eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.5هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش اول ● ضرورى بودن نظام حكومت در اجتماع و كوتاه سخن اينكه جوامع
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش دوم ● تحول بشر در تغيير حكومت سلطنتى به حكومت جمهورى يكى از مواد اين قوانين اين بود كه سلطنت را موروثى مى دانست ، كه بعد از آزمايشها ديد اينهم سعادت او را تامين نمى كند، چون ديد وقتى پادشاه بر اريكه سلطنت سوار شد هر قدر هم ظلم و تعدى و بدرفتارى كند نمى تواند او را از سلطنت خلع نمايد، چون به حكم قانونى كه خودش درست كرده سلطنت موروثى است ، لذا در اين قانون هم تجديد نظر نموده ، سلطنت را به رياست جمهور تبديل كرد، در نتيجه ملك دائمى مشروط، مبدل شد به ملك موقت مشروط و چه بسا در اقوام و امتهاى مختلف انواعى از دولتهاى ناشناخته داشته باشند، كه داعى آنها از تشكيل چنان نظامها نيز فرار از مظالمى بوده كه از رژيم هاى قبلى ديده بودند، و چه بسا انواعى ديگر از رژيمها كه فعلا فهم ما آن را تشخيص نمى دهد ولى در قرون آينده روى كار بيايند. ليكن آنچه از تمامى اين تلاشها كه جوامع بشرى در راه اصلاح اين مسأله يعنى چگونگى سپردن زمام جامعه به دست كسى كه امر آنرا تدبير كند، و خواسته اى مختلف و متضاد افراد و گروهها و قواى ناسازگار را متحد سازد، به دست آمده اين است كه بشر نمى تواند خود را از داشتن رژيم و يا مقام سرپرستى بى نياز بداند، به شهادت اينكه تاكنون بى نياز ندانسته و تا آنجا كه تاريخ بشر نشان مى دهد همواره براى خود حكومت و رژيمى درست كرده است ، هر چند كه بر حسب اختلاف امم و مرور ايام ، نامها و شرائط مختلفى داشته است چون پديد آمدن هرج و مرج و اختلال امر زندگى اجتماعى به هر تقدير از لوازم نداشتن رژيم و عدم تمركز اراده ها و هدفهاى مختلف در يك اراده و يك مقام است . و اين بحث ، تفصيل همان اشاره اجمالى است كه در آغاز بحث نموده و گفتيم كه ملك از اعتبارات ضروريه زندگى اجتماعى انسانها است . ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 229 و اين اعتبار نظير ساير موضوعات اعتبارى است كه همواره اجتماع بشر در صدد تكميل و اصلاح و رفع نواقص آن و زدودن آثار ناسازگار با سعادت انسانيت آن برآمده است . 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش دوم ● تحول بشر در تغيير حكومت سلطنتى به حكومت جمهورى يكى از م
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش سوم ● نقش مهم انبيا(علیهم السلام ) در اصلاح و رفع نواقص نظامهاى حكومتى كه البته مقام نبوت در اين اصلاح سهم كاملترى را داشته ، چون اين مسأله در علم الاجتماع مسلم است كه هر سخن و نظريه اى كه بين عامه و خاصه مردم انتشار يابد، در صورتى كه از غريره خود انسانها سرچشمه گرفته باشد، و قريحه آنرا بپسندد، و نفوس ، منتظر چنين سخن و نظريه اى باشند، اين سخن قوى ترين سبب و عامل براى يكسان كردن تمايلات متفرقه است ، و بهتر از هر عامل ديگر مى تواند جمعيت هاى متشتت و پراكنده را متحد، و يكدست كند، بطورى كه قبض و بسطها يكى شود، اراده ها يكى گردد، و هيچ عاملى و هيچ دشمنى نتواند در برابر آن اتحاد مقاومت كند. اين نيز ضرورى و بديهى است كه نبوت از قديم ترين عهد تاريخ ظهورش ، مردم را به سوى عدل مى خوانده و از ظلم منعشان مى كرده ، و به سوى بندگى خدا و تسليم در برابر او تشويق مى نموده ، واز پيروى فراعنه طاغى و مستكبرين قدرت طلب نهى مى كرده ، و اين دعوت از قرون متمادى ، قرنى بعد از قرن ديگر، و در امتى بعد از امت ديگر ادامه داشته ، هر چند كه از نظر وسعت و ضيق دعوت در امتهاى مختلف و زمانهاى متفاوت اختلاف داشته ، و محال است كه مثل چنين عاملى قوى ، قرنهاى متمادى در بين اجتماعات بشرى وجود داشته باشد، و در عين حال هيچ اثرى به جاى نگذارد. با اينكه مى بينيم قرآن كريم در اين باره قسمت عمده اى از وحى هائى كه به انبيا (عليهم السلام ) شده ، حكايت نموده ، مثلا از نوح حكايت كرده كه در شكوه به پروردگارش مى گفت : ((رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا و مكروا مكرا كبارا، و قالوا لا تذرن آلهتكم )). و نيز جدال بين آن جناب و بزرگان و قومش را حكايت نموده ، مى فرمايد: ((قالوا انومن لك و اتبعك الارذلون ؟ قال و ما علمى بما كانوا يعملون ، ان حسابهم الاعلى ربى لو تشعرون )). ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 230 و از هود (عليه السلام ) حكايت كرده كه به قوم خود فرمود: ((اتبنون بكل ريع آيه تعبثون ، و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ، و اذا بطشتم بطشتم جبارين )). و از صالح (عليه السلام ) حكايت كرده كه به قوم خود فرمود: ((فاتقوا اللّه و اطيعون ، و لا تطيعوا امر المسرفين ، الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون )). 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش سوم ● نقش مهم انبيا(علیهم السلام ) در اصلاح و رفع نواقص نظامهاى
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش چهارم ● انبياء و مبارزه با خودكامگان زمان چه كسى مى تواند منكر اين سخن ما باشد، با اينكه موسى (عليه السلام ) (پيامبر اولوا العزم ) را مى بينيم كه در دفاع از بنى اسرائيل به معارضه با فرعون و روش جائرانه او قيام كرده ، و قبل از او ابراهيم (عليه السلام ) را مى بينيم كه به معارضه با نمرود برمى خيزد، و بعد از او عيسى بن مريم (عليهما السلام ) و ساير انبيا را مى بينيم كه هر يك عليه خودسران عصر خود قيام نموده و سيره ظالمانه سلاطين و عظماى عصر خود را تقبيح نموده و مردم را از اطاعت مفسدين و پيروى طاغيان برحذر مى داشتند. تا اينجا اشاراتى بود كه به سيره انبياى قبل از اسلام نموديم ، و اما پيامبر اسلام و كتاب مقدسش قرآن كريم ، در رابطه به دعوتش به سرپيچى از اطاعت مفسدين ، و نپذيرفتن ذلت و نيز اخبارى كه از عاقبت امر ظلم و فساد و عدوان و طغيان داده بر كسى پوشيده نيست . از آن جمله درباره قوم عاد و ثمود و فرعون فرموده : ((الم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد، و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذين طغوا فى البلاد، فاكثروا فيها الفساد، فصب عليهم ربك سوط عذاب ، ان ربك لبالمرصاد)). واز اين قبيل آيات كه در قرآن كريم بسيار است . و اما ملك (بضمه ميم ) كه گفتيم آن نيز از اعتباراتى است كه مجتمع انسانى هيچگاه از آن بى نياز نبوده است ، ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 231 بهترين بيان و كامل ترين آن در اثباتش اين آيه است ، كه بعد از شرح داستان طالوت مى فرمايد: ((و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض ‍ لفسدت الارض و لكن اللّه ذو فضل على العالمين )). كه در سابق گفتيم چگونه اين آيه شريفه به وجهى بر مدعاى ما دلالت مى كند. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش چهارم ● انبياء و مبارزه با خودكامگان زمان چه كسى مى تواند من
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش پنجم ● حكومت و ولايت در آيات قرآن كريم و در قرآن كريم آيات بسيارى است كه متعرض ملك (بضمه ميم ) يعنى ولايت و وجوب اطاعت والى و مسائلى ديگر مربوط به ولايت شده است ، و آياتى ديگر است كه ملك و ولايت را موهبت و نعمت شمرده ، مثلا مى فرمايد: ((و آتيناهم ملكا عظيما)) و يا مى فرمايد: ((و جعلكم ملوكا، و آتيكم ما لم يوت احدا من العالمين ))، و يا فرموده : ((و اللّه يوتى ملكه من يشاء)) و آياتى ديگر از اين قبيل . چيزى كه هست قرآن مسأله سلطنت و حكومت را به شرطى كرامت خوانده كه با تقوا توام باشد، چون در بين تمامى امورى كه ممكن است از مزاياى حيات شمرده شود كرامت را منحصر در تقوا نموده : ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم )). و چون حساب تقوا تنها به دست خدا است ، هيچ كسى نمى تواند با ملاك تقوا بر ديگران بزرگى بفروشد، به همين جهت پس هيچ فخرى براى احدى بر احدى نيست ، براى اينكه اگر كسى بخواهد به امور مادى و دنيوى بر ديگران فخر كند كه امور دنيوى فخر ندارد، و قدر و منزلت تنها از آن دين است ، و اگر بخواهد با امور اخروى فخر بفروشد كه آنهم به دست خداى سبحان است ، (و به قول آن شاعر: كسى نمى داند در اين بحر عميق سنگريره قرب دارد يا عقيق ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 232 پس ديگر چيزى كه انسان با آن فخر بفروشد باقى نمى ماند، و انسانى كه داراى نعمت ملك و سلطنت است از نظر يك مسلمان نه تنها افتخارى ندارد، بلكه بارش سنگين تر و زندگيش تلخ ‌تر است ، بله اگر از عهده اين بار سنگين بر آيد و ملازم عدالت و تقوا باشد البته نزد پروردگارش ‍ اجرى عظيم تر از ديگران دارد، و خدا ثواب بيشترى به او مى دهد. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش پنجم ● حكومت و ولايت در آيات قرآن كريم و در قرآن كريم آيات
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش ششم ● هدف اولياى دين از معارضه با استكبار جلوگيرى از فساد است و اين همان سيره صالحه اى است كه اولياى دين ملازم آن بودند، و ما ان شاء اللّه العزيز اين معنا را در بحثى مستقل و جداگانه كه درباره سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) و اهل بيت طاهرينش ايراد خواهيم كرد با رواياتى صحيح اثبات نموده و روشن مى سازيم كه آن حضرات از ملك و سلطنت بيش از جنگ با جبابره چيزى عايدشان نشد، همواره در اين تلاش بودند كه با طغيان طاغيان ، و استكبار آنان معارضه نموده ، نگذارند در زمين فساد راه بيندازند. و به همين جهت قرآن مردم را دعوت به اين نكرده كه در مقام تأسيس ‍ سلطنت و تشييد بنيان قيصريت و كسرويت برآيند، بلكه مسأله ملك را شانى از شئون مجتمع انسانى مى داند، و اين وظيفه را به دوش اجتماع نهاده است ، همانطور كه مسأله تعليم و يا تهيه نيرو براى ترساندن كفار را وظيفه عموم دانسته . بلكه اصل را تشكيل اجتماع و اتحاد و اتفاق بر دين دانسته ، از تفرقه و دشمنى نهى نموده و فرموده است : ((و ان هذا صراطى مستقيما، فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )). و نيز فرموده : ((قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوا ء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللّه ، و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضنا بعضا اربا با من دون اللّه ، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون )). پس قرآن كريم - به طورى كه ملاحظه مى كنيد مردم را دعوت نمى كند مگر به سوى تسليم خداى يگانه شدن ، و از جوامع تنها آن جامعه را معتبر مى داند كه جامعه اى دينى باشد، و جوامع ديگر كه هر يك شريكى براى خدا قرار مى دهند و در برابر هر قصر مشيدى خضوع نموده ، در برابر هر قيصر و كسرائى سر فرود مى آورند، و براى هر پادشاهى مرز و حدودى جغرافيائى و براى هر طائفه اى وطنى جداگانه قائلند، خرافاتى ديگر از اين قبيل را جزء مقدسات خود مى دانند، طرد نموده ، چنين اجتماعى را از درجه اعتبار ساقط مى داند. ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 233 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش ششم ● هدف اولياى دين از معارضه با استكبار جلوگيرى از فساد است
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش هفتم ● بحث فلسفى (در مورد استناد امور اعتباريه به خداى سبحان ) هيچ شكى نيست در اينكه خداى تعالى تنها كسى است كه سلسله عليت جاريه در عالم به او منتهى مى شود و او است كه هر علتى را علت كرده و رابطه بين او و ميان اجزاى عالم و سراپاى آن رابطه عليت است ، و در بحث هاى مربوط به علت و معلول ، اين معنا مسلم و روشن شده كه عليت تنها در هستى ها است ، نيستى ها علت نمى خواهند، به اين معنا كه وجود حقيقى معلول وجودى است كه از علت ترشح شده ، و اما غير وجود حقيقى او و امورى كه چيزى جز اعتبار نيستند، از قبيل ماهيت و ملكيت و امثال آن ، چيزهائى كه از علت ترشح كنند نيستند، و اصلا از سنخ وجود نيستند، تا محتاج علت باشند، و اين مطلب به عكس نقيض ‍ منعكس شده ، نتيجه مى دهد كه هر چيزى كه وجود حقيقى ندارند معلول هم نيست ، و چون معلول نيست ، به واجب الوجود هم منتهى نمى شود. اينجا است كه مسأله استناد بعضى از امور اعتباريه محض ، به خداى تعالى مشكل مى شود، زيرا قرار شد امور اعتباريه محض اصلا وجود حقيقى نداشته باشند، و وجود و ثبوتشان تنها وجودى اعتبارى و فرضى باشد آرى اينگونه امور از ظرف فرض و اعتبار تجاوز نمى كند، و چيزى كه حقيقتا وجود ندارد چگونه ممكن است به خدايش مستند كرد؟. پس چطور بگوييم خدا امر كرد و نهى فرمود؟ و فلان قانون را وضع كرد، با اينكه امر و نهى و وضع ، همه امور اعتباريه اند؟ و نيز چگونه بگوييم ، خدا مالك و داراى عزت و رزق و غير ذلك است ؟. پاسخى كه حل اين مشكل مى كند اين است كه امور نامبرده هر چند از وجود حقيقى سهمى ندارند، و ليكن آثارى دارند كه آن آثار به بيانى كه مكرر گذشت اسامى اين امور را حفظ نموده ، و خود امورى حقيقى اند، كه در حقيقت ، اين آثار منسوب و مستند به خداى تعالى است ، و اين استناد است كه استناد آن امور اعتباريه را به خدا نيز اصلاح مى كند، و مصحح آن مى شود كه بتوانيم امور اعتباريه نامبرده را هم به خدا نسبت دهيم . مثلا ملك كه در بين ما اهل اجتماع امرى است اعتبارى و قراردادى ، و در هيچ جاى از معناى آن به وجود حقيقى برنمى خوريم ، بلكه حقيقتش همان موهومى بودن آن است ، ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 234 ما آن را وسيله قرار مى دهيم براى رسيدن به آثار حقيقى و خارجى ، و آثارى كه جز با آن ملك موهوم نمى توانيم بدان دست يابيم ، اگر آن امر موهوم را امرى حقيقى و واقعى فرض نكنيم ، به آن نتائج واقعى نمى رسيم ، و آن آثار خارجى همين است كه به چشم خود مى بينيم ، توانگران به خاطر داشتن آن ملك موهوم به ديگران زور مى گويند، و در ديگران اعمال سطوت و قدرت نموده ، و به حقوق ديگران تجاوز مى كنند، و آنان كه اين ملك موهوم را ندارند، دچارضعف و ذلت مى شوند، و نيز به وسيله همين ملك موهوم است كه مى توانيم هر فردى را در مقامى كه بايد داشته باشد قرار داده ، حق هر صاحب حقى را بدهيم و آثارى ديگر نظير اينها را بر آن امر موهوم مترتب سازيم . ليكن از آنجا كه حقيقت معناى ملك و اسم آن مادام كه آثار خارجيش ‍ مترتب است باقى است ، لذا استناد اين آثار خارجيه به علل خارجيش ‍ عين استناد ملك به آن علل است ، و همچنين عزت كه همه حرفهائى كه درباره ملك زده شد. درباره آن و در آثار خارجيه اش و استناد آن به علل واقعيش جريان دارد، و همچنين در ساير امور اعتباريه از قبيل امر و نهى و حكم و وضع و غير ذلك . از اينجا روشن مى گردد كه همه امور اعتباريه به خاطر اينكه آثارش ‍ مستند به خداى تعالى است ، خود آنها نيز استنادى به خدا دارند، البته استنادى كه لائق ساحت قدس و عزت او بوده باشد. ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 235 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 27-26 آل عمران، قسمت پنجم بخش هفتم ● بحث فلسفى (در مورد استناد امور اعتباريه به خداى سبحان )
● آيات 32 - 28 آل عمران ، قسمت اول بخش اول لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَلَيْس مِنَ اللَّهِ فى شىْءٍ إِلا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَ يُحَذِّرُكمُ اللَّهُ نَفْسهُ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ(28) قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فى صدُورِكمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(29) يَوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَت مِنْ خَيرٍ محْضراً وَ مَا عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدَا بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكمُ اللَّهُ نَفْسهُ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(30) قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكمْ ذُنُوبَكمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْكَفِرِينَ(32) ● ترجمه آيات مؤمنين به هيچ بهانه اى نبايد كفار را ولى و سرپرست خود بگيرند با اينكه در بين خود كسانى را دارند كه سرپرست شوند و هركس ‍ چنين كند ديگر نزد خدا هيچ حرمتى ندارد، مگر اينكه از در تقيه ، سرپرستى كفار را قبول كرده باشند و فراموش نكنند كه در بين كسانى كه ترس آورند خدا نيز هست و بازگشت همه به سوى خدا است (28) بگو اگر آنچه در دلها داريد چه پنهان كنيد و چه اظهار نمائيد خدا بدان آگاه است ، و او آنچه را كه در آسمانها و در زمين است مى داند و خدا بر هر چيزى توانا است (29) روزى كه هر نفسى آنچه را در دنيا كرده چه خير و چه شر برابر خود حاضر مى بيند در آن روز ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 236 آرزو مى كند اى كاش بين او و آنچه كرده زمانى طولانى فاصله بود (چون از اعمال خود برحذر است و شما مردمى كه چنين ترسى در پيش داريد بدانيد كه ) خدا هم ترس آور است و از اين رو شما را از خود زنهار مى دهد، كه به بندگانش مهربان است (30) بگو اگر خدا را دوست مى داريد (كه بايد هم بدار يد) بايد مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان بيامرزد كه خدا آمرزگار و مهربان است (31) بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد اگر قبول نكردند بدانند كه خدا كافران را دوست نمى دارد (32). ● بیان آیات با در نظر داشتن بيانى كه ما در آيات سابق داشتيم ، و گفتيم : مقام آيات مقام تعرض حال اهل كتاب و مشركين ، و تعريض برايشان است ، آيات مورد بحث هم بى ربط با آن مطالب نيست ، پس بين اين آيات و آن آيات ارتباط هست ، در نتيجه مراد از كافرين در اين آيات نيز اعم از اهل كتاب و مشركين است ، و اگر از دوستى و اختلاط روحى با كفارنهى مى كند، از دو طايفه نهى مى كند، و اگر مراد از كفار تنها مشركين باشند، بايد گفت آيات متعرض حال آنان است ، و مردم را دعوت مى كند به اينكه مشركين را رها نموده به حزب خدا متصل شوند، و خدا را دوست بدارند، و رسول او را اطاعت كنند. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
● آيات 32 - 28 آل عمران ، قسمت اول بخش اول لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِ
آیات 32-28 آل عمران ، قسمت اول بخش دوم ● معناى جمله ((مؤمنان كافران را اولياى خود نگيرند)) لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ كلمه اوليا جمع كلمه ((ولى )) است ، كه از ماده ولايت است ، و ولايت در اصل به معناى مالكيت تدبير امر است ، مثلا ولى صغير يا مجنون يا سفيه ، كسى است كه مالك تدبير امور و اموال آنان باشد، كه خود آنان مالك اموال خويشند، ولى تدبير امر اموالشان به دست وليشان است . اين معناى اصلى كلمه ولايت است ، ولى در مورد حب نيز استعمال شده ، و به تدريج استعمالش زياد شد، و اين بدان مناسبت بود كه غالبا ولايت مستلزم تصرف يك دوست در امور دوست ديگر است ، يك ولى در امور مولى عليه (يعنى كسى كه تحت سرپرستى او است ) دخالت مى كند، تا پاسخگوى علاقه او نسبت به خودش باشد، يك مولى عليه اجازه دخالت در امور خود را به وليش مى دهد، تا بيشتر به او تقرب جويد، اجازه مى دهد چون متاثر از خواست و ساير شئون روحى او است ، پس تصرف محبوب در زندگى محب ، هيچگاه خالى از حب نيست . در نتيجه اگر ما كفار را اولياى خود بگيريم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پيدا ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 237 كرده ايم ، امتزاج روحى هم ما را مى كشاند به اينكه رام آنان شويم ، و از اخلاق و ساير شئون حياتى آنان متاثر گرديم ، (زيرا كه نفس انسانى خو پذير است )، و آنان مى توانند در اخلاق و رفتار ما دست بيندازند دليل بر اين معنا آيه مورد بحث است ، كه جمله ((من دون المؤمنين )) را قيد نهى قرار داده ، و مى فرمايد مؤمنين كفار را اولياى خود نگيرند در حالى كه با ساير مؤمنين دوستى نمى ورزند، كه از اين قيد به خوبى فهميده مى شود كه منظور آيه اين است كه بفرمايد اگر تو مسلمان اجتماعى و به اصطلاح نوع دوست هستى ، بايد حداقل مؤمن و كافر را به اندازه هم دوست بدارى ، و اما اينكه كافر را دوست بدارى ، و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤمنين هيچ ارتباطى و علاقه اى نداشته باشى ، اين بهترين دليل است كه تو تا كفار سنخيت دارى و از مؤمنين جدا و بريده اى و اين صحيح نيست پس زنهار بايد از دوستى با كفار اجتناب كنى . 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 32-28 آل عمران ، قسمت اول بخش دوم ● معناى جمله ((مؤمنان كافران را اولياى خود نگيرند)) لا ي
آیات 32-28 آل عمران ، قسمت اول بخش سوم ● تضاد دو صفت كفر و ايمان به دارندگان آنها سرايت مى كند در آيات كريمه قرآن هم نهى از دوستى با كفار و يهود و نصارا مكرر آمده و ليكن موارد نهى مشتمل بر بيانى است كه معناى اين نهى را تفسير مى كند و كيفيت ولايتى را كه از آن نهى فرموده تعريف مى كند، مانند آيه مورد بحث كه گفتيم مشتمل بر جمله : ((من دون المؤمنين )) است ، كه جمله ((لا يتخذ المومنون الكافرين اولياء)) را تفسير مى كند. و همچنين آيه شريفه : ((يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء)) كه مشتمل است بر جمله : ((بعضهم اولياء بعض ))، و آيه شريفه : ((يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء)) كه دنبالش آيه : ((لا ينهيكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الذين ...)) آمده آن را تفسير مى كند. و بنابراين آوردن اين اوصاف براى تفسير فرمان ((مؤمنين نبايد كافران را اولياى خود بگيرند، و به مؤمنين ديگر اعتنا نكنند)) در حقيقت سبب حكم و علت آن را بيان نموده بفهماند دو صفت كفر و ايمان به خاطر تضاد و بينونتى است كه بين آن دو هست ، قهرا همان بينونت و فاصله و تضاد به دارندگان صفت كفر با صفت ايمان نيز سرايت مى كند، در نتيجه آن دو را از نظر معارف و عقائد و اخلاق از هم جدا مى كند، ديگر راه سلوك به سوى خداى تعالى و ساير حياتى آن دو يكى نخواهد بود، نتيجه اين جدائى هم اين مى شود كه ممكن نيست بين آن دو ولايت و پيوستگى برقرار باشد، چون ولايت موجب اتحاد و امتزاج است ، و اين دو صفت كه در اين دو طايفه وجود دارد موجب تفرقه و بينونت است ، و وقتى يك فرد مومن نسبت به كفار ولايت داشته باشد، و اين ولايت قوى هم باشد، خود به خود خواص ايمانش و آثار آن فاسد گشته ، و بتدريج اصل ايمانش هم تباه مى شود. ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 238 و به همين جهت است كه در دنبال آيه مورد بحث اضافه كرد: ((و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ء)) و سپس اضافه كرد ((الا ان تتقوا منهم تقيه ))، در جمله اول فرمود كسى كه چنين كند هيچ ارتباطى با حزب خدا ندارد، و در جمله دوم ، مورد تقيه را استثنا كرد، چون تقيه معنايش اين است كه مؤمن از ترس كافر اظهار ولايت براى او مى كند، و حقيقت ولايت را ندارد. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 32-28 آل عمران ، قسمت اول بخش سوم ● تضاد دو صفت كفر و ايمان به دارندگان آنها سرايت مى كند
آیات32-28 آل عمران، قسمت دوم بخش اول ● مراد از كلمه ((دون )) در جمله ((من دون المؤمنين )) كلمه ((دون )) در جمله : ((من دون المؤمنين )) چيزى شبيه ظرف است ، كه معناى ((نزد)) را مى دهد البته بوئى هم از معناى ((فرومايگى و قصور)) در آن هست ، و معنايش اين است كه مؤمنين به جاى مردم با ايمان مردم كفر پيشه را ولى خود نگيرند، كه جايگاه و موقعيت آنان نسبت به مقام و موقعيت مردم با ايمان ، پست و بى مايه است ، چون جاه و مقام مؤمنين بلندتر از مكان كفار است . و ظاهرا اصل در معناى كلمه ((دون )) همين باشد كه خاطر نشان نموده و گفتيم : ((دو چيز در معناى آن هست ، يكى نزديكى ، و ديگرى پستى )). پس اينكه عرب مى گويد: ((دونك زيد)) معنايش اين است كه زيد نزديك تو و در درجه اى پست تر از درجه تو است ، و ليكن كلمه مورد بحث در معناى كلمه غير هم استعمال شده از آن جمله در قرآن كريم آمده : ((الهين من دون اللّه )) ((و يغفر ما دون ذلك )) البته در آيه دومى هم ممكن است به معناى (غير اين ) باشد، وهم به معناى كوچكتر از اين . و همچنين كلمه مورد بحث ما بعنوان اسم فعل استعمال مى شود، مثل اينكه گفتيم : عرب مى گويد: ((دونك زيد)) يعنى زيد را متوجه باش ‍ و از نظر دور مدار، تمامى اين استعمالات از اين باب است كه معناى كلمه با معانى موارد استعمال انطباق دارد، نه اينكه كلمه مورد بحث چند معنا داشته باشد. وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَلَيْس مِنَ اللَّهِ فى شىْءٍ منظور از اينكه مى فرمايد: ((هركس چنين كند)) اين است كه هركس ‍ كفار را به ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 239 جاى مؤمنين اوليا بگيرد، چنين و چنان مى شود، و اگر نام عمل را نبرد و به جاى آن لفظى عام آورد، براى اشاره به اين نكته بوده ، كه گوينده آنقدر از پذيرفتن ولايت كفار نفرت دارد كه نمى خواهد حتى نام آن را ببرد، همانطور كه خود ما از هر قبيحى ، با كنايه تعبير مى كنيم ، و باز به همين جهت است كه نفرمود: ((و من يفعل ذلك من المؤمنين و هركس از مؤمنين چنين كند)) چون خواست ساحت مؤمنين را پاك تر از آن بداند، كه مثل چنين عملى را به آنان نسبت دهد. و كلمه ((من )) در جمله : ((من اللّه )) به معناى ابتدا است ، و در مثل چنين مقامى معناى گروه گرائى را افاده مى كند، و به آيه چنين معنا مى دهد: ((و كسى كه چنين كند هيچ ارتباطى با حزب خدا ندارد))، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((و من يتول اللّه و رسوله و الذين آمنوا، فان حزب اللّه هم الغالبون )). و نيز در حكايتى كه از ابراهيم (عليه السلام ) كرده فرموده : ((فمن تبعنى فانه منى )) يعنى از حزب من است ، و به هر حال ، پس معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين است كه چنين كسى در هيچ حالى و اثرى برقرار در حزب خدا نيست . إِلا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً كلمه ((اتقاء)) در اصل از ماده ((وقايه از خوف )) گرفته شده و چه بسا از باب استعمال مسبب در مورد سبب به معناى خود خوف هم استعمال شود، و شايد تقيه در مورد آيه نيز از همين قبيل باشد. اين را هم بگوئيم كه استثناى در اين آيه استثناى منقطع است ، يعنى استثنائى است بدون مستثنا منه ، چون آنچه به نظر مى رسد مستثنا منه باشد، در واقع مستثنا منه نيست ، زيرا اظهار محبت دروغى و از ترس ، محبت واقعى نيست ، و همچنين اظهار ساير آثار ولايت اگر دروغى و از ترس باشد ولايت واقعى نيست ، چون خوف و محبت كه مربوط به قلب است ، دو صفت متضادند، كه دو اثر متقابل در قلب دارند، چگونه ممكن است در يك قلب متحد شوند، و در نتيجه استثناى درجمله : ((و هركس چنين كند از حزب خدا نيست مگر آنكه توليش از ترس ‍ باشد))، استثناى متصل باشد. ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 240 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات32-28 آل عمران، قسمت دوم بخش اول ● مراد از كلمه ((دون )) در جمله ((من دون المؤمنين )) كلمه (
آیات 32-28 آل عمران، قسمت دوم بخش دوم جمله اى كه دلالت بر جواز و مشروعيت ((تقيه )) مى كند و اين آيه شريفه دلالتى روشن بر جواز تقيه دارد، از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم اين استفاده روايت شده ، هم چنان كه آيه اى كه درباره داستان عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه نازل شده اين دلالت را دارد، و آيه اين است كه مى فرمايد: ((من كفر باللّه من بعد ايمانه ، الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ، و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه ، و لهم عذاب عظيم )). و كوتاه سخن اينكه ، كتاب و سنت هر دو بر جواز تقيه بطور اجمال دلالت دارند، اعتبار عقلى هم مويد اين حكم است ، چون دين جز اين نمى خواهد و شارع دين هم جز اين هدفى ندارد كه حق را زنده كند و جان تازه اى بخشد، و بسيار مى شود كه تقيه كردن و بر حسب ظاهر طبق دلخواه دشمن و مخالفين حق عمل كردن مصلحت دين و حيات آن را چنان تامين مى كند كه ترك تقيه آن طور تامين نكند، و اين قابل انكار نيست ، مگر كسى بخواهد منكر واضحات شود، و ما ان شاء اللّه در بحث روايتى كه مى آيد و نيز در تفسير آيه 106 سوره نحل در اين باره باز سخنى خواهيم داشت . وَ يُحَذِّرُكمُ اللَّهُ نَفْسهُ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ كلمه ((تحذير)) كه مصدر فعل ((يحذر)) است مصدر باب تفعيل است، و ثلاثى مجرد آن كلمه ((حذر)) است ، كه به معناى احتراز از امرى ترس آور است ، و در آيه كه مى فرمايد ((خدا شما را از خودش ‍ برحذر مى دارد))، برحذر داشتن از عذاب او است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ان عذاب ربك كان محذورا))، و نيز پيامبر را از منافقين و از فتنه كافر بر حذر داشته ، مى فرمايد: ((هم العدو فاحذرهم )) و نيز مى فرمايد: ((و احذرهم ان يفتنوك )) و در آيه مورد بحث و بعد از دو آيه ، مسلمانان دوستدار كفار را از خودش برحذر ساخته ، و وجه آن تنها اين است كه بفهماند خداى سبحان خودش ‍ مخوف و واجب الاحتراز است ، و از نافرمانيش بايد دورى كرد، و خلاصه بفهماند بين اين مجرم و بين خداى تعالى چيز مخوفى غير خود خدا نيست ، تا از آن احتراز جويد، يا خود را از خطر او در حصن و قلعه اى متحصن كند. ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 241 بلكه مخوف خود خدا است ، كه هيچ چيزى كه مانع او شود وجود ندارد و نيز بين مجرم و خدا هيچ مايه اميدى كه بتواند شرى از او دفع كند وجود ندارد، نه هيچ صاحب ولايتى ، و نه شفيعى ، بنابراين در آيه شريفه شديدترين تهديد آمده و تكرار آن در يك مقام اين تهديد شديد را زيادتر و شديدتر مى گرداند، و باز با تعقيب جمله مورد بحث با دو جمله ديگر يعنى جمله ((و الى اللّه المصير)) و جمله ((واللّه رؤف )) بالعباد كه بيانش خواهد آمد اين شدت را مى افزايد. با بيانى ديگر مى توان فهميد كه چرا خداى تعالى دوستدار كفار را از خودش برحذر داشته ، و آن اين است كه از لابلاى اين آيه و ساير آياتى كه از دوستى با غير مؤمنين نهى فرموده ، برمى آيد كه اين قسم دوستى خارج شدن از زى بندگى است ، و مستقيما ترك گفتن ولايت خداى سبحان و داخل شدن در حزب دشمنان او و شركت در توطئه هاى آنان براى افساد امر دين او است . 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات32-28 آل عمران، قسمت دوم بخش سوم1⃣ تهديد و تحزير شديد به كسانى كه كافران را ولى و دوست مى گيرند و كوتاه سخن اينكه دوستى با كفار طغيان و افساد نظام دين است ، كه بدترين و خطرناكترين ضرر را براى دين دارد، حتى ضررش از ضرر كفر كفار و شرك مشركين نيز بيشتر است ، زيرا آن كس كه كافر و مشرك است ، دشمنيش براى دين آشكار است ، و به سهولت مى توان خطرش را از حومه دين دفع نموده و از خطرش برحذر بود، و اما مسلمانى كه دعوى صداقت و دوستى با دين مى كند، و در دل دوستدار دشمنان دين است ، و قهرا اين دوستى اخلاق و سنن كفر را در دلش رخنه داده ، چنين كسى و چنين كسانى ندانسته حرمت دين و اهل دين را از بين مى برند، و خود را به هلاكتى دچار مى سازند كه ديگر اميد حيات و بقائى باقى نمى گذارد. و سخن كوتاه اينكه اين قسم دوستى طغيان است ، و امر طاغى به دست خود خداى سبحان است ، اين نكته را در اينجا داشته باش تا ببينيم از آيات سوره فجر چه استفاده مى كنيم : ((الم تركيف فعل ربك بعاد، ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذين طغوا فى البلاد، فاكثروا فيها الفساد، فصب عليهم ربك سوط عذاب ، ان ربك لبالمرصاد)). خوب ، از اين آيات استفاده كرديم كه طغيان طاغى ، وى را به كمين گاه خدا ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 242 مى كشاند، كمين گاهى كه غير از خدا در آن نيست ، و تازيانه عذاب را بر سرش فرود مى آورد، و كسى نيست كه مانع او شود. از اينجا معلوم مى شود تهديد به تحذير از خود خدا در جمله : ((و يحذركم اللّه نفسه )) براى آن است كه دوستى با كفار، از مصاديق طغيان بر خدا به ابطال دين او و افساد شرعيت او است . دليل بر گفتار ما آيه زير است ، كه مى فرمايد: ((فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بماتعملون بصير و لا تركنوا الى الذين ظلموا، فتمسكم النار، و ما لكم من دون اللّه من اولياء، ثم لا تنصرون )) و اين همان آيه اى است كه (بطورى كه در حديث آمده ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود اين آيه مرا پير كرد، و دلالتش بر نظر ما از اين باب است كه اين دو آيه - بطورى كه بر هيچ متدبرى پوشيده نيست ، - ظهور دراين دارند كه اعتماد به كفار ستمگر، طغيان است طغيانى كه دنبالش فرا رسيدن آتش حتمى است ، آن هم فرا رسيدنى كه ناصر و دادرسى با آن نيست ، و اين همان انتقام الهى است ، كه به بيان گذشته ما عاصم و بازدارنده اى از آن نيست . از اينجا اين نكته هم روشن مى شود كه جمله : ((و يحذركم اللّه نفسه )) دلالت دارد بر اينكه تهديد در آن به عذابى حتمى است ، چون از خود خدا تحذير كرده ، و تحذير از خود خدا دلالت دارد كه ديگر حايلى بين او و عذاب وجود ندارد و كسى نمى تواند خدا را با اينكه تهديد به عذاب كرده از عذابش جلوگير شود، پس نتيجه قطعى مى دهد كه عذاب نامبرده واقع شدنى است ، همچنان كه دو آيه سوره هود نيز اين معنا را مى فهماند. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei