مومنین 🌸🍃 ☺️💖 وقت نمازاست اذان میگوید 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌹اذان به افق اصفهان 🌹

🍃🥀👈❤️ يجا خوندم قشنگ نوشته بود : یه نفر رو بشناس، بعد عاشقش شو چون وقتی عاشقش میشی نمیتونی بشناسیش و یا اگرم بتونی دیگه زورت به خودت نمیرسه که درست فکر کنی و درست تصمیم بگیری " به نظرم این متن حقیقت محض بود... 🍃🥀❤️👉

تنها محبت است که کهنه نمی‌شود. همه‌ چیز طراوت خودش را از دست میدهد. تازگیِ همه چیز به کهنگی و پوسیدگی می‌گراید. زیباترین چهره‌ها زیر چروک‌های پیری دفن می‌شود. گرد تیره ی پیری، درخشنده‌ترین چشم‌ها را از لوندی و فطانت می‌اندازد... ولی محبت... نه! 🌹❤️🌹❤️🌹

مهم نیست که یه نفر چقدر احساس بدی در تو ایجاد می کنه، هرگز تا سطح اون خودت رو پایین نیار... آروم بمون،قوی باش،با مهربانی صحبت کن ودر صورت لزوم کنار بکش. 🌹❤️🌹❤️🌹

بزرگترین تصویر از ریا در جامعه هنگامی ست که به فقرا لباس‌ کهنه و غذای مانده‌ را می‌دهیم اما به ثروتمندان هدایای گران بها که به آنها محتاج نیستند...! 🌹🍃

🌹🌹🌹🌹🌹 *ثروتمندان گمان کردند "سعادت" در مال و ثروت است.* *پادشاهان گمان بردند "خوشبختی" در حکومت است*. *اما حقیقت "خوشبختی" در "عبادت" است💕🍃*

هر قدر به عقیده و قضاوت مردم کمتر اهمیت میدم وجود خدا را در خود نیرومندتر احساس می‌کنم.

زیبا باشید زیبا سخن گوئید زیبا فکر کنید زیبا بنگرید مثل چشمه زلال باشید مثل ساحل آرام باشید خواهید دید که دیگران مثل دریا بیقرارتان میشوند بهترین خودمان باشیم 💐💐

بیا امروز فقط و فقط در لحظه زندگی کن. وقتی داری چایِ صبحونه ات رو هم می‌زنی فقط به صدایِ چرخیدن قاشق توجه کن!یا وقتی داری بندِ کفشت رو می بندی فقط به این فکر کن که چقدر کفشایی قشنگی پوشیدی. اینکه ما مدام نمیدونم وسایلمونو کجا گذاشتیم؛وسایلمونو گم میکنیم، فراموش میکنیم چون ذهنِ شلوغی داریم! در لحظه زندگی کردن باعث آرامش #ذهن میشه!بزار ذهنت سبک و آروم و قوی باشه 〰🌸🌼🌸〰〰🌸🌼🌸〰

🌹🍃 عزرائیل نزد مردی ثروتمند آمد تاجانش را بگیرد. مرد،گریه وزاری کرد و مهلت خواست،اما عزرائیل نپذیرفت؛ گفت:همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای نداشت. مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من  وقت بده. عزرائیل پذیرفت؛ او نوشت: من خواستم "" #یک_روز"" عمرم را 300 هزار دینار بخرم، اما نشد!!! شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی . 🍃🍃🍃🍃🍃

معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت: آقا اجازه یک با یک برابر نیست... معلم که بهش بر خورده بود گفت: بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت.... دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه.... چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم... محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم... حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و... معلم اشکهاش و پاک کرد و رفت پای تخته و تخته رو پاک کردو نوشت... یک با یک برابر نیست😔😔 ❤❤❤❤