eitaa logo
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
203 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
196 ویدیو
23 فایل
ما مهاجــریم... هجـرٺ ڪـرده‌ایم...، از جهالٺ ڪوفیان عصـر...، به اصل ڪـــــربلای خویش...🍃 #رَحـــــیل🕊 انتقادات و پیشنهادات: @javane_enghelabi118 تبادلات: @Hossein_vesali74
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸...فرنگیس...🌸 ✍بانو مهناز فتاحی موضوع: روایتی از شیر زن کرمانشاهی که سربازی عراقی را اسیر می کند 😍 •|برشی از کتاب |• وقتی به کوه برگشتم، هنوز مادرم و لیلا با ناراحتی به من نگاه می‌کردند. با خودم گفتم: «اشکال ندارد. بالاخره می‌فهمند کار من درست بوده.» آوه‌زین دست عراقی‌ها بود و زن‌ها مرتب از هم می‌پرسیدند چه کنیم؟ برویم عقب یا بمانیم؟ یک بار که حرف و حدیث‌ها بالا گرفت، با تندی گفتم: «عقب نمی‌رویم. همین‌جا می‌مانیم. نیروهای خودی بالاخره روستا را آزاد می‌کنند و به روستا برمی‌گردیم. باید تحمل کنیم. زیاد طول نمی‌کشد، فوقش دو سه روز.» اما آن دو سه روز، شد دوازده روز! دوازده شب در کوه‌ها بودیم؛ در کوه‌های آوه‌زین و چغالوند. فقط آب داشتیم و گاهی پنهانی به روستا می‌رفتیم و آرد برمی‌داشتیم، می‌آوردیم و با آن نان درست می‌کردیم. در آن روزها که توی کوه بودیم، گاهی وقت‌ها نیروهای خودمان می‌آمدند، بهمان سری می‌زدند و می‌رفتند. جرعه ای آرامش همراه کتاب🙃👇 🍃@mohajeran_ir 🍃
🍃من میترا نیستم 🍃 ✍به قلم معصومه رامهرمزی 🌸پیرامون زندگی شهیده💔 زینب کمایی |توضیحات| «من میترا نیستم» در واقع متن تکمیل شده­ «راز درخت کاج» اثر سرکار خانم رامهرمزی است. کتاب اوّل در سال ۱۳۸۸ با اطلاعاتی کلّی‌­تر و بنا به دلایلی که نویسنده در مقدّمه کتاب جدید خود آورده است، به چاپ رسیده بود. امّا از آنجا که «بعد از نوشتن زندگی­نامه شهید کمایی بارها در جمع خوانندگان کتاب قرار گرفتم و سوالات آنها را پیرامون مطالب کتاب شنیدم.» و به منظور پاسخگویی به این سوالات و سایر ابهامات موجود و پس از گذشت یک دهه از چاپ کتاب اوّل، مجدداً به تحقیق و پژوهش پیرامون زندگی شهید زینب کمایی پرداخته و پس از تکمیل اطلاعات، کتاب «من میترا نیستم» را تدوین کرده است. 🙃 @mohajeran_ir
🙃سلام بر ابراهیم 🙃 موضوع: روایت هایی از زندگی شهید کانال کمیل شهید ابراهیم هادی |برشی از کتاب |🍃 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: "چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الان عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم." تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟" گفت: "من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... " وقتی گریه اش کمتر شد گفت: "من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده". مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه" ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت. @mohajeran_ir 🍃
🙃حماسه دارلک🙃 ✍سید سعید موسوی |توضیحات | محتوای اين کتاب شامل داستانك‌های كوتاهی است از مقدمات و سرانجام و حواشی واقعه دارلك كه در اين ميان گوشه‌هايی از برخی مأموريت‌ها و رشادت‌های شهدايی چون نادر عليزاده و بهزاد دربندی را می‌توان ديد. يادآور می‌شود، روستای «دارلك» در 95 كيلومتری اروميه و از روستاهای تابعه شهرستان مهاباد است. ناحيه‌ای كه به نام «دارلك» معروف است منطقه‌ای است در 15 كيلومتری شمال مهاباد كه از چند روستای كوچك و بزرگ تشكيل شده است @mohajeran_ir 🍃
😍دخیل عشق 😍 ✍به قلم بانو مریم بصیرے |برشے از ڪتاب |● دختر یک روسری زیبا می بیند و تا تصمیم بگیرد آمنه آن را دوست خواهد داشت یا نه ناگهان چشمش به چشمان سرخ رسول می افتد که ناآرام در چشم خانه می چرخد . حالت نگاه مرد عوض می شود و زهره سریع مرد را کنار پله های بازار می نشاند . -چیزی نیست عمو تحمل شلوغی رو نداره. هر وقت می یاد تو یه جای سربسته و شلوغ , ضعف می کنه . زهره لیوان آبی به دست مرد می دهد و آنقدر زبان می ریزد که صبوره همه چیز را زود فراموش می کند و می رود سراغ روسری که برای آمنه پسندیده است . حوریه از خرید نکردن خواهرش و تیپ شوهرخواهرش دلخور است اما برای دختر دیگر هیچ چیز اهمیت ندارد . وقتی قرارنیست دعاهایش برآورده شود بود و نبود چمدان خرید و ... برایش معنا ندارد. -واقعا من نمی دونم تو چه جور آدمی هستی تازه عروس دلش اینو میخواد , اونو می خواد. حوریه خبر ندارد که خواهرش مثل او نیست.. یڪ جرعه آرامش 🍃 @mohajeran_ir
📚✨ ✨ ترگل ☺️ ✍️به قلم جناب عماد داوری دولت آبادی |برشے از کتاب| .من یک دخترم! زیبا و جذاب! احساسی در من نهفته است به نام دلربایی، انگار باید اوقاتی از روزم را دلربایی کنم. من زیبا هستم، می‌خواهم عالم و آدم زیباییم را ببینند، می‌خواهم با دیدنم انگشت‌به‌دهان شوند! من اصلاً کاری به دین ندارم، من عقل دارم، چرا باید خودم را با یک چادر مشکی بپوشانم؟ ترگل سعی کرده است به این پرسش، بیست پاسخ عقلی و روانشناسانه بدهد. جرعه ای آرامش با ڪتاب😍 °• 📚° @mohajeran_ir
☺️داستان های سپید☺️ ✍جمعے از نویسندگان |برشے از کتاب|🍃 همه آدم ها، لحظه هایی توی زندگی شان هست که هیچ وقت فراموش نخواهند کرد، لحظاتی که مثل خون در رگ های پیکره انسانی جریان دارد و حیات را هدیه می دهد. نبودنشان، از زندگی، یک روزمرگی تلخ می سازد که امید در آن مرده است. امروز قرار است شیرین ترین روز زندگیم باشد. شارگ زندگیم می بالد و من تا آخر عمر با نبض های کوچک و پی در پی اش، جان می گیرم. به آینده ای مبهم قدم می گذارم. لبخند می زنم. لبریز از سر خوشی.. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @Mohajeran_ir🕊
#غذاےروح #یڪ‌قاچ‌کتاب 🙃من هیچ کاره بودم 🙃 ✍ جناب حسن روحانے نژاد |توضیحاتے پیرامون کتاب| این کتاب قصه خود نوشت مردی هشتاد ساله است که در زندگی اش هر لحظه که خواسته بایستدو نفسی تازه کند ، چشمش به کمبودها و رنج های دیگران افتاده و همین او را به ادامه دویدن واداشته است . کسی که برای شناختن دنیای بهتر، منتظر هیچ دولت و ارگانی نمانده و با دست خالی معجزه کرده و پیش رفته. معلولان را سر و سامان داده، صدها مدرسه ساخت، مسجدهای زیادی را بنا کرده و یا بهبود داده، نمازخانه و ورزشگاه و خانه برای محرومان ساخته و بیشتر از همه اینها، "دل" ها را آباد کرده است. با این همه، هر وقت کسی از او تشکر کرده، بالا را نگاه کرده و از ته قلبش گفته : به خدا که ((من هیچ کاره بودم!))       ||هذا من فضل ربی|| #تازه_چاپ_شده😉 جرعه اے کتاب👇 @Mohajeran_ir🍃
🍃حاج احمد 🍃 ✍️ جناب محمد حسین علیجان زاده |توضیحاتے پیرامون کتاب | خاطرات کودکی و مبارزات زمان انقلاب، خاطرات دوران آموزش‌های چریکی در سوریه و لبنان،‌ حضور پرماجرا در کردستان،‌ چگونگی عزیمت به جنوب و تشکیل تیپ 8نجف اشرف، حضور در عملیات های مختلف و رشادت های این شهید بزرگوار از ویژگی های این اثر است. جرعه ای کتاب👇🍃 @Mohajeran_ir
#غذاےروح #یڪ‌قاچ‌کتاب 📚|نام کتاب : بوی باران بوی باروت ✍️| نام نویسندگان : بانو رباب شبانے و جناب توحید اصغر زاده موضوع : زندگے نامه شهید حمید باکری |توضیحاتے پیرامون کتاب | شهید «حمید باکری» به واسطة رشادت‌ها و اراده و مقاومتی که از خود و گردانش نشان داد، جزء اولین افرادی بود که به خرمشهر وارد شد و سجدة شکر را در مسجد جامع آن شهر به جا آورد. در کتاب بخش‌هایی از زندگی این شهید گرانقدر و فرماندهی او در فتح خرمشهر بازگو شده است. به دلیل این که شهید باکری از جمله سردارانی بود که کم‌تر از خود نوشته و مصاحبه به یادگار گذاشت برای تهیة این مجموعه بیش‌تر از گفته‌ها و خاطرات دوستان و آشنایان دربارة ایشان و بازخوانی خاطرات دوران جنگ تحمیلی استفاده شده است معرفے کتاب 👇📚 @Mohajeran_ir
#غذاےروح #یڪ‌قاچ‌کتاب ❤️عاشقانه ای برای ۱۶ساله‌ها❤️ ✍️سعیده سادات اکبری |توضیحاتے پیرامون کتاب |🍃 📚عاشقانه ای برای 16 ساله ها؛ داستان زندگی دختری نوجوان که تمام تلاشش را به کار می‏بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه­ای رخ می­دهد و او را در رسیدن به خواسته­اش کمک می­کند. انفجاری که در سال 1387 در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد. شهیده راضیه کشاورز 11 شهریور 1371 در ظهر گرم تابستانی هم‌زمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. روزها یکی پس از دیگری سپری می‌شدند. راضیه بزرگتر می‌شد و با وجودش شور و نشاط مضاعفی به خانه می‌بخشید.  راضیه تا قبل از بهار 16 سالگیش موقعیت های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 جرعه ای کتاب🍃 @Mohajeran_ir
🍃نمک گیر 🍃 ✍️بانو زهرا عوض بخش ✍️جناب محمد علے جعفری 📚خاطرات حاج حسین برزگر (سردسته هیئت خلف باغ یزد) . ✂️جمعه‌ها آقا سید علی‌اصغر، عمامه به سر، عبا‌به‌دوش و عصا‌به‌دست از محله سرتل می‌آید. بی‌منبر و بلندگو و حتی صندلی می‌نشیند به خواندن. گاهی ننه با لحاف تشک و چادرشب برایش یک بلندی درست می‌کند، گاهی هم نه. رُفت‌و‌روب خانه را اگر برسیم، انجام می‌دهیم و اگر نرسیم، نه! گاهی گلاب می‌ریزیم توی مشت مشتری‌های روضه و اسپند دود می‌کنیم و گاهی نه! در اتاق‌ها توی هم باز می‌شوند. گاهی مردی توی خانه هست و می‌نشیند دوروبرش و گاهی نه! در اصل کرکره هفته‌خوانی را نباید کشید پایین. بودن یا نبودن هیچ‌چیز یا کسی نباید مانع برقراری جلسه بشود. ننه و عمه صفا وخاله و بی‌بی لای در چوبی دولته‌ای را باز می‌گذارند که صدا به گوششان برسد. @Mohajeran_ir