محبت خدا
#دستهای_پنهان #قسمت_سوم کشور بریتانیا از هنـدبه دلیل وجود ّ قومیت هاي مختلف، ادیان متفاوت، زبانه
#دستهای_پنهان
#قسمت_پنجم
به اوگفتم: مسـیحیان به خـدا،
ّنبوت و معاد باور دارند،چرا آنانرا نجس میدانید؟
اوگفت: به دو دلیل، نخست اینکه آنها پیامبری محمد صلی الله علیه وآله وسـلم را انکار میکنندو این به معناي دروغگوخواندن پیامبر است، و ما در برابر آن میگوییم که شما مسیحیان نجس
هستیدزیرا بر مبناي عقل، هرکس آزار رساند، میتوان او را آزار داد
دوم آنکه آنها به پیامبران الهی نسـبت هاي ناروا میدهند، مثًلامیگویندمسـیح شراب مینوشیدو او نفرینشده بودچون
به صلیب کشیده شد.
من برآشفته گفتم: مسیحیان اینگونه نمیگویند، اوگفت: تو نمیدانی، درکتاب مقدس آنهاچنین سخنانی است،
من با آنکه میدانستم این مرد در مورد دوم دروغ میگوید سکوت کردم
البته او در مورد اول درست میگفت
و من نمی خواسـتم که بـا او بحث کنم زیرا من درجـامه مسـلمانی بـودم و میترسـیدم که به من مشـکوك شونـد، از اینرو همـواره از
مسایل جنجالی دوري میجستم.
2 -روزگاري اسلام دین زندگی بوده که سروري داشته، و
برده خواندن سروران دشوار است.
غرور سـروري-حّتی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی- انسانرا به سوي برتري میخواند. ما هم نمیتوانستیم تاریخ اسلام
را وارونه کنیم تا مسـلمانان احساس کننـدکه سـروري گذشـته آنها درشـرایط ویژه اي به دست آمـده است و اکنون آنزمان
سپري شده و باز نخواهدگشت.
3 -ما اطمینان نداشتیم که عثمانیها و پادشاهان ایران آگاه نشوندو برنامه هاي سلطهگر آنها ما را در هم نریزند.
ّ
ّ البته این دو حکومت چنانکه اشاره شـدبسـیار ناتوان شـده بودند اما وجود یک حکومت مرکزی
با حاکمیت و پول واسلحه که مردم فرمانبردار آن بودند امری نگران کننده است
محبت خدا
🔴ادامه از بالا👆 رفتیم بازار و عروس خانوم و خواهر خانوم و زن عموش اینقد که روی کم خرج کردن من حساس ب
#روز_چهاردهم
#توکل_به_خدا
#قسمت_پنجم
سلام عزیزان
خب آقا محمد بسم الله
چشم سید جان با اجازه👇
خب آقا بالاخره تونستم بعد از 6ماه چهره همسرم رو ببینم و رسوندمشون آرایشگاه و...
خانومم پرسید که چطور و تا چه سطحی اجازه دارم آرایش کنم؟
گفتم چون محرم و نامحرم داریم و کسی فیلم برداری هم نمیکنه، اون چیزی که احتمالا آرزوی خودت بوده تو لباس عقد باشی رو انجام بده
ولی جان من یجوری نباشه که نشناسمت😜
ظهر رفتم و عروس خانوم رو آوردم خونه و پدر خانوم زنگ زد که بیا خونه بغلی که بزرگان نشستن و منم رفتم
منو به بزرگای خاندانشون معرفی کردن و منم جهت احترام خدمت همه دونه دونه مشرف شدم و یه احوال پرسی خیلی گرممممم انجام دادم و رفتم نشستم کنار عموم
آقا بسم الله کردن و شروع کردن به ذکر خاطره و نمیدونم چرا با جنگ تن به تن رستم و سهراب اشتباه گرفته بودن
این طرف نبض مجلس از طرف ما دست پسر خاله مامانم که استاد دانشگاه و هم تفکر خودم هست بود(گفته بودم فقط ایشون حرف بزنه، چون هم تفکره و بقیه یوقت نیان الکی یچی بپرونن و بیش از 14 سکه هم نگن😜)
خلاصه عموی پدر خانوم گفت بسم الله الرحمن 2000 سکه با 20 میلیون شیربها😳
نگاه پدر خانوم کردم، دیدم چشماش درشت شده
پسرخاله گفت اولا شیربها حق مادر عروس بر پدر عروسه و نمیشه که داماد این حقو بده و کلا حذف و 14سکه☺️
طرف مقابل گفت خب 1500 سکه با 10 میلیون(تا اینو گفت، گفتم خب عددبازیه)
پسر خاله گفت 14 سکه به نیت 14 معصوم و...
طرف مقابل گفت 1000 سکه با 10 میلیون
پسر خاله گفت 14 سکه به نیت 14 معصوم
طرف مقابل گفت دهه، ما هرچی میایم پایین شما که بالا نمیآین☺️
پسر خاله گفت آخه مومن سنگ بزرگ نشونه نزده
دختر و پسر تصمیم گرفتند 14 سکه و قرآن و... باشه
ما دیگه چرا آتیش بیار معرکه شدیم و این جلسه صرفا آشنایی هست
وگرنه امروزه دختر و پسر میبندن و...
ولی بزرگ فامیل خانوم گفت نه آقا مگه بچه بازیه و... 😡
جدی گفتاااا
تا این شد
پدر خانوم صدام زد بیا بیرون بابا
رفتم گفتم جانم حاجی
گفت با فاطمه خانوم چی تعیین کردین
گفتم 14 سکه و یه جلد کلام الله مجید و اینه و شمعدون و...
ولی چون داخل این همه بحث شده، من میذارم 110 سکه
گفتن نه بابا همون که بستید رو میگم، فاطمه خانوم ناراحت میشه و...
گفتم حاجی شما بذار اینباشه که بزرگای شما نگن به حرف مایی و جلسه صوری هست، حالا تا بعد خدا بزرگه
رفتیم داخل رفتن کنار عاقد نشستن و گفتن حاج آقا بنویسید 110 سکه و...
هر دو طرف معامله گفت دهه پس چی شد، ما دعوا کردیم و شما پشت پرده بستید
منم رو به بزرگ فامیلشون کردم و گفتم بااجازه بزرگای جمع، حاج آقا اینکه شما مداح اهل بیت یه طرف مجلس هستید و علما هم یه طرف خودش یه برکت واسه زندگی ماست و شما به بزرگی خودتون ببخشید و ان شاء الله اگه رسم دامادزنی دارید، اونجا بفرمایید بچه ها تلافی کنند😉
خلاصه جمعیت زدن زیر خنده و بزرگشون گفتن بیا پسرم، پیشونیتو ببوسم که ماشاالله خیلی مودبی
وقتی بوسید، گفت ان شاء الله پس برا دامادزنون آماده ای دیگه؟
گفتم آره ولی کسی از بجه های شما هم هست که بتونه منو بزنه 😂
خلاصه رفتم تو دلش و تا همین الانم که منو میبینه به احترامم بلند میشه و شرمنده میکنه
خب بگذریم
آقا من فک کردم تموم شد
با پدر خانوم و پدرم و عاقد رفتیم خونه خانومم تو قسمت زنانه برا جاری شدن خطبه
همینکه عاقد گفت 110 سکه بهار آزادی و...
یهو فاطمه خانوم گفت یعنی چه؟!
کی گفت 110 تا
مگه قرار نشد 14 تا و آقا ناراحت شد😳
گفتم خب عزیزم نمیدونی اونطرف چه خبر بود و...
گفت من چکار اونطرف دارم، من دنبال الگوسازی واسه این یه مشت چشم به هم چشم فامیل بودم که بگم میشه اینطوری هم عقد کرد به یه غریبه از یه شهر و استان دیگه و شما منو ضایع کردی و... 😳
گفتم خب عزیزم راه حلش آسونه
96 تاشو ببخش
به عاقد گفتم حاجی عروس خانوم 96 تارو بخشید و لطفا ثبت کنید
عاقد گفت باشه بعدا تو دفتر بهم یادآوری کنید که بنویسم، میخوام زود از این محفل بزنم بیرون
آقا خلاصه عقد مارو خوند و تمومممم(هنوزم ثبت نشده 😭)
دیدم تو خانم ها یه تحرکی داره میشه و میگن خب صدارو باز کنید و...
گفتم چییییی؟
صدا، صدای چی؟!
خواهر خانوم گفت آهنگ
گفتم ببخشیدا بیخود که آهنگ، مگه خونه خاله است
عقدماست و شما چرا خودسر عمل میکنید 😡
گفتن خب جمع زنونه است
گفتم نخیر رقص زن واسه زن هم محل اشکاله و اینجا مولودی خون هست و برو قطعش کن لطفا 😜💪
رفتن قطع کردن و خانومم گفت خدا پدرتو بیامرزه از بس بهشون گفتم گلوم خشک شد.
خلاصه همه چی تموم شد
خانواده من راه افتادن برن تهران
من گفتم میمونم و فقط لباس راحتی با خودم نیاوردم برا استراحت و ...(میدونید که دامادا شب اول عقد میمونن خونه عروس و اصطلاحا میگن داماد باخودش شلوار آورد یانه 😂)
✅ #بدون_سانسور
🔴ادامه از بالا 👆
همراه برادر خانوم رفتیم که سفره عقد و یسری وسیله های اجاره ای رو پس بدیم و برا منم لباس خونگی بگیریم و...
دست کردم تو جیبم پول لباسو حساب کنم
آقا یجوری زد تو دستم که نهههه😡، وقتی من اینجام شما حق نداری دست تو جیبت کنی 😡
گفتم وااا، دستمو شکوندی، عههه، بذار خودم حساب میکنم.
گفت نه حاجی گفت نذار محمد حساب کنه چیزی رو
خلاصه 4 شنبه عصر ساعت 16:32 دقیقه عقد کردیم و روز بعدش برا نماز مغرب و عشا رفتیم مسجد و گویا پدر خانوم سخنران مسجد بودن
گفتم حاجی امروز بین نماز اجازه بدین من صحبت کنم
گفتن باشه اشکال نداره
و منم توهمون روز اول سخنران مسجد شدم و تا یه کوت تا منو تو مسجد میدیدن، میگفتن بفرمایید و خلاصه شده بودم سخنران پایه ثابت مسجد 😂
جمعه غروب من و خانومم رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم سمت تهران
تو مسیر باهم صحبت میکردیم و...
که دیدم پسرخاله مامانم تماس گرفته و جواب دادم
سلام محمد جان خوبی
سلام دکتر، ممنون جانم؟
گفت محمد جان میگم شما که الان عقد کردی، کار و بار داری و جایی هم شغلی؟
گفتم نه والا ان شاء الله از فردا میرم دنبال کار
گفت سابقه تدریس داری گفتم آره، دورشو هم رفتم
گفت خب نگرد، میتونی فیزیک و ریاضی و شیمی دبیرستان رو تدریس کنی تو کلاسای جبرانی ما؟
گفتم بله مشکلی نیست
گفت خب فردا ساعت 14بیا دفتر و...
قطع که کردم، درجا شماره بابامو گرفتم و
گفتم بابا، کار پیدا کردم و...
گفتن واقعا، گفتم آره واقعا
گفتن خب خداروشکر
منم گفتم بابا
گفتن جانم
گفتم 1 به هیچ به نفع خدا.
گفتن یعنی چه
گفتم یعنی همون آیات قرآن و خدا
گفت آهان طخب خداروشکر
خلاصه، خدا اولین رخنمایی خودش رو انجام دادن و منم امیدوار تر از قبل به ادامه شدم و. ماهانه حدودا 600یا 700 تومن که اون موقع خیلی بود، درآمد داشتم و نیازمند کسی جز خدا نشدم
و خلاصه گذشت تا زمانی که نشستیم واسه تعیین جلسه عروسی و...
پایان #قسمت_پنجم
✅ #بدون_سانسور