سر علی گذاشت. بچه‌ها بی‌خبر از همه جا خواب خوابِ بودند. همسرم نیم ساعت بعد برگشت. بچه‌ها را بیدار کردیم که برویم؛ همین نیم ساعت؛ بهترین خواب زندگی‌شان شده بود؛ سردماغ و سر کِیف شده بودند ... باورش سخت بود؛ اینجا بودیم، نجــــــــف، خانه پدری ... غرق در محبت امیرالمومنین ... بچه‌ها؛ در حال ساخت یکی از شیرین‌ترین خاطرات زندگی‌شان هستند؛ در حال چشیدن نیمچه سختی با طعم محبت و دوست داشتنِ پدر واقعی؛ بچه‌ها؛ در حال سریع‌تر بزرگ شدن‌اند ... 👇👇