eitaa logo
محبت خدا
306 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ برای سائلی چون من، چه مولایی کریم تر از شما؟ ... برای بیماری چون من، چه طبیبی حاذق تر از شما؟ ... برای درمانده ای چون من، چه گره گشایی مهربان تر از شما؟ ... شما آن کریم ترینی برای بینوایان و آن دلسوزترینی برای واماندگان و آن رفیق ترینی برای بی کسان ... آنکس که شما را ندارد، چه دارد!!! 🌼 🍃 @mohabbatkhoda
🗓 حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وَ نِساءٌ كاسياتٌ عارياتٌ مُميلاتٌ مائِلاتٌ رُؤُوسُهُنَّ كَأَسنِمَةِ البُختِ المائِلَةِ لايَدخُلنَ الجَنَّةَ و َلايَجِدنَ ريحَها وَ إنَّ رِيحَها لَيُوجَدُ مِن مَسيرَةِ كَذا وَ كَذا؛ (در آينده) زنانى پيدا مى شوند كه در عين پوشيدگى برهنه اند (لباس هاى بدن نما و جوراب هاى نازك مى پوشند) هوسباز و دلفريب مى باشند، موهاى خود را طورى آرايش مى كنند كه مانند كوهان شتر جلوه مى كند. اينان داخل بهشت نمى شوند و حتى بوى آن را استشمام نمى كنند، با اين كه بوى بهشت از راه بسيار دور شنيده مى شود. لسان العرب ج11 ، ص637 - تاج العروس من جواهر القاموس ج15 ، ص708 @mohabbatkhoda
محبت خدا
🌸🍃➖🌸🍃➖🌸🍃➖ ⤴️⤴️⤴️ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 95 استاد پناهیان 💠 نماز ، اول نماز مودبانه اس
96 استاد پناهیان 💠 نمازمودبانه اینه که فقط بلند شی نماز بخونی ، درستم نماز بخونیا ، تحت تاثیر کسی قرار نگیری ، ♨️⭕️♨️ بذارین این بحث و ادامه بدیم . برای ساختن انگیزه ی نماز مودبانه یه کم دیگه با هم گفت و گو کنیم ، ✅ بعد از نماز مودبانه،نماز متفکرانه س نوبت اینه که شلاق و برداری بر اندیشه خودت بکوبی ، نگذاری هرزگی کنه سر نماز ، قبلا اشاره کردم ، تافکرت خواست جایی بره ، قبل از نماز تمام افکار و گرفتاریهات و بذاری تو کفشت . ✅🔰 فداش بشم الهی ، بدی به کفشدار در خانه نماز ، کفشدار در خانه نماز ، خود خداست . 🌺🌺 خدا میگه ، کفشت و بده به من . مشکلاتت و به من بسپر ، نترس . مشکلاتت و بیشتر نمیکنم ، نترس . مشکلاتت و نصفشم حل میکنم . نترس من خدام ... 💠 پول داری ؟ خوشحالی ؟ نترس من بخیل نیستم ، خوشحالیت و کم نمیکنم . خوشحالیت و با برکت هم میکنم . عروس و داماد شب عروسی ، خوشحالی رو بذارن کنار ، بگن ، خدایا من الان عبدم . 🙏🙏 الله اکبر .... ✅ به خدا قسم این زندگی ، آبادی پیدا خواهد کرد که همه عالم حسرتش و بخورند . 🌺✅ من الان عبد توام ، من الان چیزی نیستم تو اوج گرفتاری ، الله اکبر... نمازمتفکرانه س ✅ نماز متفکرانه در قسمت اول ، یک نماز سلبی است ، یعنی فکر غیر خدا نکن ، فکر خدا رو بکنیم ، چه جوری فکر خدا رو بکنیم ؟ ❓❓❓ حالا شما یه مدتی ، فکر غیر خدا رو نکن . @mohabbatkhoda
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻این سوءتفاهم‌ها را بر طرف کنید! @mohabbatkhoda
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صوت منتشرنشده شهید هسته‌ای محسن فخری‌زاده در مورد رابطه با آمریکا و مذاکره 🔹سازش با آمریکا معنا ندارد/ این شهادت [حاج قاسم] نشان داد این دیو پلید قابل مذاکره و سازش نیست. حالا اف ای تی اف و ... امضا کنیم که چه بشود؟ این گرگ گرگ است . مدام که این خوی را زمین نگذاشته نباید رفت پای مذاکره 🔹با این موجود که خوی گرگ دارد مذاکره کنیم که چه بشود!؟ پ ن : از دل چنین اعتقادی که مذاکره با آمریکا را بی‌نتیجه می‌داند، تایید برجام که فرزند ناقص‌الخلقه مذاکره کنندگان دلداده به غرب است، در نمی‌آید. ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۲۵ بود و با دست دیگرش پا کت میوه‌های پاییزی را حمل میکرد. پا کتهای میوه را کنار آشپزخانه روی زمین گذاشت و با لحنی لبریز محبت حالم را پرسید. گرچه میخواست چشمانش را از من پنهان کند، ولی ردّ اشک به خوبی روی صورتش مانده و نگاهش زیر ِ بارش چشمهایش حسابی خیس خورده و پیدا بود که تمام راه به پای روضه های امام حسین گریه کرده است. دستهایش را شست که با مهربانی صدایش کردم: »مجید جان! شام حاضره.« دیس سبزی پلو و ظرف پایه‌دار قطعه ماهیهای سرخ شده را روی میز گذاشتم و یک بشقاب چینی سفید را هم از رطب تازه پر کردم که مجید قدم به آشپزخانه گذاشت و مثل همیشه هنوز نخورده، زبان به تحسین دستپختم باز کرد: »به به! چی کار کردی الهه جان!« و من َ با لبخندی شیرین پاسخ دادم: »قابل تو رو نداره!« چقدر دلم برای این شبهای شیرین زندگیمان تنگ شده بود که قلبم از داغ کینه و عقده خالی باشد و دیگر رفتارم با مجید عزیزم سرد نباشد و باز دور یک سفره کوچک با هم بنشینیم و غذایی را به شادی نوش جان کنیم. پیش از آنکه شروع به غذا خوردن کند، نگاهم کرد و با مهربانی پرسید: »از دخترم چه خبر؟« به آرامی خندیدم و با شیطنت پاسخ دادم: »از دخترت خبر ندارم، ولی حال پسرم خوبه!« که هنوز دو ماه از شروع بارداری ام نگذشته، با هم سرِ ناسازگاری گذاشته که من پسر میخواستم و دل او با دختر بود و به بهانه همین شیطنت سرشار از عشق و عاطفه، خوش بودیم. امشب هم سعی میکرد بخندد و دلم را به کلام شیرینش شاد کند، ولی احساس میکردم حال دیگری دارد که چشمانش پیش من بود و به ظاهر میخندید، ولی دلش جای دیگری پر میزد و نگاهش هنوز از طعم گریه تَر بود که سرم را پایین انداختم و زیر لب پرسیدم: »مجید! دلت میخواست الان یه زن شیعه داشتی و با هم میرفتید هیئت؟« و همچنانکه نگاهم به رومیزی شیشه‌ای میز غذاخوری بود، با صدایی آهسته ادامه دادم: »خُب حتما ً پارسال که من تو زندگیت نبودم، همچین شبی رفته بودی عزاداری و به جای این برنج و ماهی، غذای نذری میخوردی! ولی حالا امسال مجبوری پیش من بمونی و...« که با کلام پر از گلایه اش، حرفم را قطع کرد و @mohabbatkhoda
۳۲۴ خودت باش الهه جان!« از خانه بیرون رفت که هنوز بعد از گذشت حدود سه ماه از رفتن مادر، غم از دست دادنش از خاطرمان نرفته بود. نماز مغربم را خواندم و برای تدارک شام به آشپزخانه رفتم. سبزی پلو را دم کرده بودم و چون بخاطر کمر دردهای گاه و بیگاهم نمیتوانستم سرِ پا بایستم، پای اجاق گاز روی صندلی نشسته و ماهیها را سرخ میکردم که باز بوی ماهی سرخ شده، حالم را به هم زد. شعله را کم کردم تا ماهیها نسوزند و برای مقابله با این حالی که به گفته دکتر باید چند ماهی تحملش میکردم، به بالکن رفتم، بلکه هوای تازه حالم را بهتر کند. به گمانم از خیابان اصلی که به عرض چند کوچه از خانه فاصله داشت، دسته‌های عزاداری به مناسبت شب عاشورا، عبور میکردند که نغمه نوحه و طنین طبل و زنجیرشان به وضوح به گوشم میرسید و به قدری غمگین میخواندند که بی‌اختیار دلم شکست و مژگانم از اشک تَر شد که من هنوز عزادار مادرم بودم و به هر صدای پُر سوز و گدازی دل از دست میدادم و سختتر اینکه این نوای اندوهبار مرا به عالم شبهای امامزاده میبُرد و قلبم را بیشتر آتش میزد. شبهایی که فریب وعده‌های مجید را خورده و به امید شفای مادرم، به پای همین روضه ها ضجه میزدم و چه ساده مادرم از دستم رفت. چشم به سیاهی سایه خلیج فارس، غرق دریای غم و اندوه مصیبت مادر، به زمزمه های عزاداران دل سپرده بودم که صدای کوبیده شدن پنجره‌های طبقه پایین، خلوتم را به هم زد. کسی پنجره‌های مشرف به حیاط را به ضرب بست و بلافاصله صدای نوریه را شنیدم که با لحنی لبریز از نفرت، شیعیان و آیین عزاداری شان را به باد توهین و تمسخر گرفته بود و مجید چه خوب حس کرده بود که وهابیها تا چه اندازه از دیدن پیراهن عزای امام حسین واهمه دارند که حتی تاب شنیدن نوای نوحه شهادتش را هم نداشتند. کمی که احساس حالت تهوعم بر طرف شد، به اتاق بازگشتم و به آشپزخانه رفتم که در ِ خانه باز شد و مجید آمد. با رویی خوش سلام کرد و بنا به عادت این ِ چند شب، حسابی دست پر به خانه آمده که در یک دستش یک آناناس بزرگ @mohabbatkhoda
۳۲۶ سرم را بالا آورد: »الهه! چطور دلت میاد این حرفو بزنی؟ می ِ دونی من چقدر دوست دارم و حاضر نیستم تو رو با دنیا عوض کنم، پس چرا با این حرفا زجرم میدی؟« و دیدم که چشمانش از غصه سخنانم میسوزد که نه دوری مرا طاقت میآورد و نه عشق امام حسین از دلش رفتنی بود که نگاهش زیر پرده‌ای از غم خندید و ادامه داد: »اگه امام حسین بهت اجازه بده براش گریه کنی، همه جا برات مجلس روضه میشه!« و من چطور می ِ توانستم در برابر این وجود سراپا مشتعل از ِ عشق مقاومت کرده و نمایشگاهی از عقاید اهل تسنن بر پا کنم که در دل او جایی برای امر به معروف و نهی از منکر من نمانده بود، مگر آنکه خدا عنایتی کرده و راه هدایتش به مذهب اهل سنت را هموار میکرد و خوب میدانستم تا آن روز، راه زیادی در پیش دارم و باید همچنان صبوری کنم. بعد از شام در آشپزخانه ظرف میشستم و او پای تلویزیون نشسته و صدایش را تا حد امکان کم کرده بود تا به خیال خودش با نوحه‌های شام شهادت امام حسین ،مزاحم شب آرام یک اهل سنت نشود و به پای روضه ها و صحنه های کربلا، بیصدا گریه میکرد. کارم که در آشپزخانه تمام شد، کنارش نشستم و او بلافاصله تلویزیون را خاموش کرد که خوب میدانست این حال و هوای عزاداری، مرا به عالم شبهای قدر و خاطرات تلخ روزهای بیماری مادرم میبرد. نگاهش کردم و با لحن مهربانی که صداقتش را از اعماق قلبم به امانت گرفته بودم، پرسیدم: »مجید جان! خب چرا نمیری هیئت؟ چرا نمیری امامزاده؟« به نشانه تقدیر از پیشنهادم، لبخندی زد و با کلام شیرینش تشکر کرد: »الهه جان! من که دلم نمیاد این موقع شب تو رو تنها بذارم! صبح تا شب که سرِ کارم، اگه قرار باشه شب هم برم هیئت، همین امام حسین از دستم شا کی میشه.« نگاهم را به عمق چشمان با محبتش دوختم و پاسخ مهربانی‌اش را با مهربانی دادم: »مجید جان! من که چیزیم نیس! تازه یه شب که هزار شب نمیشه!« و او برای اینکه خیالم را راحت کرده و عذاب وجدانم را از بین ببرد، بیدرنگ جواب داد: »الهه جان! من همینجا پای تلویزیون هم که بنشینم، برام مثل اینه که رفتم هیئت!« @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏻 دلم به آن مستحبی خوش است کـه جـوابش واجـب اسـت🌙🌱 السَّلاَم‌ عَلَى الْحَقِّ‌الْجَدِيدِ وَ الْعَالِمِ الَّذِي عِلْمُهُ لاَيَبِيدُ 🌹 @mohabbatkhoda