#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت234
صدای جیغ لاستیکها آوار شد روی سرم و جوابی که داد را نشنیدم.
مات راهی بودم که رفته بود.
–من میرسونمتون.
گوینده حرف کمیل بود.
–نه خودم میرم.
–شما رنگتون پریده حالتون خوب نیست.
زهرا خانم ریحانه را از برادرش گرفت و گفت:
–آره راحیل جان تنهایی نری بهتره. نترس چیزی نیست. انشاءالله
حرفی نزدم. کمیل در را برایم باز کرد و سوار شدم.
در طول مسیر سکوت کرده بودم. کمیل سعی میکرد با حرفهایش خیالم را راحت کند که اتفاقی نیوفتاده است.
ولی دل من آرام نمیشد مثل سیر و سرکه میجوشید انگار دلم بهتر از هرکسی میدانست که خبری در راه است.
به خانه که رسیدیم کمیل فوری گفت:
–لطفا چند دقیقه صبر کنید زنگ خونتون رو بزنم و به مادرتون بگم بیان ...
حرفش را بریدم و پیاده شدم.
–نه خودم میتونم. تشکر و خداحافظی کردم.
مادر وقتی قضیه را فهمید با لیوانی شربت کنارم روی تخت نشست وگفت:
–بگیربخور، رنگت پریده، انشاالله به خیر میگذره،
لیوان را گرفتم وگفتم:
–بیشترنگران آرشم بااون حال رفت، می ترسم مامان، نکنه بلایی سرش بیاد.
–هیچی نمیشه، نگران نباش.
اسرا کمکم کرد شربتم را خوردم و بعد گفت:
–با استرس که کاری درست نمیشه، بیابراش نذرصلوات کنیم که اتفاقی براش نیوفته.
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت235
*آرش*
پایم را از روی گاز برنمیداشتم، صدای گریه ی مژگان در گوشم بود. به چراغ قرمز رسیدم ولی ترمز نکردم وبه راهم ادامه دادم باید زودتر می رسیدم.
چند بار شماره مژگان راگرفتم، ولی جواب نداد. برای بارچندم شمارهاش را گرفتم، خانمی جواب داد.
–شما کی هستید؟
–من همسایه ی این خانمم، حالشون بد شده.
–چی شده خانم؟ من برادرشوهرشم.
مثل اینکه شوهر این خانم توی کوچه با یکی درگیرشدن، الانم زنگ زدیم آمبولانس آمده، این خانمم شوهرشون رودیدن حالشون بدشده.
مگه شوهرشون چی شده؟
–والا دقیق نمی دونم، انگار سرشون ضربه خورده.
دیگر نزدیک خانهشان رسیده بودم. با دیدن جمعیتی که در کوچه جمع شده بودند، گوشی را روی صندلی ماشین پرت کردم و ماشین را گوشهای نگه داشتم و به سمت جمعیت دویدم.
وای خدای من...کیارش روی زمین افتاده بود و کلی خون کنارش ریخته بود. دکتر و پرستار بالای سرش بودند و بررسیاش می کردند.
جلویش زانو زدم و فریادزدم:
– کیارش.
آن دو نفر سفید پوش با برانکارد داخل آمبولانس گذاشتنش.
من هم دنبالشان رفتم. به آنها التماس می کردم.
–آقا حالش خوب میشه؟ تو روخدا یه چیزی بگید.
–شما چه نسبتی باهاش دارید؟
–برادرشم.
–فعلا وضعیتش مشخص نیست باید زودتر انتقالش بدیم بیمارستان.
باصدای مژگان برگشتم.
–با اون وضعش میدوید. انگار حالش بهتر شده بود و توانسته بود سرپا بایستد. پدرش هم همان لحظه رسید...
روبه پدرش گفتم:
–شما مژگان روبیارید بیمارستان من باآمبولانس میرم.
بالای سرکیارش نشسته بودم و آرام آرام صدایش می کردم که دیدم چشم هایش را بازکرد و نگاهم کرد.
با خوشحالی دستش را گرفتم و بوسیدم.
–داداش فقط بگو کی این بلاروسرت آورد؟ خودم نیست ونابودش می کنم.
با صدایی که از ته چاه درمیآمد ومن برای این که بهتر بشنوم گوشم را نزدیک دهنش برده بودم گفت:
–نه، آرش...فقط حواست به مژگان باشه، برای هرکلمه اش انگار کلی انرژی ازدست میداد.
–به راحیل بگو من روحلال کنه...
صورتش را نمی دیدم، وقتی دیگر صدایی نیامد سرم راصاف کردم، چشم هایش باز بود و نگاهم می کرد.
با صدای بلند صدایش کردم، صدایم تبدیل به فریاد شد. پرستاری که کنارم بودعلائم حیاتیاش را چک کرد و آنوقت بود که دنیا روی سرم خراب شد و کمرم شکست.
تنها برادرم برای همیشه ازپیشم رفت و من تنها شدم، از مرگ پدرم چهارسال بیشترنگذشته بود که دوباره یکی دیگر از عزیزانم را از دست دادم.
خودم را روی پیکر بی جانش انداخته بودم و فریاد میزدم وبرای کسی که این بلا را سرش آورده بودخط ونشان می کشیدم.
همین که به بیمارستان رسیدیم دیدم که مژگان وپدرش هم رسیدند و فوری سراغ کیارش را از من گرفتند، جزگریه چیزی نداشتم که بگویم.
مژگان به طرف آمبولانس دوید و وقتی وضعیت کیارش را دید که صورتش را پوشانده بودند، چنان جیغی کشید که کل بدنم به رعشه افتاد.
حالش بدشد و دیگر نتوانست سرپا بایستد.
باپدرش کمک کردیم و به داخل بیمارستان بردیم تا یک آرامش بخش برایش تزریق کنند. بعد از نیم ساعت که آنجا بودیم با خودم فکر کردم.
چطور این موضوع را به مادرم بگویم با آن قلب مریضش.
ناگهان یاد راحیل افتادم. بهترین ڱزینه بود.
دنبال گوشیام گشتم ولی پیدایش نکردم، بالاخره یادم امد که داخل ماشینم مانده.
از پدرمژگان گوشیاش را گرفتم تازنگ بزنم.
با اولین زنگ گوشی را برداشت و هراسون گفت:
–الوو...
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد
#سلام_امام_زمانم
🔸و تو آن خوبترين خبري
که خداوند، عالم را از شوق آن
پُر خواهد کرد.
@mohabbatkhoda
🌹کسانیکه اذیتتان کردهاند را ببخشید.
اینکه دیگران را ببخشید به این معنی
نیست که باز به آنها اعتماد کنید ..
فقط نباید وقتتان را برای متنفر شدن از کسانی که اذیتتان کردهاند تلف کنید !
چون باید حسابی مشغول دوست داشتن خود و کسانی باشید که دوستتان دارند ..
اولین کسی که عذرخواهی میکند
همیشه شجاع ترین است
و اولین کسی که میبخشد قوی ترین است ،
اولین کسی که میگذرد و از ناملایمات عبور میکند ، شادترین است ،
پس شجاع باشید ، قوی باشید و شاد و آزاد زندگی کنید ....
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا ما دائما در معرض تکبر قرار داریم؟
➕ راه حل
@mohabbatkhoda
⭕️ سوال
❓ آیا هر انسانی حتی گناهکار اگر چهل روز دعای عهد بخواند، از یاران امام زمان خواهد بود؟
🔰 پاسخ
💠 در روایتی از امام صادق آمده است:
« مَنْ دَعَا إِلَى اَللَّه أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِهَذَا اَلْعَهْدِ كَانَ مِنْ أَنْصَارِ قَائِمِنَا وَ إِنْ مَاتَ أَخْرَجَهُ اَللَّه إِلَيْهِ مِنْ قَبْرِهِ؛ هرکس چهل بامداد این دعای عهد را بخواند، از یاوران قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود. و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد خداوند [هنگام ظهور] او را از قبر بیرون آورد.»
🔸 طبق این روایت هرکس چهل صبح دعای عهد را بخواند به هنگام ظهور از یاران امام عصر علیهالسلام خواهد بود هرچند از دنیا رفته باشد. امام صادق علیهالسلام در این روایت تنها به یکی از عوامل زمینهساز برای یاری امام زمان اشاره کردهاند؛ یعنی یک مومن صالح که اعمالش خوب است و از گناه پرهیز میکند، اگر میخواهد دوران ظهور را درک کرده و از یاوران حضرت مهدی علیهالسلام قرار گیرد، میتواند با خواندن دعای عهد به مدت چهل روز خودش را به این مهم نزدیک کند. اما این فقط یکی از عوامل و شرایط تاثیرگذار است و در کنار آن شرایط دیگری مانند تقوا، ایمان و عمل صالح نیز دخیل است.
🔹 همچنین میتوان گفت این دعا تاثیری دارد که خواندنش باعث تحول افراد بد میشود. یعنی انسانهای گناهکار با خواندن این دعا به مدت چهل روز به تدریج با امام زمان پیوند قلبی برقرار کرده و از گناهان گذشته خود توبه میکنند. این توبه زمینه انجام عمل صالح و پیوستن به یاران امام زمان را برای آنها فراهم میکند.
@mohabbatkhoda