eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فراترازمرزها
🔸فراتر از مرزها در حال حاضر طرحی جامع را با عنوان "باهم" آغاز نموده است 🔹گام نخستمان را در "باهم"، کمپینی برای مردم در محاصره ی یمن قرار دادیم. زیرا شاهد زندگی انسان هایی هستیم که از ابتدایی ترین نیازهای خود محروم شده اند و به دلیل جنگ، کشتار و قحطی، شریان حیـاتی زنـدگی آنان قطع گردیده است 🔹مجموعه مردم نهاد "فراتر از مرزها" در کنار مردم آزاده جهان، می خواهد در کمپینی بیـن المللی، با عنوان ، به کمک مردم مظلوم یمن به خصوص کودکـان، زنان و بیمارانی که از تامین مواد غـذایی و دارویی به سبب محاصره ناشی از جنگ ناتوان شده اند، بشتابد. 🔹همه ی کسانی که برای پیوستن به این تلاش های جمعی علاقه مندند، می توانند برای پشتیبانی و اجرای "" به ما بپیوندند. ✅با هم برای صلح ، رفاه و مهربانی👇 ⏩https://eitaa.com/joinchat/2885943392Cab83a81fac
هدایت شده از فراترازمرزها
🔸سرش را گرفته بود، دور خودش میچرخید، فریاد میزد... مادر!مادر! مراقب باش، مادر! مادرش که از نگرانی و ترس، اشک در چشمانش حلقه زده بود، دوید و در آغوشش گرفت، دقایقی گذشت تا آرام شود؛ موج انفجار او را گرفته بود... این مشکلات روانی ناشی از جنگ، گریبانگیر ۳۱ درصد از کودکان یمنی شده است. #باهم_برای_یمن ✅با هم برای صلح ، رفاه و مهربانی👇 ⏩https://eitaa.com/joinchat/2885943392Cab83a81fac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب یکشنبه 17 اسفند 99 ساعت 20:30 به وقت ایران و همزمان در 34 کشور جهان عملیات هشتگی سراسری برای اولین بار همه جریانات رسانه ای داخلی ذیل یک بیرق فریاد مظلومیت کودکان و زنان یمن را سر خواهند داد. از همه شبکه های رسانه ای انقلابی و مردمی تحت هر عنوانی دعوت می‌کنیم به مشارکت در این پویش جهانی قبل از عملیات عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/2885943392Cab83a81fac
🔴به کی رای بدیم ؟ 💠شهید ابراهیم همت ؛ هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید ؛ نگاه کنید آتش دشمن کجا را می کوبد ، همان جبهه خودی است . @mohabbatkhoda
✅بیدار کردن برای نماز صبح رحمت خدا بر آن مردی که نیمه‌های شب، برخیزد و نماز بخواند و همسرش را برای نماز خواندن، بیدار کند و اگر بیدار نشد، به صورتش آب بپاشد! رحمت خدا بر آن زنی که نیمه‌های شب، از خواب برخیزد و نماز بخواند و شوهرش را برای نماز بیدار کند و اگر بیدار نشد به صورتش آب بپاشد! 📔میزان الحکمه/ ۱۶۵۳ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۸۶ همچنانکه سفره افطار را روی فرش کوچک اتاق هال پهن میکردم، گوشم به اخبار بود که شمار شهدای حملات امروز رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم و مقاوم غزه را اعلام میکرد. با رسیدن 18 ماه مبارک رمضان، حدود ده روز از آغاز حملات بیرحمانه اسرئیلیها به نوار غزه میگذشت و در تمام این مدت، مردم غزه روزه خود را با خون گلو باز میکردند. تلویزیون روشن بود و من همانطور که در راه آشپزخانه به اتاق هال مدام میرفتم و می‌آمدم و وسایل افطار را در سفره میچیدم، به اخبار این حکایت فاجعه بار هم گوش میکردم. حالا معنای سخنان آسید احمد را بهتر می‌فهمیدم که وقتی میگفت مهمترین منفعت جولان تروریستهای تکفیری در منطقه، حفظ امنیت رژیم صهیونیستی است یعنی چه که درست در روزهایی که عراق به خاطر پیشروی داعش در برخی شهرها، به شدت ملتهب شده و چشم تمام دنیا به این نقطه از خاورمیانه بود، اسرائیلی ها با خیالی آسوده غزه را به خا ک و خون کشیده که دوستان وهابیشان در عراق و سوریه، حسابی دنیا را سرگرم کرده بودند تا مردم غزه بی سر و صدا قتل عام شوند. حالا امسال حقیقتا ً ماه رمضان بوی خون گرفته بود که هر روز در عراق و سوریه و غزه، امت پیامبر در دریای خون دست و پا میزدند و اینها همه غیر از جنایتهای پراکنده‌ای بود که در سایر کشورهای اسلامی رخ میداد. بشقاب پنیر و خرما، تنگ شربت آب لیمو و سبد نان را میان سفره گذاشتم که کسی به در زد. حدس میزدم مامان خدیجه باشد که هر شب پیش از افطار برایم خوراکی لذیذی می‌آورد تا مبادا احساس غریبی کنم. با رویی گشاده در را باز کردم که دیدم برایم یک بشقاب حلوای مخصوص آورده و با دنیایی از محبت به دستم داد. صورتش مثل همیشه میخندید و چشمانش برای زدن حرفی مدام دور صورتم میچرخید و آخر نتوانست چیزی بگوید که التماس دعا گفت و رفت. به اتاق بازگشتم و ظرف حلوا را میان سفره گذاشتم و دلم پیش دلش جا مانده بود که دلم میخواست اگر کاری دارد برایش انجام دهم، ولی نگفت و من هم خجالت کشیدم چیزی بپرسم. نماز مغربم را خوانده و همچنان منتظر مجید بودم تا از مسجد برگردد. نماز مغرب و عشاء را با آسید احمد در مسجد میخواند و دیگر برای برنامه افطاری مسجد نمی‌ماند و به سرعت به خانه بر میگشت تا دور سفره کوچک و عاشقانه مان با هم افطار کنیم. من هم لب به آب نمیزدم تا عزیز دلم برگردد و روزه مان را با هم باز کنیم که سرانجام انتظارم به سر رسید و مجید آمد. هر چند امسال مسیر طولانی @mohabbatkhoda
۵۸۷ بندر عباس تا اسکله شهید رجایی را طی نمیکرد و در مسجد کار ساده‌تری از پالایشگاه داشت، ولی باز هم گرمای تابستان بندر به قدری تند و سوزنده بود که وقتی به خانه بازمیگشت، صورتش به شدت گل انداخته و لبهایش از عطش، ترک خورده بود. شب نوزدهم ماه رمضان از راه رسیده و میدانستم به احترام عزای امام علی ،پیراهن مشکی پوشیده و صورتش را اصلاح نکرده است. رطب تازه تعارفش کردم که با دو انگشت یکی برداشت و با لحنی شیرین تشکر کرد که نگاهش به ظرف حلوا افتاد و پرسید: »مامان خدیجه حلوا اُورده؟« و من همانطور که هسته خرما را در می آوردم، پاسخ دادم: »آره!« که به یاد نگاه مرددش افتادم و ادامه دادم: »انگار میخواست یه چیزی بهم بگه، ولی نگفت.« و مجید حدس میزد چه حرفی در دل مامان خدیجه بوده که صورتش از لبخندی کمرنگ پُر شد و به روی خودش نیاورد. برایم لقمه‌ای پیچید، با مهربانی بی نظیرش لقمه را تعارفم کرد و همزمان حرف دلش را هم زد: »فکر کنم میخواسته برای مراسم احیا دعوتت کنه! مراسم مسجد ساعت ده شروع میشه.« لقمه را از دستش گرفتم و تازه احساس کردم رنگ تردید چشمان مامان خدیجه، دقیقاً همین بوده که اول از هوشمندی مجید لبخندی زدم و بلافاصله دلم در دریای غمی کهنه گُم شد. با همه احترامی که برای مراسم شیعیان در این شبها قائل بودم، ولی بی‌آنکه بخواهم خاطرات تلخ سال گذشته برایم زنده میشد که به امید شفای مادرم، از اعماق قلبم ضجه میزدم و با همه دل شکستگی، دعایم اجابت نشد که مادرم مرد، نوریه جایش را گرفت و کار به جایی رسید که همه سرمایه زندگی و اعتبار خانوادگی مان به یغما رفت، ابراهیم و محمد و عبدالله هر یک به شکلی آواره شدند و بیشترین هزینه را من و مجید دادیم که پس از هشت ماه رنج و چشم انتظاری، حوریه معصومانه پر پر شد. هر چند مثل گذشته نسبت به راز و نیازهای عاشقانه شیعیان چندان بی‌اعتقاد نبودم، اما دلم نمیخواست دوباره در فضای روضه و عزای این شبها قرار بگیرم و ترجیح میدادم مثل سایر اهل سنت تنها به عبادت و استغفار بپردازم که مجید حرف دلم را خواند و با صدایی گرفته حمایتم کرد: »الهه جان! اگه @mohabbatkhoda
۵۸۸ دوست نداری بیای، نیا! هیچکس از تو انتظار نداره. برای همین هم مامان خدیجه بهت چیزی نگفته، چون نمی‌خواسته تو رودرواسی بمونی.« نگاهش کردم و او همانطور که به لبه بشقاب خرما انگشت میکشید، ادامه داد: »اتفاقاً الان که داشتم از مسجد می‌اومدم خونه، آسید احمد تأ کید کرد که تو رو راحت بذارم تا هر تصمیمی خودت دوست داری بگیری. حالا هر جور خودت راحتی الهه جان!« و من حقیقتا ً تمایلی به رفتن نداشتم که با لحن سردی پاسخ دادم: »نه، من نمیام. تو برو.« و دلم نمیخواست در برابر نگاه منتظر و مشتاقش این‌همه خشک و بی‌روح باشم که خودم ناراحت تر از او، از سرِ سفره بلند شدم و به اتاق رفتم تا نماز عشاء را بخوانم. نمازم که تمام شد، صدای جمع کردن ظرفهای افطاری را از آشپزخانه میشنیدم که جانمازم را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم. مجید در سکوتی ساده، سفره را جمع کرده و مشغول شستن بشقابها بود که پرسیدم: »من کار بدی میکنم که امشب نمیام مسجد؟« با صدای من تازه متوجه حضورم شد که به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: »نه الهه جان! تو حق داری هر کاری دوست ِ داری انجام بدی!« به چهارچوب در تکیه زدم و دلم می ِ خواست با همسرم درد دل کنم که زیر لب شکایت کردم: »آخه من پارسال هم اومدم، ولی حاجتم رو نگرفتم. تازه همه چی بدتر شد!« و او همانطور که نگاهم میکرد، با لحنی قاطعانه پرسید: »فکر میکنی اگه نمی اومدی، بهتر میشد؟« برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید که به چشمانم دقیق شد و باز سؤال کرد: »منظورم اینه که از کجا میدونی سرنوشت چی بود و قرار بود چه اتفاقی بیفته که حالا بدتر شده یا بهتر؟« سپس در برابر نگاه پر از علامت سؤالم، دست از کار کشید، پشتش را به کابینت تکیه داد و با لحنی ملایم آغاز کرد: »ببین الهه جان! من میدونم تو از پارسال خیلی عذاب کشیدی! میدونم روزهای خیلی سختی داشتی، ولی شاید قرار بود اتفاقهای خیلی بدتر از اینم بیفته و همون دعاهایی که اون شب تو امامزاده کردی، باعث شد خیلی از اون بلاها از سر ِ زندگیمون رفع شه!« و ما در این یکسال کم مصیبت نکشیده بودیم که با لبخند تلخی پرسیدم: »مگه بدتر از اینم میشد؟ دیگه چه بلایی @mohabbatkhoda
https://eitaa.com/mohabbatkhoda/8263 قسمت اول داستان جان شیعه اهل سنت
یمن، ایستاده بر دهانه‌ی آتشفشان جنگ و تمام‌قامت بر کرانه‌ی شهر سوخته... اما برای ابراهیم‌باوران، منجنیق عذاب، گاهواره‌ی موسی است و آتش پرده‌‌داران پرده‌در بیت‌الله، «بردا و سلاما» است. ققنوس‌وار از میان شراره‌های جنگ و گدازه‌های جهاد، زاده می‌شوند، اویس‌‌های پیامبر ندیده‌‌ی ایمان گزیده. باید دستی بر آتش جنگ داشت تا فهمید که چه می‌کشند، پابرهنگان سرافراز سینه‌سوخته؛ احساس سوختن به تماشا نمی‌شود. سوگند به برق خنجر یمنی آنگاه که از قامت‌ تکیده و نحیف یاوران خدا حمایل می‌شود، که مشت خدا پر است از گزینه‌های انتقام چون ریح صرصر و سجیل منضود که به صبحی یا شامی بسان برق خاطف بر سر جنود شیطان فرود می‌آید و آنها را زیر و زبر می‌کند یا چون دسته علفی می‌جود. این دود و دم معرکه فرو می‌نشیند و فجر پیروزی سینه‌ی آفاق را می‌شکافد و صبح امید از اعتکاف پرده‌ی غیب بیرون می‌آید. سحر نزدیک است... ✍زهرا محسنی‌فر
‏پاپ فرانسیس نه به دنبال صلح است، نه عدالت، نه انسانیت؛ و گرنه چشم خود را بر جنایات آمریکا و عربستان در یمن نمی‌بست. ‎ ✅ با بدون سانسور
🔴بالاخره مقاومت مردم یمن مچ بن سلمان و رفقاش رو میخوابونه ✅ با بدون سانسور
💚 دنیا بدون شما، میانجی ندارد عالیجنابِ صُلح؛ بیا بین ما و آسمان را آشتی بده ..! 🍃 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت که دستت از همه جا کوتاه شد بگو: وأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَادِ کارم را به خدا می‌سپارم خداوند بینای به بندگان است♥️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5917873254898338246.mp3
8.58M
🎧 معرفی امام کاظم (علیه السلام) 🎤 حجت الاسلام رفیعی شنیدنی @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ما بےقرارِ روضہ‌هاے مثلِ رَئوفِ این حـرم در شور و شینیم دربَندِ نفْسِ خود اما آزاده‌ایم از لحظہ‌اے ڪہ با حسینیم 🏴 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 🌸🍃 رسول خدا صلی الله علیه و آله: هیچ کس تمام شب را نمی خوابد و برای بر نمی خیزد، مگر اینکه شیطان او را وسوسه کرده است. 📚 ارشادالقلوب/ج1/ص181 معمولا انسان در طول شب ممکن است یک یا حتی چند بار بیدار شود، اما هر زمان به دلایل مختلف می خوابد و این همان وسوسه شیطان است که از آن غافلیم." 💚 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۸۹ میخواست سر مون بیاد؟« تکیه‌اش را از کابینت برداشت و فهمید چقدر دلم شکسته که به سمتم آمد، هر دو دستم را میان دستانش گرفت و با دلی که به پای این لحن لبریز حرارتم آتش گرفته بود، دلداری ام داد: »قربونت بشم الهه جان! به خدا میدونم خیلی زجر کشیدی، ولی همین که الان من و تو کنار هم هستیم، بزرگترین نعمته! اتفاق بدتر این بود که من تو رو از دست بدم...« و طنین تپش‌های قلب عاشقش را از لرزش نگاهش احساس کردم و با نغمه نفسهای نازنینش زمزمه کرد: »الهه! هر چی بلا تو این مدت سرم اومد، مهم نیس! همین که تو الان اینجایی، برای من کافیه! همین که هنوز میتونم با تو زندگی کنم، از سرم هم زیاده!« ولی من از آنهمه گریه و ناله انتظار بیش از این داشتم که حداقل کودکم از بین نرود که باز هم قانع نشدم و او ناامید از یخ وجودم که هنوز آب نشده بود، نگاهش را از چشمانم پس گرفت و مثل اینکه برای ابراز احساسش با من غریبه باشد، با صدایی گرفته گفت: »ما اگه حاجت هم نگیریم، بازم میریم! چون یه همچین شبهایی دیگه تکرار نمیشه! چون لذتی که امشب از عزاداری برای حضرت علی میبریم، هیچ جای دیگه نمیبریم!« سپس لبخندی زد و با شیدایی عجیبی اوج عاشقی اش را به رخم کشید: »اصلاً همین که میری تو مجلس حضرت علی و براش گریه میکنی، خودش حاجت روا شدنه! حالا اگه حاجتمون هم بدن که دیگه نور علی نور میشه، ولی اگه جواب ندن، ما بازم میریم!« از آتش عشقی که به جان نگاهش افتاده بود، باور کردم راست میگوید، ولی دست خودم نبود که معنای اینهمه دلدادگی را نمی‌فهمیدم. وقتی مطمئن شد به مسجد نمیروم، چقدر اصرار کرد کنارم بماند و نپذیرفتم که من هم عاشقش بودم و دلم نمی‌خواست به خاطر همسر اهل سنتش، حسرت مناجات شب قدر و عزاداری برای امام علی به دلش بماند که با رویی خوش، راهی اش کردم. آسید احمد و مامان خدیجه و زینب سادات هم رفتند تا من بمانم و تنهایی این خانه بزرگ. حالا من هم میتوانستم به سبک و سیاق اهل سنت این شب با عظمت از ماه مبارک رمضان را به عبادت و ذکر دعا و استغفار سپری کنم که وضو گرفتم و روی سجاده ام @mohabbatkhoda
۵۹۰ مشغول عبادت شدم. گاهی قرآن میخواندم، گاهی نماز قضا به جا می آوردم و گاهی سر به سجده، طلب مغفرت از خدای خودم میکردم. هر چند سکوت خانه، خلوت خوشی برای راز و نیاز با پروردگارم فراهم آورده بود، ولی فضای امشب کجا و حال و هوای آن شب نیمه شعبان کجا که به بهانه سخنان لطیف آسید احمد و به یمن یاد امام زمان ،چشمانم در دریای اشک دست و پا میزد و دلم بی‌پروا به پیشگاه پروردگارم پر و بال میکشید! شاید دست خدا با جماعت بود که آن شب در میان گریه‌های خالصانه مردم، به من هم حال مناجاتی شیرین عنایت شده بود و شاید هم باید میپذیرفتم که امام زمان اینک در این دنیا حاضر است که به رایحه حضورش، دلها همه مست شده و جانها به تلاطم افتاده بود! هر چه بود، حسرت بارش بیدریغ اشکهای آن شب به دلم مانده و چقدر دلم میخواست امشب هم به چنان حال خوشی دست یابم و هر چه میکردم نمیشد! میترسیدم امشب سحر شود و دل من همچنان سرد و سخت مانده باشد که نه قلبم شکسته باشد، نه چشمم قطره اشکی مرحمت کند که هراسان از روی سجاده بلند شدم. نگاهی به ساعت کردم و دیدم چیزی تا دوازده شب نمانده و میترسیدم فرصت از دست برود که چادر بندری ام را سر کردم و از خانه خارج شدم. حضور دوباره در مراسم شب قدر شیعیان و قرآن به سر گرفتن برایم تلخ بود، ولی تحمل این دل سنگ که به هیچ ذکری نرم نمیشد، تلختر بود که طول حیاط را به سرعت طی ِ کردم و به امید باب فرجی که شاید در جایی جز اینجا به رویم گشوده شود، از در بزرگ حیاط بیرون رفتم. میدانستم در چنین شبهایی خیابانها شلوغ است و هراسی از طی کردن مسیر در نیمه شب نداشتم که مردم مدام در رفت و آمد بودند و من هم به سرعت به سمت مسجد میرفتم. دلم نمیخواست مجید یا کسی از خانواده آسید احمد مرا ببیند و هوس کرده بودم یک شب را به دور از چشم آشنایی عاشقی کنم! مسیر منتهی به مسجد حسابی شلوغ شده و دو طرف خیابان پُر از موتور و ماشینهای پارک شده بود. نزدیک درِ مسجد که رسیدم، صدای آشنای آسید احمد را شنیدم که مشغول سخنرانی بود. ظاهرا ً داخل مسجد پُر شده بود که @mohabbatkhoda
۵۹۱ جمع زیادی از بانوان در حیاط نشسته بودند و برای من هم که میخواستم کمتر در چشم باشم، کنج حیاط جای مناسبی بود. جایی به اندازه یک نفر پیدا کردم و زیراندازی هم با خود نیاورده بودم که همانجا روی زمین نشستم و دل سپردم به حرفهای آسید احمد که مجلس را گرم کرده و با شوری عاشقانه از امام علی سخن میگفت. سرم را به دیوار سیمانی حیاط مسجد تکیه داده و مثل اینکه سر به دیوار غم نهاده باشم، با تمام وجودم دل به عشق بازی‌های آسید احمد روی منبر سپرده بودم بلکه مثل شب نیمه شعبان دلم را با خودش ببرد و طولی نکشید که قفل قلبم را به حیلتی عارفانه در هم شکست: »آی مردم! فکر نکنید حضرت علی فقط پدر یتیم های کوفه بود! نه! آقا پدر همه اس، پدر من و تو هم هست! اینو من نمیگم، پیامبر^+ شهادت داده که علی پدر همه اس! اونجا که رسول ا کرم^+ فرمودن: "من و علی پدران این امت هستیم!" پس پیامبر و حضرت علی صلی الله علیهما و الهما پدر من و تو هم هستن!« لحظاتی سکوت کرد و بعد با نغمه شورانگیزی ناله زد: »پس چرا سا کتی؟ با پدرت کاری نداری؟ بیا امشب اینجوری صداش کن! بگو بابا گرفتارم! بگو بابا دستم رو بگیر! بگو بابا امشب تو پیش خدا شفاعت کن تا منو ببخشه!« و چرا باید او برای ما طلب آمرزش میکرد؟ مگر استغفار خودمان کفایت نمیکرد و خدا چه زیبا پاسخ سؤالم را بر زبان آسید احمد جاری کرد: »بگو یا علی! من خیلی گناه کردم، من وضعم خیلی خرابه! روم نمیشه با خدا حرف بزنم! تو برو ضمانت منو پیش خدا بکن!« همهمه جمعیت به گریه بلند شده و من با دلی که به تب و تاب افتاده بود، جاده صحبت آسید احمد را دنبال میکردم تا ببینم به کجا میرسد و او همچنان در این نیمه شب، با چراغ میگشت: »اگه آقا پیش خدا برات ضمانت کنه، کار تمومه! بذار برات یه چیزی تعریف کنم که ببینی امشب با چه آقایی طرف هستی! ابن ابی الحدید دانشمند بزرگ اهل سنت نقل میکنه که یه روز حضرت علی از پیغمبر^+ میخواد که براش طلب مغفرت کنه. پیامبر^+ بلند میشن، دو رکعت نماز میخونن، بعد دست مبارکشون رو به سمت آسمون بلند میکنن، اینجوری دعا میکنن: "خدایا! به حق @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فردا که هر کسی به شفیعی بَرَد پناه.. چشم تمام خلق به موسی بن جعفر است... 🥀 شهادت باب الحوائج (ع) تسلیت باد 🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀 @mohabbatkhoda
▪️آنکه با یک گوشه چشمی درد عالم را دواست ▪️عالمی امشب برای درد و داغش در عزاست ▪️با نوای دخترش معصومه (س) عالم درنواست ▪️صاحب بزم عزا امشب علی موسی الرضاست (ع) 🏴 شهادت حضرت امام موسي كاظم عليه السلام تسليت باد . 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 @mohabbatkhoda