محبت خدا:
#دستهای_پنهان
#قسمت_شانزدهم
ّ
دبیرکل پس ازشـنیدن گزارش هاي
اولیه ام، مرا به کنفرانسـی فرسـتادکه باحضورگروهی از کارکنان وزارت مسـتعمرات به
ریاست شخص وزیر تشکیل شده بود. این کنفرانس به گزارش هاي ماشش نفرگوش فرا میداد.
ّ
همکـارانم و من گزارش هایی از مهمترین فعالیت های مان ارائه کردیم، وزیر دبیرکل و برخی حاضـرین مرا تشویق کردنـد.
اما
من دریافتم که کارکرد من پس ازجرج بلکود و هنري فانس در درجه سوم قرار دارد.
ّ
من از نظر آموزش زبـانهـاي ترکی، عربی، قرآن وشـریعت موفقیت کاملی به دست آورده بودم، اما از جهت ارسال گزارش هایی که ضـعف هاي دولت عثمانی را براي وزارت آشـکارکنـد، توفیقی نداشـتم.
کنفرانس پس ازشـش ساعت کار به پایان رسید سپس دبیر کل
توجه مرا به این اشکال جلب کرد، گفتم: وظیفه من آموختن زبان،شریعت و قرآن بود، بنابراین من وقتم را برای کارهای دیگر صرف نکردم
اما اگر براي سـفر آینده به من اعتمادکنید،چنان خواهم کرد. دبیرکل گفت: بی تردیدتو
موفق بوده ای ّ
اما من امیدوارم در این بخش نیز توفیق یابی.
ّ
همفر! تو درسفر آینده دو وظیفه بر عهده داري:
1 -نقطه ضـعف مسـلمانها راکه ما میتوانیم ازطریق آن به مسـلمانها آسیب برسانیم، دریابی؛ و این پایه پیروزي بر دشمن
است.
2 -اگر این نقطه ضـعف را یـافتی بر آن یورش بـبر؛ اگر توانسـتی چنین کنی بـدانکه موّفق ترین ِمزدورانی، وشایسـتگی اخذ
نشان افتخار وزارت را داري.
شش ماه در لنـدن به سـر بردم، در این مدت با دختر عمویم(ماريشواي)که یک سال از من بزرگتر بود ازدواج کردم. من
در این هنگام بیست ودوسال داشتم و او بیست و سه ساله بود