کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
□بحث روائى سوره فیل□ □در مجمع البيان مى گويد: تمامى راويان اخبار اتفاق دارند در اينكه پادشاه يمن
□بحث روائى سوره فیل□
□مى گويد: سپس كمى راه پيمود و در بين راه مردی را به سوى بنى سليم فرستاد تا مردم را دعوت كند تا بجاى خانه كعبه خانه اى را كه او بنا كرده زيارت كنند، از آن طرف مردى از حمس از بنى كنانه به او برخورد و به #قتلش رسانيد و اين باعث شد كه #كينه ابرهه بيشتر شده ، و سريع تر روانه مكه شود.
□و چون به #طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمايى با او روانه سازند، اهل طائف مردى از هذيل به نام نفيل را با وى روانه كردند، نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايى آنان پرداخت تا به مغمس رسيده ، در آنجا اطراق كردند، و مغمس ، محلى در شش ميلى (سه فرسخى ) مكه است در آنجا مقدمات لشكر (كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر را حمل مى كند) را به مكه فرستادند، مردم #قريش دسته دسته به بلنديهاى كوه ها بالا آمدند، و چون #لشكر_ابرهه را ديدند، گفتند ما هرگز تاب #مقاومت با اينان را نداريم ، در نتيجه غير از #عبدالمطلب بن هاشم و شيبه بن عثمان بن عبد الدار كسى در مكه باقى نماند،(۲)
@mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
□بحث روائی سوره فیل□ □عبدالمطلب همچنان در كار #سقايت خود پايدارى نمود، و شيبه نيز در كار #پرده_دا
□بحث روائی سوره فیل□
□آنگاه مقدمات لشكر ابرهه به #شترانى از قريش بر خورده آنها را به غنيمت گرفتند، از آن جمله #دويست شتر از عبد المطلب را بردند، وقتى خبر شتران به #عبدالمطلب رسيد، از شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت ،
حاجب و دربان ابرهه مردى از اشعريها بود، و عبدالمطلب را مى شناخت از پادشاه اجازه ورود براى وى گرفت ، و گفت اينك #بزرگ_قريش بر در است ، كه انسانها را در شهر و وحشيان را در كوه طعام مى دهد، ابرهه گفت بگو تا داخل شود.
□عبدالمطلب مردى تنومند و زيبا بود، همين كه چشم ابو يكسوم به او افتاد بسيار احترامش كرد، به خود اجازه نداد او را روى زمين بنشاند در حالى كه خودش بر كرسى تكيه زده ، و نخواست او را در كنار خود بر كرسى بنشاند، بناچار از كرسى پياده شد، و با آن جناب روى زمين نشست ، آنگاه پرسيد چه حاجتى داشتى ؟ گفت حاجت من دويست شتر است كه مقدمه لشكر تو از من برده اند، ابو يكسوم گفت به خدا سوگند ديدنت مرا شيفته ات كرد، ولى سخنت تو را از نظرم انداخت(۴)
@mohamad_hosein_tabatabaei
■●سيری در حوادث ٦٣ سال عمر پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله)●■
بخش اول
■●پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پنجاه و سه سال قبل از #هجرت در عام الفیل به دنیا آمدند. پدر بزرگوارشان، #عبدالله فرزند گرامی عبدالمطّلب و مادر بزرگوارشان، آمنه دختر وهب بودند. قبل از تولّد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم پدرشان از دنیا رفته بودند و جدّ بزرگوارشان جای پدر را برای ایشان پر می کردند.
■●پنج سال اول عمر شریف حضرت، نزد دایه ای به نام #حلیمه ی سعدیّه و کنار فرزندان او، در دامن طبیعت طی شد. ماجرای به دایه سپرده شدن حضرت و معجزاتی که در همین ماجرا رخ داد، خود بسیار شنیدنی است.
■●بعد از پنج سال، پیامبر (صلی الله علیه وآله) نزد مادر بازگشتند. مادر مدت ها بود در آرزوی زیارت مرقد شوهر بزرگوار بود. بالاخره با امّ ایمن بار سفر بستند و به #یثرب رفتند و قبر عبدالله را آنجا زیارت کردند. در بازگشت به #مکه، آمنه در بین راه، دچار بیماری سختی شد و در محلی به نام ابواء از دنیا رفت و بدین ترتیب، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلّم مادر را هم از دست دادند و کفالت ایشان به طور کامل به عبدالمطّلب واگذار شد؛ گرچه فاطمه بنت اسد هم نقش مادری را برای ایشان ایفا می نمود.
■●مدتی بعدعبدالمطّلب هم از دنیا رفت؛ یعنی حامیان پیامبر پی در پی از این عالم رخت برمیبستند. #عبدالمطلب موقع رحلت، مسؤولیت حمایت از پیامبر اکرم را به #ابوطالب سپرد و در نتیجه، ابوطالب و همسرش، فاطمه، بنت اسد جای پدر و مادر را برای پیامبر پر کردند.
■●در همین سن و سال بود که پیامبر به شبانی می پرداختند. شبانی تاثیر به سزایی در ایجاد حلم و بردباری در انسان دارد و به انسان این توانایی را می¬دهد که با موجودات زبان نفهم، رفتار متین و محبت آمیز داشته باشد؛ لذا شبانی دوره¬ی تمرینی خاصی برای انبیاء الهی است.
■●در همین ایام، جنگی در گرفت که چون در یکی از ماه های حرام رخ داد، در تاریخ به نام جنگ فجّار ثبت شده است. شاید پیغمبر اکرم ده ساله بودند که همراه عموی بزرگوارشان در این جنگ شرکت کردند.
■●در دوازده سالگی، حضرت با #ابوطالب سفری به شام داشتند. در راه، در محلی به نام بصرا با بحیرای راهب دیدار کردند و او خبر از پیامبری ایشان داد.
#ادامه_دارد...
■●استاد مهدی طيب _ جلسه ٧ ديماه ٨٩●■