■●رسیدن اهل بیت رسالت از شام به جانب کربلا●■
دختران شاه «او ادنی» سریر
خود بر افکندند از محمل به زیر
خواجهٔ سجاد، میر کاروان
پا برهنه شد روان با بانوان
سوی قربانگاه دشت نینوا
همچو موسی سوی نار اندر طُوی
آسمانی دید بر روی زمین
آفتابش در کنار اما دفین...
مرقد پاک پدر در بر گرفت
شکوهٔ شام و عراق از سر گرفت
سیل خون از دیده راند و ناله کرد
کربلا را بوستان لاله کرد...
خواهران و مادران خون جگر
هر یکی بر گلبنی شد نوحهگر
آن یک از داغ برادر بر کنار
دُرفشان از دیده چون ابر بهار
وین یک از داغ پسر در سوزوساز
با نوای نالههای جانگداز
زینب از ناله گریبان چاک زد
آتش اندر خرمن افلاک زد
با دلی پر درد و چشم اشکریز
از جگر نالید کای جان عزیز
چون بگویم من که تو رفتی ز بر
بی تو ماندم زنده من، خاکم به سر
شکوهها دارم ز دست قاتلت
ترسم ار گویم بیازارم دلت
ماجرای کوفه و صحرای شام
با تو بیمن خود سرت گوید تمام
گفتمی هرگز نخواهد شد زِ یاد
سرگذشت کوفه و آل زیاد
و آن ره شام و هیون بیجهیز
و آن تطاولهای خصم پرستیز
برد از یاد آن همه آزارها
قصهٔ شام و سر بازارها ...
پس سکینه دختر شاه شهید
اشکریزان ناله از دل برکشید
گفت با سوز جگر کای داورم
بیتو چون گویم چه آمد بر سرم
رفتی و شد ای شه والای من
شور محشر راست بر بالای من
سر بر آر از خاک و سوی ما نگر
خسته گوش دختر از یغما نگر...
پس کشید آن بانوی مهد وقار
مرقد پاک برادر در کنار
زد فغان چون بر سر گل عندلیب
کرد شرح حال هجران با طبیب...
خواهرانت میرود سوی حجیز
ای امیر کاروان، وقت است خیز
امشب این جمعی که گریان تو اند
اندر این غمخانه مهمان تو اند
میزبانا، چشم خونین باز کن
کن وداع ما و خواب ناز کن
#نیر_تبریزی